غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است


سلام،


باز هم نمی خواستم بنویسم اما ...


وقتی رو یه موضوعی تمرکز می کنی همه جهان میشن فلش و راهنما به سمت اون موضوع.... اینو بارها تجربه کردم و تو نوشته های شخصیم هم مکتوبش کردم.


یه جور شعف، از دید سالکین بهجت کل وجودت رو می گیره، اون شیرینی رو امروز حس کردم. هیچ مسابقه و رقابتی نیست اما حس می کنی که برنده شدی.


 


بازار حُسن داغ نمودی برای که؟


چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟


آخر نویسم این همه عشوه به پای که؟


ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟


ما را بچسب نه ملک بال دار را


"محمد سهرابی"


این یه تکه شعر قابل توصیف نیست یه جورایی جنون آمیزه (کلمه مثبت تو ذهنم نیست)


۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۳
صبا ..

سلام،


چند روزه که می خوام بیام اینجا بنویسم ولی ذهنم یکدست نمیشه، 


تو 10 روز اخیر ایران دو بار لرزید، هر دو بارش با اینکه از شیراز فاصله داشت ولی ما لرزش رو حس کردیم.


این جمله رو که جوری زندگی کن که انگار آخرین روز عمرت هست رو تو روزهای اخیر بارها خوندم و شنیدم، خیلی سعی کردم بهش عمل کنم ولی سخت بود.


امشب شاید حس کردم واقعا فردایی نباشه با یه چیزی شبیه مسمومیت تا آستانه مرگ رفتم، وسط کارهام بود و تازه داشتم نتایج جالبی می گرفتم که حالم بد شد، اینقدر شدت ضعفم زیاد بود که توانایی نداشتم بدون اشک ریختن و بعض شدید شرح حالم رو برای پزشک بگم. واسم عجیب بود من اصلا درد سست نیستم ولی قدرت کنترل خودم رو نداشتم همون موقع یاد یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی افتادم. یاد این افتادم که چه راحت میشه آخرین روز عمرت رو ببینی حتما لازم نیست سرطان و تومور و... داشته باشی، حتما لازم نیست یه تصادف وحشتناک کنی، همیشه روز آخر خیلی متفاوت و پر سرو صدا نیست می تونه خیلی آروم و  روتین باشه.


.


.


.


اما این چند روزی که هوس نوشتن داشتم و حرفام منسجم نمی شد می خواستم بگم: یه فردی رو در نظر بگیریم که اونقدر ثروتمند و سخی هست که تصمیم می گیره دارالایتامی با هزینه خودش راه اندازی کنه، و از یه زمانی به بعد زندگیش رو وقف کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست می کنه،(رضای خدا و اجر اخروی این کار رو می خوام فعلا حذف کنم، این فرد بر اساس حس مسئولیت و نوع دوستی این کار رو می کنه) فرض من اینه که این فرد به تمام حاشیه ها و دردسرهای کارش آگاهه و می دونه که با این ثروت و وقت می تونه کارهای عام المنفعه ای دیگه ای هم انجام بده ولی نیازی که به احداث دارالایتام حس میشه خیلی شدیدتر از سایر امور هست.


قطعا فردی مهربان و رئوف هست و بیشترین چیزی که خوشحالش میکنه  موفقیت و کمال بچه های تحت سرپرستیش هست و بیشترین چیزی که ناراحتش میکنه نا خلف در آمدن بچه هاست. همچنین فردی قطعا با نزدیکان خودش هم شایسته ترین برخورد رو داره و پشت مدیریت امور شخصی و اداریش هم مهر وجود داره. هیچ کدوم از بچه های اون مرکز هیچ منتی به سرش ندارن چون اگر او که نبود شاید آنها هم نبودند. از ابعاد مختلف این دارالایتام رو میشه بررسی کرد اما


هدف من


این بود که در یک قیاس مع الفارق این جهان رو به این دارالایتام تشبیه کنم. رحمانیت و رحیمیت خدا اینجوری واسم ملموس تر می شه، اگه من اون یتیم ناخلف باشم شاید از یه جایی به بعد خیلی از سخت گیری ها واسم برداشته بشه، و اگه اون یتیم موفق باشم هیچ منتی به سر صاحب دارالایتام که ندارم هیچ، بخاطر لحظه به لحظه ی زندگیم هم مدیونش هستم و ...


هنوزم هم ذهنم آماده نوشتن نبود، اما شاید واقعا فردایی نباشه.... شاید ...


۱ نظر ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۲
صبا ..

سلام،


مدتی هست که از خودم راضی نیستم، از خودم هم فرار می کنم، حاضر نیستم بشینم دو کلمه منطقی با خودم صحبت کنم و سنگامو با خودم وابکنم.


امشب ناخودآگاه هدایت شدم به سمت خودم،به سمت یه تصمیم اساسی.


اینجا  گفتم بعضی ها هستن که از حرف تا عملشون اینقدر فاصله هست که گم میشی تو عظمت این فاصله، اعتراف می کنم خودم هم در فاصله بین و حرف و عملم گم شدم، چه حس تلخیه، وقتی هیچ کس نمی فهمه و نمی دونه که تو گم شدی، هیچ کس نمی دونه جز خودت، هیچ کس هم دنبالت نمی گرده و تو در این فضا معلقی و سرگردان، فریادت فقط گوش فلک وجود خودت رو کر می کنه و همه بی تفاوت و با یه لبخند و شاید حسرت از کنارت رد می شن.


خوشبختانه عمق و ابعاد فضایی که درش گم شدم، دست خودم هست و می تونم(امید دارم که بتونم) این عمق و بعد رو کم کنم. امید دارم که پیدا بشم.


برای ثبت در تاریخ می نویسم که 20 فروردین 1392 من تصمیم گرفتم که خودم رو پیدا کنم. من تصمیم گرفتم که فاصله حرف و عملم رو شدیدا کاهش بدم.


 


 


 


در ادامه مطلبم و بعد از واکنش به تصمیمم اینا رو نوشتم:


بهم گفت :


غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است


 فکر می کرد من از رنگ تعلق آزادم. میگم از حرف تا عملم فاصله هست. باور نمی کنی.


ثابت می کنم که از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم


الهی به امید تو 

۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۱
صبا ..

سلام،


چند شبه که دارم تفسیر قرآن رو از زبان مهندس عبدالعلی بازرگان می شنوم. من از آخر قرآن شروع کردم به نیوشیدن.  از اینجا دانلود می کنم که البته ف ی ل ت ر هست.


کاملا Applied تفسیر می کنند و تاملات فعلی و پیشینم گاهی تایید میشه و این مساله ایجاد شعف میکنه.


اما همین شعف و تایید باعث میشه یاد اقبال لاهوری بیافتم که می گه:


ز من بر صوفی و ملا سلامی


که پیغام خدا گفتند ما را


ولی تأویل شان در حیرت انداخت


خدا و جبرئیل و مصطفی را


 


از آرزوهای دوران نوجوانیم این بود که ظهور منجی آخرالزمان رو ببینم فقط و فقط به این دلیل که دوران حق رو بچشم.


۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۹
صبا ..

سلام،


چقدر منتظر بودم یه تعطیلات طولانی بهم بخوره و کارهام رو خوب جلو ببرم.


ته دلم می خواستم توانایی هام رو به استاد2 نشون بدم. امروز 13 فروردین و یه جورایی آخرین روز تعطیلات هست، از این تعطیلات فقط خستگی مهمون داری واسم مونده و یه عالمه کاره عقب مونده، توقعات استاد2 هم کاملا افزایش یافته.


چقدر زود دیر شد.


این اولین سیزده به دری هست که حتی دلم نمی خواد تا تو حیاط هم برم و اولین عیدی بود که دلم می خواست دانشگاهها یا حداقل کتابخونه دانشگاه از 5 فروردین باز باشه.


فاصله دیدگاه خودم رو با سنت ها حس میکنم. سنت و آداب و رسومی که فقط پوسته و قالبشون مونده و از درون تهی و پوچ شدند فقط باعث عقب ماندگی این ملت شده، دیگه به سختی میشه صمیمیت و محبت رو حس کرد.


به استاد2 قول دادم تا جمعه یه گزارش جامع واسش بفرستم.


به خودم قول داده بودم که کمدی الهی دانته رو شروع کنم و افکار سهروردی رو مرور کنم. عجیب بد قول شدم.


خدایا حول حالنا الی احسن الحال


۱۳ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۹
صبا ..

سلام،


هر وقت می خوام از حرفای دلم بنویسم، فضای ذهنم پر میشه از یک یا چند بیت، قسمتی از یک دعا یا آیه ای از قرآن. 


این یعنی پیشینیان هم حس مشابهی رو تجربه کردن!


دیشب برای مدتی شک داشتم که مشکوک به افسردگی باشم.


امروز که تو فضای ذهنم Search کردم، دیدم خیلی از حرفام تکراریه، در طول تاریخ بارها و بارها توسط افراد مختلف گفته شده، خیالم راحت شد که زیادم غیرطبیعی نیستم لبخند


BackGround  ذهنم شده :


یا حبیب من لا حبیب له


یا انیس من لا انیس له


یا معین من لا معین له


یا غیاث من لا غیاث له


یا صاحب من لا صاحب له


و...

۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۸
صبا ..

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد


ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد


با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد


حمد را خواندم و آن مد «ولاالضالین» را

ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد


یک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد


همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد


«لن ترانی» نشنیدم ز خداوند چو او

«ارنی» گفتم و او گفت «رثا» رفتم و شد


مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد


تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد


مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید

فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد


خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد


گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد


 


محمد علی گویا 

۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۲
صبا ..

سلام،


این حس تنهایی و غریبی من بر میگرده به خیلی سال پیش، حتی به قبل از زمانی که شخصیتم شکل بگیره، دقیق ترین خاطره م بر میگرده به 6 سالگی، که تو یه جمع شلوغ به شدت احساس تنهایی می کردم و این حس هر روز و هر ساعت با من بزرگتر میشه.


منی که براحتی با آدم ها ارتباط برقرار میکنم و آدم های دور و برم هم کم نیستند، وقتی ازم پرسیده بشه چند تا دوست صمیمی داری، هیچ جوابی برای گفتن ندارم!!


دنیای من با دنیای آدم های اطرافم متفاوته، دارم افکار وعقاید سهروردی رو می خونم ، سهروردی همیشه تو زندگیش دنبال یه مشارک بوده کسی که بتونه آرا و عقایدش رو با اون در میون بگذاره و باهاش همسو باشه، وقتی این جمله از کتاب رو خوندم چه خوب سهروردی رو درک کردم، دنیای افکار و عقاید من خیلی خیلی کوچکتر از آراء سهروردی هست اما تنهایی توی این دنیای کوچیک هم سخته!


تو خواننده عزیزی که حوصله میکنی و این نوشته رو می خونی، اصلا فکر نکن که من آدم خاصی هستم، خیلی ها اطراف من در نگاه اول دیدگاه و طرز فکرشون با من همسو هست، اما وقتی بهشون نزدیک میشی از حرف تا عملشون اینقدر فاصله هست که گم میشی تو عظمت این فاصله، خیلی ها ظاهر افکارشون زیبا هست و وقتی نزدیک میشی پشت این ظاهر هیچ عمقی نیست و چه زود سرت میخوره به کف اقیانوس وجودشون.


چقدر دلم یه آدم عمیق می خواد!! آدمی که بشه تو عمق وجودش مست شد، آدمی که نخوای برای صحبت باهاش دنبال موضوع بگردی ، صحبتاش رنگ و بوی آدمای دیگه رو نده، از تو بگه، تو رو بشناسه، تو رو حس کرده باشه، بشه با حرفاش بزرگ شد، بزرگ دید. بشه غم دلتنگی تو رو باهاش قسمت کرد، از غربتمون گفت.


عید من اون روزیه که دلتنگیام رو نگفته با یه بشر مثل خودم قسمت کنم  و بدون اینکه قضاوتم کنه درکم کنه.


چه بغضی نشست تو گلوم، فضای ذهنم پر از "الهی و ربی من لی غیرک " هست، کاش وقتی شش ساله بودم فضای ذهنم این جمله رو در خودش می گنجوند.


اما هنوز امید دارم که انسانی هست که از جنس احساس من "من لی غیرک" رو حس کرده باشه و بخواد یکی رو در حسش شریک کنه.

۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۱
صبا ..

و چه زیبا قیصر گفت: 


گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم .... 

۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۰
صبا ..

سلام


سال نو همگی مبارک


آرزوهایی که امسال برای خودم دارم اول اینکه همه دوستان و آشنایان سلامت و موفق و خوشبخت باشند 


و


حَوِلّ حالِنا الی اَحسَنِ الحال


و اما برای خودم


رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا

رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً


 

۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۹
صبا ..