غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

پرانتز باز!!

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ب.ظ

شب میلاد با سعادتمان (سعادتش برای خودمان است و گرنه خودشیفته نیستیم و از اهدافمان این است که در باقیمانده عمرمان بتوانیم دامنه این سعادت را کمی از خودمان فراتر بریم (عجب پرانتزی باز کردیم ها لبخند)) امسال همزمان شد با شب عید سعید فطر! و این تقارن را شدیدا میمون و مبارک گرفته ایم. و حالا چه شد که ما با این همه تاخیر برای روز به این مهمی قلم می زنیم (چند روز قبلترش هم روز قلم بود، یادتان هست؟) دلیلش سفر بود. بعد از اذان ظهر آخرین روز ماه رمضان راه افتادیم به سمت دیار لواشک و قارا (البته ما می گوییم قره قوروت، خودشان می گفتند قارا) . خب ما گرممان بود، کمبود آب داشتیم شدید! و شمال هم که دور است و در این ترافیک شدید کی می رود آن همه راه را! ییلاق استان خودمان (سپیدان و مارگون و...) هم که شلوغ است و پرترافیک و عملا جای سوزن انداختن در تعطیلات نیست. بنابراین تصمیمان بر این شد که برویم چهارمحال بختیاری. سفر نسبتا خوبی بود. و البته کمی دور از انتظار!! 3-4 تا شهر استان را گشتیم و مهمترین تجربه مان رفتینگ بود، البته در آبهای آرام تجربه اش کردیم و شدیداً میل داریم که برویم رفتینگ آب های خروشان  که 5 ساعت بر روی آب باشیم. با کمی شیره مالیدن بر سر خودمان همین رفتینگ را کادوی تولدمان حساب کردیم. کلاً امسال چندان حس تولد نداشتیم! و حرف و آرزو و درخواست خاصی هم از خدا نداریم! ریش و قیچی را سپرده ایم به خودش و ما فقط گفتیم هر جور که می خواهی با ما تا کن ، فقط و فقط صبر و جنبه به ما بده! ما را همین بس است. البته قبلا اذعان داشته ایم که ما توقعمان بهترین چیزهایی است که به بهترین هایت داده ای است، ها!! ولی خب چون ما نمی دانیم آن بهترین ها که و چه هستند، بنابراین خودت تصمیم بگیر و هر جا لازم بود که بپیچیم یا دور بزنیم، یا توقف کنیم فقط کمی برایمان نور بالا بزن که در گمراهی نیافتیم. (یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ ) 

از اوایل ماه رمضان با همکاران اناث قرار گذاشته بودیم اولین شنبه بعد از رمضان را ناهار برویم بیرون. بنابراین رفتیم بیرون!! و بسیار مفرح شدیم. فردا هم تولد ر هست (البته الان شده امروز دیگر) زنگ زد و کمی حرف زدیم و اولش قرار شد امروز (یعنی همان فردا!) برویم بیرون، ولی ما دیدیم که قرار است 2 ساعت تلفنی حرف بزنیم گفتیم ر جان پاشو همین الان برویم بیرون و تحلیل ها و حرف هایمان را حضوری به سمع و نظر هم برسانیم. بنابراین 45 دقیقه بعد رفتیم یک کافه خوشکل و دوست داشتنی! جلوی باغ جهان نما! و بس که توریست از سر و کول کافه بالا می رفت حس غربت بهمان دست داد. و البته ما که بهمان خوش گذشت، امیدواریم که به ر هم خوش گذشته باشد. 

و به این ترتیب ما بعد از 5 روز اکنون توانستیم بنشینیم و بگوییم آماده شده ایم جهت روزهای پر تلاش.لبخند