غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر!

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ب.ظ

بیشتر از 40 روز هست که اوضاع اداره همه انرژی ام را گرفته، اصلا دلم نمیخواست اینجا بنویسم و اینقدر امیدوار بودم که در یادداشت قبلی ام نوشتم سحر نزدیک است، شرایط اینقدر برایم بغرنج بود که منی که اهل نذر کردن نیستم، نذر کرده بودم که اگر از این شرایط بخیر و خوشی بیرون بروم به اندازه چند ساعت هم که شده بروم زیارت امام رضا. 

توی این مدت هم تا انجایی که می توانستم سعی کردم اوضاع روحی ام را حفظ کنم. اینقدر دچار اسپاسم فکری بودم که شب ها که برمی گشتم خانه  و تمام وجودم بغض بود، قدرت گریه کردن هم نداشتم. اینقدر این مدت ریلکسیشن و مراقبه کردم که کمی جسمم لااقل در امان باشد، (چند روز بود که وضعیت گوارشی ام با بالا بردن دوز دارو از بحران خارج شده بود که با شروع این شرایط دوباره وارد بحران شد). دیشب! (ساعت اداری ما تا 2 است) اما همه امیدهایم دود شد رفت هوا! انگار که یک سدی در وجودم بشکند، احتمالا سد اشک هایم بود! به جبران همه این 40 روز اشک ریختم، و امروز هم که مدیر واحدمان خواست که حرف های آخر را بزند و اعلام کند ناراضی است از رفتن من  که فقط بنابرخواست خودم موافقت کرده و مطمئن است که جناب مدیر جای بهتری را برایم در نظر گرفته اشک ها بازهم امانم نمی دادند! رفتم که صورتم را بشویم که از بلندگو پخش شد، "بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر!" خدایا یعنی می گذرد این روزهای تلخ؟!!

می روم که جای بعدیم مشخص شود که مشخص می شود جناب مدیر به تریج قبایشان برخورده و لج کرده اند که من دیشب!! گفته ام به فلان قسمت دسترسی ندارم و امکان انجام فلان کار توسط من میسر نیست (هر چند که آخرش کاری که به من هیچ ربطی نداشت را هم انجام دادم!) و همه ی قول ها و وعده ها و تو خوبی ها و ... فراموش شد.

خودم را شدیدا سپرده ام بخدا، به اندازه سر سوزنی هم بار بر روی وجدانم حس نمیکنم، بس که این روزها زمزمه کردم "وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ" به این باور رسیده ام که این اوضاع نابه سامان فعلی مقدمه اتفاق نیکی ست.  هر کاری هم که از دستم بر می آمده انجام داده ام، آن وقت ها همیشه سارا می گفت در این شرایط خدا منتظر است ببیند تو چه کار میکنی! حالا حداقل خیالم راحت است که من سهم خودم را انجام داده ام و دیگر نوبت اوست. 

پی نوشت1: مشکل ندیده و سختی نکشیده نیستم ولی وقتی فقط یکبار فرصت زندگی دارم و قرار است بشر دوپایی که پشتش به دستهای کثیف پشت پرده گرم است، برایم تصمیم غیر معقول بگیرد، واکنش نشان می دهم.

پی نوشت2: به انرژی های مثبت و دعای خیرتان شدیدا نیاز دارم.

۹۴/۱۱/۱۲