غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

انگار که سال 94 فشرده ای است از تمام وقابع خوب و بد زندگی آن هم با دور تند. بعد از یک روز کاملا شاد که همه اذعان دارند بهشان خوش گذشته، خبر میدهند عزیز مهربانی حالش خوب نیست یعنی خیلی بد است، دو روز نگذشته که زندگی مظلومانه اش تمام می شود و ما می مانیم و شوک نبودش، و من می مانم مرور تک تک لحظه های زندگیم.

بالای قبر ایستاده ام، می گویند نامحرم ها بروند کنار، آن کسی که تلقین را می خواند می گوید که زن ها کمتر شیون کنند که صدایش به گوش میت برسد، یکی از آن طرف می گوید فلان پارچه را بیاور،  آن یکی دنبال تربتت و گلاب است، عمه ام به پسرش (شوهر مرحومه) می گوید نزدیک بایست که وقتی میخواهند اجازه خاک ریختن را بگیرند همین اطراف باشی، و من یک لحظه در ذهنم مراسم عقدکنان تداعی می شود، فقط آنجا منتظر بله عروس خانم هستند که کل بکشند و این جا منتظر آن اجازه هم نمی مانند!! شیون می کنند و بجای عکس یادگاری ضربه ای به خاک می زنند و فاتحه می خوانند، آخر هر دو هم که وصال است یکی با معشوق زمینی، آن یکی با معشوق ازلی و ابدی و خوش بر احوال کسی که وصال ابدیش شیرین ترین لحظه ی زندگیش باشد.

۱۸ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۹
صبا ..

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه؟! اما گاها شده است که حرفی در جمعی گفته می شود و اینقدر مورد دخل و تصرف قرار میگیرد و از این طرف و آن طرفش زده می شود که دقیقا می شود یک روایت متفاوت و شاید متناقض از حرف اولیه.

دینداری و سایر رسم و رسومات ما هم اکثر اوقات از این قاعده نه تنها که مستثنی نیست که شدیدا مبتلابه این مقوله هست.

به پیشنهاد دوستی آهنگ جدید محسن چاووشی را که بر روی این (+) ابیات از مولانا خوانده شده را گوش می دهم که ترجیع بند شعر این کلمات است:

ای شاخ تر به رقص آ،جان پدر به رقص آ، از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ, ای خوش کمر به رقص آ

حرف دیگری برای گفتن باقی نمی ماند، می ماند؟!!!خنثی

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۸
صبا ..

از اهداف سال 94 ام، استفاده از قانون 15 دقیقه است، باشد که در محقق کردنش موفق باشممژه

 

این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
ساموئل اسمایلز مولف کتاب های اخلاق واعتماد به نفس براین اعتقادست که تکرار کارهایی کوچک نه تنها شخصیت انسان را می سازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
1-اگر روزی 15 دقیقه را صرف خودسازی کنید؛ در پایان یک سال تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
2-اگر روزی 15 دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید؛ ظرف چندسال جهالتمان تبدیل به خرد خواهد شد.
3-اگر روزی 15دقیقه رابه فراگیری زبان اختصاص دهیداز هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
4-اگر روزی 15دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن ؛ نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
5-اگر روزی 15 دقیقه مطالعه وسلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت...
زیبایی روش یا قانون 15 دقیقه در این است که آن قدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت نداریدآن را به تاخیر نمی اندازید.

۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۲
صبا ..

آخرین ساعات این مثلا تعطیلات است.

هر چند اگر به من ناسزا میگفتند تحملش قطعا آسانتر از به یدک کشیدن اسم تعطیلات برای این چند روزم بود. جز خستگی و نفرت از مهمانی و مهمان و خاله بازی هیچ چیز عایدم نشد‌. حقیقتا همیشه از دور همی های فامیلی که صدا به صدا نمیرسد نفرت داشته ام از اینکه به صورت mp3 بخواهی یک عده آدم دوست نداشتنی را ببینی که رسم است و آیین پیشینیان. از این رسوم متنفرم و هر چه هم تلاش میکنم که به فال نیک بگیرمشان که مثبت ارزیابی شان کنم جز احساس ناتوانی و عجز هیچ چیز نصیبم نمی شود.

من آدم غارتنهایی لازمم. باید فرصت خلوت کردن ؛فکر کردن؛ برای خودم بودن را داشته باشم. تعطیلات و عید یعنی روزهایی که من به ارتقا اخلاقی و معنوی برسم نه این روزهای وقت خراب کن.

پی نوشت: باید احساسات منفی این روزهایم را می نوشتم و گرنه قطعا بغضم در جمع چشمانم را بارانی میکرد. از اینکه خاطرتان مکدر شد عذر می خواهم.

۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
صبا ..

وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟

ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اشلبخند


۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۰
صبا ..

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی

که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی

تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی

تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم

به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی

بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم

که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن

که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی

 

نوروزتون مبارک.

---------------

سال 93 را سال صبر نامیده بودم، سال 94 را هم دوباره اینچنین می نامم، سال صبر، صبر، صبر. 

این روزها، روزهای شلوغی است برخلاف آخرین روزهای هر سال خبری از دل گرفتگی های آنچنانی نیست، در این روزهای شلوغ، کل بستگان ساکن در سایر شهرها هم نوا با سعدی (علیه الرحمه) شده اند که:

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز

که برکند دل مرد مسافر از وطنش

و بدین سان همان یک ذره وقت سرخاراندن را هم از ما گرفته اندگاوچران

امید که همه سلامت باشند و شاد، خدایمان هم برکتی به وقت و انرژی و عمل به برنامه ریزی هایمان عطا فرماید. آمین.

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۹
صبا ..

یک ماه پیش بود که همین جا نوشتم کم کمک دارد وضعیت بلاتکلیفیم در اداره به سر می رسد، پروژه ای استارت خورد، و خیلی ها حرف هایی که نباید می زدند را زدند، و شناختشان را برایم تسهیل کردند،جناب معاون خیلی سعی کرد که با حرف هایش آینده روشنی را پس از اتمام این پروژه برایم به تصویر بکشد، اما حرف های تطمیع کننده اش هیچ اثری در دل همچو سنگ من !! نداشت، در این یک ماه کم تجربه به دست نیاوردم، کم به اطلاعاتم افزوده نشد، اما عمر پروژه فقط یک ماه بود و در همان نطفه، خفه نه!! اما کنسل شد و مجددا دوران بلاتکلیفی بازگشت. وقتی که می دانی و قصد کرده ای که  موقتا در جایی باشی، خوشحالی ها و ناراحتی هایش هم عمیق نیست، می دانی همه اش گذراست، می دانی همه چیز به زودی تمام می شود تمام خوبی ها و بدی ها، تنها تجربه اش برایت به یادگار می ماند، این دنیا هم گذراست، هیچ چیزش دائمی نیست، نه غم هایش، نه شادی هایش، نه پَستی هایش و نه پُست هایش، ایکاش هیچ گاه برای لحظه ای هم فراموشم نشود که : "دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست"

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۷
صبا ..

امروز صبح که رفتم اداره عملا هیچ کاری برای انجام دادن نبود، همکاران محترم دیروز (جمعه) تا ساعت 6 بعدازظهر همه کارها را به اتمام رسانده بودند، که اولین استانی باشند که آمار نهایی دستورالعمل جدید را به پایتخت اعلام کنند!! حقیقتا نمی دانم که به این حال بگریم یا بخندم، مسئولیت پذیری همکارانم و سیستم مدیریتی حاکم قابل تقدیر است اما من هیچ دلیل محکم و مستندی (موشکافی و بررسی کردم) برای این همه تلاش بی وقفه ندیدم، نه پاداشی در کار است، نه اگر کار دیرتر به سرانجام می رسید توبیخ یا ضرری در پی داشت، تنها هدف همان اول شدن بود اول شدن در شرایطی که حتی مسابقه ای هم در کار نبوده و نیست، و این کار هر سالشان بوده و احتمالا خواهد بود. همین کار را می شود در طی یک ماه با دو نفر نیرو با خطای کمتر هم انجام دادعینک.

در این حد اوضاع آرام شد که این هفته اکثر بچه ها مرخصی هستند. من هم فردا را مرخصی گرفتم که مقاله ی عزیزم را به سرمنزل مقصود برسانم. اما از صبح تا حالا همه اش به اولویت های زندگی خودم فکر میکنم، به اینکه آیا زمان هایی بوده که من هم اینقدر انتحاری و ضرب الاجلی تصمیم به انجام کاری گرفته باشم که می شده در زمان طولانی تر با کیفیت بهتر با استرس کمتر انجامش داد؟ آیا من هم گاهی هدفم فقط اول شدن بوده ، آن هم در مسابقه های زائیده ذهنم که وجود خارجی هم ندارد؟ آیا اولویت هایم برای خودم روشن و شفاف است؟ حالا که اینقدر ایراد مدیریتی و زیر ساختی می گیرم، مدیریت امور زندگی خودم از لحاظ زیرساختی چقدر به ایده آل نزدیک است؟

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۶
صبا ..

از آخر شروع کنم، امروز جمعه بود و واقعا خدا بهمان رحم فرمود که امروز را هم نرفتیم اداره، دیشب معاون جانمان، بعد از اینکه شان نزول فرمودیم آماری گرفته بودند، زنگ زدند که لازم نیست فردا بیایی سرکار،(البته نیمی از همکاران رفته اند) این یعنی یک هفته است که ما به صورت انتحاری ساکن اداره ایم خنثی . دلمان برای لب تاپمان بسی تنگ شده بود، که تنگ در آغوشش بگیریم و یادداشتی بنویسم. تمام ایمیل هایمان و کارهای دیگرمان را موبایلی می چکیدیم.عینک

دلمان می سوزد برای وطنمان با این سیستم های انتحاری، انگار که اگر فردا یا هفته دیگر یک سری روال مزخرف اداری را انجام دهند آسمان به زمین می رسد، دلمان می سوزد که منابع و انسانی و سایر منابع را هرز میدهند با سوء مدیریت هایشان، هر که هم جدید می آید و قصد دلسوزی دارد و می خواهد اوضاع را بهبود بخشد هم نمی تواند، چرا که خانه از پای بست ویران است. دلمان می سوزد و البته که اعصابمان هم له می شود بس که بجای شایسته سالاری در این سه و ماه اندی حضورمان در این ارگان و سی وسال و اندی عمرمان شاهد روابط بوده ایم نگران

بگذریم از این دردها، قرار بود امروز مقاله ریوایز خورده مان را که در ابتدای حضور استاد2 در ایران نتیجه اش آمد را سابمیت کنیم، هفته پیش در این ساعات در حال حرص خوردن و استرس بودیم که ما نمی رسیم و تازه از اقامتمان در اداره هم مطلع نبودیم و رویمان هم نمی شد به استاد بگوییم، که خدایمان باز در دقیقه 90 حالی به ما دادند اساسی و خود استاد2 جلسه مان را کنسل فرمودند و زحمت کشیدند و  ایمیل زدند و زمانش را 2 هفته تمدید کردند و بدین سان ما نجات یافتیم ولی زهی خیال باطل چون وضع به همین منوال ادامه دارد و تازه این وسط قرار است سال را هم تحویل دهیم و سال جدید را تحویل بگیریم و استاد2 هم برگشته اند (البته بهتر قهر اینجا که بودند ما فقط حرص خوردیم که چرا برنامه هایمان با اندک ساعات ایشان جور در نمی آیدافسوس ) و وضعیت جسمی شان هم مساعد نیست، اینگونه است که ما مانده ایم که چه گلی به سرمان بگیریم!!

از آن طرف باورمان نمی شود، که هفته دیگر در این ساعات وارد 1 فروردین 94 شده باشیم،  ما هر چه می دویم به سر کوهی نمی رسیم که دو تا خاتون انجا باشند و آب و نان دهند!! در این شلوغی ها بک گراند ذهنمان شده ارزیابی عملکرد 93 و تبیین اهداف 94. پارسال در چنین روزهایی به مخیله مان هم خطور نمی کرد که این روزهایمان را چنین بگذارنیم، نه اینکه ناراضی باشیم، اما اگر این روزها را مقدمه در نظر بگیریم که باید می آمدند و این چنین می شدند و 94 مان را هم ادامه این مقدمه بدانیم که بسی شلوغ تر و متنوع تر و پر تلاش تر است راضی تریم، باشد که چنین شود.  

۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۴
صبا ..

دو - سه هفته میشه که من تو خوابم در حال تحلیل و سرچ هستم. سوال همیشگیم هم شده چرا چیزایی که بلدم اینقدر کمه؟ اصلا میشه گفت هیچی بلد نیستم نگران همش دارم فکر میکنم که تو این سه دهه ای که گذشت دانش من هنوز به اپسیلون هم نرسیده !! پس من چی کار می کردم؟ چرا اینقدر بی سوادم؟خنثی 

بی سوادی خیلی داره بهم فشار میاره باید حتما می نوشتم تا حداقل ذهنم سبک میشد.

۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۲
صبا ..