غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز آخرین جلسه از کلاس این ترم بود، با اینکه دومین باری بود که داشتم این درس را تدریس می کردم و با اینکه ترم پیش جانم به لبم رسید تا ترم تمام شد (بس که برای جزوه و اسلاید و ... وسط کارهای پایان نامه ام وقت گذاشتم) اما این ترم برای آخرین جلسه لحظه شماری می کردم، گروه نچسبی بودند، هیچ ذوقی برای سر کلاس رفتن و درس دادن نداشتم. بر عکس ترم پیش که وقتی از سر کلاس بر می گشتم یه حس خوشحالی زیر پوستم بود. وقتی امروز یک سوال خیلی ابتدایی پرسیدم و هیچ جوابی نگرفتم، گفتم به جواب این سوال توجه کنید و اگر فقط این یک جمله را از کلاس من یاد بگیرید من کاملا از شما راضیم، در جوابم می گویند در امتحان می آید؟؟(میانگین سنی کلاس 30 سال است و دانش آموز هم نیستند ناراحت) رسما امروز حس کردم به چشم سوال امتحانی متحرک دیده می شوم، یعنی از اول ترم دیده می شدم و امروز تازه دوزاریم افتاد و این در حالی ست که بر همگان آشکار است که من در طراحی سوالات امتحان هیچ کاره ام. خیلی حس بدی بود، بارها شده که در نگاه افراد خودم را به شکل دلار، به شکل مقاله، به شکل سخنگو و ... دیده باشم ولی این یکی را امروز تجربه کردم و تجربه شیرینی نبود و برکناری وزیر علوم تلخ ترش کرد. 

دلم می خواهد وقتی معلم هستم ، موتور انگیزه باشم، پر از شور و شوق و بتوانم مصداقی باشم برای درس معلم ار شود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را. جمعه هم به مکتب بردم این طفلان!! گریز پا را، اما نه برای شنیدن زمزمه محبت، که برای نمره. 

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۹
صبا ..

پیرو یادداشت پیشین در آخرین لحظاتی که می خواستیم برخلاف میل باطنمیان و با اکراه فراوان مقایسه کاملا غلطی را در مقاله بگذاریم، به استاد2 اعلام نمودیم که ما در پذیرش این واقعه همچنان مشکل داریم و در کتمان نمی رود که چنین کنیم و ایشان هم رخصت دادند که آن چرندیات را اضافه ننماییم و داور را با کامنت های گهربار خودمان قانع کنیم، اگر هم قانع نشد، می رویم سراغ ژرونالی دیگر.

با اینکه مساله ضروری و حیثیتی نیست ولی دعا بفرمایید که داور قانع شود که حوصله مان از این مقاله به شدت سر رفته و اجاق گاز وجودمان پر از لکه های این مقاله است!!

۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷
صبا ..

تا آنجایی که یادم می آید به سختی زیر بار حرف زور می روم ، یا حداقل نارضایتی ام را اعلام کرده ام. حالا گیر کرده ام در موقعیتی که باید زیر بار حرف زور بروم، نتیجه اش مهم نیست، سر این مقاله یک بار حرف زور و بی ربط داور آن والا مقام ژورنال را چپاندیم در مقاله، همان موقع هم گفتم حرفش غلط است، گفتند تو بهتر میدانی یا داور آن ژورنال با خرورار خروار ایمپکت فکتور؟!! تو بهتر است بروی جلو  و بوقت را بزنی!! ما هم ساکت شدیم و نتیجه اش این شد که هر که بجز ان داور مقاله را خواند گفت این متد اینجا چه نقشی دارد!؟!  حالا دوباره همان مقاله افتاده دست یک داور مدعی دیگر و استاد2 هم اصرار دارد که جهت احترام به داور باید مقایسه بی ربطی را در مقاله بیاوریم، به هر شکلی که می توانستم از زیرش فرار کنم، دلیل بیاورم و .... عمل کردم اما کو گوش شنوا. این آخرین بار است که سر حرفی که اطمینان دارم کوتاه می آیم، اگر مقاله بدون حرف و حدیث پذیرفته شد که خوش به حال استاد2 و گرنه من دیگر سر هیچ حرفی کوتاه نمی آیم. شما هم شاهدعینک

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
صبا ..

سراغ سایت های خبری که می روم دلم می خواهد در دنیا را ببندم،یک قفل گنده از آن قدیمی ها که زنگ زده و در خانه ی پدربزرگ های دوره کودکیمان می زدند، برنم بر درش و بدوم تا ته دشت!! بس که اخبار تاسف بار  جمع شده اند در این سایت ها ، از کشت و کشتار در خاورمیانه و دعواهای سیاسی و مزخرفاتی که هر روز  تصویب می شود که بگذریم، نمی دانم خبرهایی که در مورد تیپ جدید فلان بازیگر و مسیجی که به همسرش داده و رنگ کفش فلان فوتبالیست و ... که اتفاقا جزو پربازدید کننده ترین اخبار هستند را کجای دلم بگذارم. 

عجب صبری خدا دارد!!

 

* عنوان تحریف شده مصرع ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی بود از لسان الغیب بود که منظورش از صاحب خبر بودن نه این اخبار موجود دنیای فعلی است.


۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۴
صبا ..

با خودم عهد کرده بودم تا فایل های ویرایش مقاله را که قرار بود 50 روز پیش به استاد2 بفرستم، نفرستاده ام، اینجا هیچ چیزی ننویسم.(عملا چریمه بود) این یک هفته ای که چنین عهدی کردم از زمین و آسمان کار بارید و بهانه برای نپرداختن به مقاله. فکر میکردم دیگر هیچ وقت آن مقاله به پایان نمی رسد اما بالاخره اسب چموش درونم را که شباهت عجیبی به حمار!! دارد را مهار کردم. 

هدف از این نوشته فقط باز شدن نطقم پس از یک هفته ی پرکار می باشد و اینکه هدف کلی مان این است که آن حمار درون را مجددا به اسب ارتقا دهیم.

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۳
صبا ..

از بهمن 92 تا الان 7 از دوستام صاحب 8 تا نوزاد شدن، اینا دوستایی هستند که من ازشون خبر دارم، بقیه رو نمی دونم، دقیقا از همون بهمن 92، 5 تا نوزاد تو فامیل دنیا اومدن و هنوز 2 تای دیگه هم تو راه هستند. سالی که من به دنیا اومدم ایران یه پیک جمعیتی زد  و دیگه بعدش جمعیت سیر نزولی پیدا کرد، امسالم فکر کنم دوباره سیر رشد جمعیت از 30 سال پیش تا حالا دوباره یه پیک جدید بزنه. فقط تفاوت نسل ما با اینا در این هست که ما واسه شیرخشک، مدرسه، دانشگاه (سالی که من کنکور دادم بیشترین تعداد شرکت کنننده کنکور در تاریخ ایران رو داشتیم)، سرکار رفتن و احتمالا قبر و  نکیر و منکر و پل و صراط و ... تو صف بودیم و خواهیم بود ولی این نسل واسه تمام این موارد حق انتخاب از بین گزینه های مختلف دارند. و البته نسل ما تا حدودی خودساخته بار اومد ولی اینها فقط خدا می دونه که قراره چه موجوداتی بشن. البته همون نسل ما هستند که قراره اینا رو تربیت کنند ولی خیلی هامون به دلیل عقده ی همون صف ها و کمبودهای مدرسه و دانشگاه می خوایم همه چیز رو به بهترین شکل واسه این نسل فراهم کنیم و اصلا به عاقبتش فکر نمیکنیم و البته چشم و همچشمی و تجملات حاکم بر جامعه هم در تربیت این اعجوبه ها بی تاثیر نیست و خلاصه که همچنان از ماست که برماست و مدیونید اگر فکر کنید سیاست های دولتمردان و حاکمیت جامعه و قوانین مصوبه توسط قوای سه گانه تاثیری بر افزایش جمعیت و مشتقاتش داره!خنثی

۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۲
صبا ..

یک روز قبل از عید فطر بود که به خواهری گفتیم دلمان شدیدا سفر می خواهد. ولی هیچ برنامه سفری نداشتیم و از آنجایی که تعطیلات بعد از رمضان بود جاده ها و محل اسکان ها و ... شدیدا شلوغ بود و ما هم اصلا حوصله شلوغی نداشتیم و همچنان در مود بی حوصلگی به سر می بردیم. عید شد و داشتیم برنامه ریزی می کردیم که حداقل شام رو ببریم در پارکی بخوریم و کمی جنب و جوش کنیم که پسرعمه محترم پیام دادند که ما داریم میرویم اصفهان و از برای دو نفر جا داریم اگه شما هم بیایید خوشحال میشیم. ما هم که چهارشنبه کلاس داشتیم و درسمان هم به نسبت عقب بود گفتیم نمی توانیم بیاییم ولی خواهری خودش برای خودش هماهنگ میکند. در همین حین کلی اندیشه کردیم و دیدیم که خدا خواسته ی دلمان را برآورده کرده ولی ما داریم با لگد آن هم دوپایی می رویم به سمت له کردن خواسته ی خودمان. لذا زنگ زدیم به موسسه و گفتیم ما را کاری اورژانسی پیشامد کرده و کلاس فردایمان را کنسل بنمایید و انها هم گفتند چشم و بدین ترتیب 6 ساعت بعد ما در اصفهان بودیم.

روز اول که بازدید از بناهای تاریخی گذشت و ما همچنان روانمان از کیفور شدن در می رفت و همچنان حوصله جمعیت را نداشتیم و دلمان زنده رود و هوای خنک می خواست که در انتهای شب محل سکونتی در مبارکه در جوار زنده رود پرآب برایمان فراهم گردید. 

 

و مجددا خواسته دل ما محقق شد و بدین ترتیب اقامت ما در دره بی حوصلگی به پایان رسید. 3 روز سفر بدون برنامه ریزی از سفر برنامه ریزی شده هم بهتر پیش رفت. و البته یک حدیث جدید هم به لطف یک مسجد بین راهی یاد گرفتم که جایز نیست شما بی نصیب بمانید.  "الصلاه صابون الخطایا" روی دیوار مسجد این را نوشته بود چون در حرکت بودیم نتوانستیم بفهمیم از چه کسی می باشد ولی حدسمان این است که 2014 باشد!

با همه این اوصاف و اگرچه زنده رود آب حیات است ولی شیراز ما از اصفهان به.

خدایا شکرت.

 

۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۹
صبا ..

حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنایش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهایش عاجز آیند و کوشندگان هر چه کوشند ، حق نعمتش را آنسان که شایسته اوست ، ادا کردن نتوانند . خداوندى ، که اندیشه‏هاى دور پرواز او را درک نکنند و زیرکان تیزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهایتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان یافت ، که در زمان نگنجد و مدت نپذیرد . آفریدگان را به قدرت خویش بیافرید و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخره‏هاى کوهساران ، زمینش را از لرزش بازداشت .

اساس دین ، شناخت خداوند است و کمال شناخت او ، تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او ، یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شایبه و آمیزه‏اى و ، پرستش او زمانى از هر شایبه و آمیزه‏اى پاک باشد که از ذات او ، نفى هر صفت شود زیرا هر صفتى گواه بر این است که غیر از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر این است که غیر از صفت خود است .

بخشی از خطبه اول نهج البلاغه

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۲
صبا ..
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد   برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون   کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان   کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی   کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش   تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما   بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد   زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو   رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی   یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم   جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن   رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

 

خدایا هیچ هدفی از روزه داری نداشتم جز طاعت امر تو، دریاب بنده ای که تلاش کرد بندگی کند، دریاب.

خدایا شاید مهمان خوبی نبودم اما تو رسم مهمان نوازی را تمام کن و طوری بدرقه ام کن که شایسته مقام تو باشد، نه در خور من. خدایا پشیمان شدم، بدرقه ام نکن، همیشه همراهی ام کن، همه جا، همه وقت، حتی جاهایی که خودم با گستاخی تمام می خواهم که نباشی، می خواهم که نبینمت، خدایا دریاب که بیش از همیشه به تو نیازمندم.

 

عیــــــــــــــد همگی مبــــــــــــــارک.

 

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۸
صبا ..

شهرى براى تو شایسته تر از شهر دیگر نیست، بهترین شهرها شهرى است که پذیراى تو باشد.

نهج البلاغه 442


۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۰
صبا ..