غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

هیچ وقت برق چشمش رو یادم نمیره وقتی شرایط مریم رو براش گفتم. وقتی از خونه مون رفتن به مامان گفتم مورد خیلی مناسبی واسه مریم هست. فردا زنگ بزن و به مامانش مریم رو پیشنهاد بده. مامان قبول نمی کرد ، می گفت زشته من بگم بیاین دختر .... من رو بگیرید. می دونستم مامانش 2- 3 روزی کار داره و خونه نیست  وگرنه خودم زنگ می زدم و پیشنهاد می دادم روز چهارم مامانش زنگ زد، خودم گوشی رو برداشتم خواست با مامان حرف بزنه موضوع مکالمه شون مریم بود و من از کائنات و خدا ممنون بودم که به خواسته م رسیدم. مامانش می گفت پسرش خودش گفته گزینه مناسبیه و خواسته که حتما یه جلسه همدیگرو ببینند. به مریم شرایطش رو گفتم. برعکس بقیه موقع ها که معمولا مخالف خواستگارهای مریم بودم و با التماس و خواهش ازش میخواستم جواب رد بده. اینبار واسش نوشتم من 100% با این مورد موافقم. خواهشا درست تصمیم بگیر.

همه چیز خوب پیش می رفت. هر دو خانواده خوشحال و راضی. خانواده اونا که عاشق مریم شده بودن. پسرک که خودشو رو ابرها می دید بس که شباهت ها زیاد بود. بس که مریم اونی بود که همیشه آرزوش رو داشته. مریم منطقی هم دلش نرم شده بود، خوبی های پسرک و خانوادش قابل انکار نبود، خودش می گفت توقعم رو بالا بردن با خوبی هاشون.

رفتن آزمایش دادن، جوابش جالب نبود گفتن یک ماه دیگه دوباره بیاین! این بار هم جوابش جالب نبود و توصیه شده بود که اگه اصراری ندارن دیگه ادامه ندن!!

اولین باری بود که تو این 10 سالی که مریم بارها تا پای ازدواج رفت، عامل انسانی مانع ازدواج نبود، اولین باری بود که دو طرف، دو خانواده اینقدر احساس نزدیکی و شباهت و رضایت میکردن! اولین باری بود که من 100% تضمین و تایید کرده بودم و اولین باری بود که فقط خدا گفت نه و  با ذره ذره وجودم گفتم لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم.

۹۲/۱۲/۰۹
صبا ..

حرف دل