غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

با صدای بلند فکر میکنیم

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ب.ظ

فکر میکنم همه ی آدم ها همین جوری باشند که در مکان های مختلف لایه های مختلفی از شخصیتشان را بروز می دهند. حالا اگر همه هم اینجور نباشند، من که این مدلی هستم. به هر کسی اجازه نمیدم که بهم نزدیک شود و این نزدیک شدن هم درجات گوناگونی داره، کلا من شخصیت درونگرایی دارم، البته درونگرای اجتماعی هستم، از این آدم ها که بقیه برچسب "زود جوش" را رویشان نصب میکنند. البته خودم حس میکنم که میزان این زودجوشی روز به روز در حال کم شدن است. یعنی مثل قبل تر ها وقتی وارد جمعی می شوم از اینکه آغاز کننده گفتگو باشم لذت نمی برم و سعی میکنم تا الزامی پیش نیاید خودم به کسی نزدیک نشوم. با همه این تفاسیر همیشه شنونده خوبی هستم، اینقدر که من از زندگی دیگران میدانم یک صدمش را هم دیگران در موردم نمیدانند، کلا از اینکه خودم خودم را عرضه کنم خوشم نمی آید، باید ازم سوال شود تا جواب دهم و از اینکه مورد سوال هم قرار گیرم خوشم نمی آیدخنثی البته فلسفه وبلاگ نویسی و حس نویسی هایم در اینجا به این برمیگردد که از شدت درونگراییم احساس خطر می کردم و هنوز هم گاهی می کنم، اینجا می نویسم (جدای از عادت و انسی که اخیرا به اینجا گرفته ام) که به تعادل برسم که حرف های نگفته ام تلمبار نشود و عادت نکنم به نگفتن. البته اینجا هم کم خودم را سانسور  نمی کنم ولی خب بهتر از هیچی ست. 

حالا این وسط گاهی آدم هایی پیدا می شوند، که شاید صمیمت خاص یا ارتباط چندانی با آنها نداشته باشی، اما وقتی می بینیشان دلت می خواهد حرف بزنی، بدون اینکه بپرسند، از چیزهایی بگویی که گاهی پیش خودت هم سانسورشان میکنی، از چیزهایی که پیش صمیمی ترین کسان و دوستانت هم گفتنش دیوار تنهاییت را به خطر می اندازد. راز این آدم ها را نمی دانم، تعدادشان خیلی کم است، اما یک جور خوبیند. انگار زاپاس، حس امنیت به آدم می دهند.

اصلا هدف نوشتنم رسیدن به زاپاس های دوست داشتنی نبود، نوشتم چون از اینکه بر روی سطحی ترین لایه شخصیتم هم در محل کار فایروال گذاشته ام، احساس خوبی ندارم، از اینکه باید با در هر لحظه با سیاست رفتار کنم معذبم. دوست دارم بی غل و غش باشم. یکی باشد که با او احساس امنیت کنم و کمی دیوار تنهایی ام را به عقب هل دهد. اما حالا که نیست پس بی خیالش همان زاپاس های دوست داشتنی را عشق استچشمک

شاید بیش از یک ماهست که دارم به این موضوع فکر میکنم، حالا افکارم را می نویسم که ماندگارتر شود، من از داشتن شغلم در این آشفته بازار بیکاری و وضعیت نا به سامان جامعه راضیم، از بیرون و یک گام دورتر که نگاه کنی شاید وضعیت شغلیم حسرت برانگیز هم باشد!! از این بابت واقعا خدایم را شاکرم، لحظه به لحظه نیز شاکرم، اما از نظر من شاکر بودن هیچ مغایرتی با ناراضی بودن ندارد، برای برطرف شدن نارضایتیم نیاز به تلاش بیشتری دارم و از این نارضایتی به عنوان انگیزه ای که روز به روز هم قوی تر می شود استفاده میکنم.

۹۴/۰۳/۰۴
صبا ..

حرف دل