غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی در ریسرچت کانهو حمار در گل گیر کرده ای و کم مانده که سر به بیابان نهی! و جناب حافظ اینگونه دلداری می دهد: 



ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی


من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی :(  


بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز


دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی


سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن


ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی


دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر


از در عیش درآ و به ره عیب مپوی


شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار (حافظ جان اینجا زمستان است و در دیار شما بهار:( )


بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی


روی جانان طلبی آینه را قابل ساز


ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی


گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید


خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی


گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید


آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی




خدایا بیابان های استرالیا را نزدیکتر قرار بده :)

۸ نظر ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۵۲
صبا ..

چهارشنبه شب ها معمولا تنهام. داشتم آشپزی میکردم و با زهرا پیام صوتی رد و بدل میکردیم و جفری هم به شدت و قوت پشت زمینه هم پیام هام میومیو میکرد و صداش تا خونه زهرا اینا رفته بود!! کلا هم خیلی نا آروم بود و می چرخید!!

صبح ساعت ۵.۳۰ با صدای میوهای به شدت بلندش از خواب بیدار شدم. تا راهرویی که اتاق من توش هست اومده بود و تا ساعت ۶.۳۰ همچنان میومیو کرد.

بعد که رفتم غذاش رو بریزم تو ظرفش ندیدمش! عجیب بود ولی خب گفتم شاید تو حیاطه!

شب من هنوز دانشگاه بودم که جنی مسیج داد تو صبح جفری رو دیدی؟ که براش توضیح دادم فقط شنیدمش!!

وقتی اومدم خونه دیدم ناراحت و اشکی نشستند! جنی گفت جفری رفته که بمیره!!! خنده م گرفت! گفتم وا!! از کجا میدونید؟ ولی اونا دیگه مرده فرضش کردن و کلی گریه کردن! من ولی واسم عجیب بود! اون فقط گمشده بود! 

بعدش بچه ها شجره نامه ش رو آوردن و شروع کردن به خوندن اسم اجدادش و مسخره بازی و خندیدن!

من و جنی خوشحال شدیم که روحیه شون بهتر شد. 

من خیلی خسته بودم! و زود خوابیدم ولی با این وجود همش خواب جفری رو دیدم و نگرانش بودم. خواب دیدم موهاش سفید شده و آماده مرگ شده !!!  باورم نمیشد یه گربه بتونه اینقدر درگیرم کنه.

صبح دیرتر بیدار شدم و رفتم چک کردم و دیدم جفری برنگشته و با چشمانی پر از اشک در موردش با جنی حرف زدم. جنی بغلم کرد و ازم تشکر کرد که مراقبش بودم و با همون چشمای پر از اشک رفتم دانشگاه!!!

ولی بازم باورم نمی شد!!

با مامان و بابام که حرف زدم بهشون گفتم من ازش بدی ندیده بودم :( و مامانم گفت زندایی گفته گربه ها موقع مرگشون از خونه شون می رن! و خودمم رفتم سرچ کردم و دیدم بعضی گربه ها خونه شون رو ترک میکنند و تو تنهایی میمیرن😔

و این جوری بود که جفری برای همیشه رفت😔😔😔 

۱۲ نظر ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۲
صبا ..

خب شما تا اینجا در جریان بودید که ال سی دی موبایلم سوخته بود و خودمون ال سی دی و ابزار سفارش دادیم تا واو تعویض کنه. قرار بود یه پروسه ۲ ساعته باشه ولی وقتی ال سی دی جدید رو انداختیم رو گوشی جواب نمی داد و البته چون پترن موبایل رو برنداشته بودیم گوشی رو نمیتونستیم ری استارت کنیم و نمی دونستیم مشکل از ال سی دی جدید هست یا از ... . دیگه از اینجا به بعد من از چرخه خارج شدم. 

فرداش گفتن ال سی دی درست شده و جواب داده ولی یادمون نبوده که چسب هم سفارش بدیم! حالا باید صبر کنیم چسب بیاد!

دو سه روز بعدش من پرسیدم چی شد؟ گفتن هر وقت شد، خبرت میکنیم! یه بار دیگه هم پرسیدم گفتن همه چیز که اومد و درست شد خبرت میکنیم. منم دیگه چیزی نپرسیدم ولی به صورت ضمنی فهمیدم که ال سی دی اولی مشکل پیدا کرده و غیر چسب یه ال سی دی جدید هم سفارش دادن! بعدترش فهمیدم که با پست سفارشی قرار بوده بیاد ولی نیومده و فرستنده دوباره ارسال کرده! و بعد تر فهمیدم موقع چسب کردن ال سی دی اولیه براثر فشار زیاد پیکسل های پایینش سوخته بوده!

خلاصه ش اینکه دقیقا ۱۴ روز بعد گوشی من به دستم رسید. جمعه شب ساعت ۶.۳۰ بود.

شنبه ش رفتم دانشگاه! و ناهار هم با بچه ها رفتیم بیرون و گوشی من هم خوب بود و کلی هم چک شد که ال سی دی جدید خوب جواب میده یا نه!

یکشنبه صبح من بیدار شدم و خیلی عجله داشتم برم دانشگاه! اتوبوس ۴ دقیقه دیگه می اومد! گوشی رو گذاشتم تو جیب ژاکتم و دویدم! نزدیک ایستگاه اتوبوس یه صدای تق شنیدم! برگشتم دیدم گوشیم رو زمین افتاده از صورت :)

و ال سی دی ش به معنای واقعی کلمه پکیده :|

همون موقع تعلل نکردم و رفتم به سمت ایستگاه! ولی اتوبوس یک دقیقه زودتر اومده بود و من فقط دیدم داره میره!

صفحه گوشیم رو روشن کردم. فاجعه بود! ۱/۳ کاملا سوخته بود و سیاه و بقیه ش هم برفکی و لبه هاش پر از ترک! که هر لحظه احتمال داشت بریزه! 

اتوبوس بعدی ۲۰ دقیقه دیگه می اومد رفتم ایستگاه یه اتوبوس دیگه که کلا میشه شرق خونه مون. قرار بود ۱۰ دقیقه ی بعد اتوبوس بیاد ولی شد ۲۵ دقیقه! و من فقط داشتم به آپشن هام فکر میکردم.

رسیدم دانشگاه یه کم فکر کردم و قیمت های گوشی رو بالا و پایین کردم و در نهایت به واو پیام دادم که گوشیم ترکید:| واقعا نمیدونستم باید بخندم؟باید چیکار کنم؟!

قرار شد گوشی رو از سایت  gum treeبگیرم. یه سایت خرید و فروش تو استرالیاس، که همه چیز توش خرید و فروش میشه و گوشی نو که حتی جعبه ش باز نشده هم زیاد هست. معمولا این گوشی ها کادو هستند و طرف مثلا اپل بازه و گوشی های دیگه رو نمی پسنده یا دلایل دیگه و با قیمت پایین تر از بازار می فروشه.

یکشنبه یه کم در مورد مدل گوشی که میخواستم سرچ کردم و دوشنبه به تمام اگهی ها پیام دادم و مراسم چونه زنی رو شروع کردم😊 این وسط با یه دختره هم دوست شدم و میخواستم گوشی اون رو بخرم که یه پیشنهاد بهتر گرفتم و چون جای تعلل نداشتم واسه همون عصر قرار گذاشتم. واو هم باهام اومد و رفتیم گوشی رو گرفتیم و اومدیم و بدین سان من بالاجبار صاحب یه گوشی نو شدم که قراره باهاش عکس های خوب بگیرم😊. خب حالا رسیدم خونه و میخوام شماره هام رو از گوشی قبلی منتقل کنم به گوشی جدید، که می بینم دیگه هیچی دیده نمیشه و کلا ال سی دی ش مرد :| 

خلاصه فقط سیم کارت رو جابه جا کردم و منتظر بودم آخر هفته بشه بدم واو که همون ال سی دی نیم سوز رو بندازه روش که فقط شماره هام روبردارم! و یه چند روز بدون شماره سر کردم!!! و شنبه تا اومدم گوشی رو بدم واو دیدم ال سی دی یه کم خوانا شده! و دیگه ندادم بهش که خودم شماره هام رو بردارم. ولی به قول واو این گوشی از موقعی که دست واو بهش خورد روز خوش ندید :))


پ.ن: شاید تلنگری واسم بود که کمتر بدوم و سرعت زندگی م را کمی پایین تر بیارم:)

۱۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
صبا ..

بعد از کلی شخم زدن فیس بوک دو جا رو پیدا کردم که واسه شب های قدر برم و البته زهرا هم لطف کرد و همراهی م کرد. اولیش مرکز اسلامی امام حسین بود که بین المللی بود و نه ویژه فارسی زبانان. شب نوزدهم رفتیم اونجا. خیلی مرکز مرتبی بود. ما که حوالی 6:30 رسیدیم ولی هنوز غذا واسه افطار داشتند و سالن غذاخوری شون جدا بود. خلاصه همه چیزش منظم و برنامه ریزی شده بود. قرار بود یه سری early aamal داشته باشند واسه کسایی که نمیخوان بمونند. یه سری اذکار را دسته جمعی تکرار کردند و بعدش هم قرآن رو به سر گرفتند. بعدش سخنرانی بود که ما دیگه بلند شدیم. من خیلی جوش رو دوست داشتم. خیلی خلوت بود اون ساعتی که ما بودیم. چند تا خانم ایرانی هم بودن ولی بیشتر فکر کنم لبنانی بودن. بعدشم من اومدم خونه خودم جوشن کبیر خوندم.


شب 21 ام رفتیم هیئات ایرانی. خیلی از خونه های ما دور بود. بازم ساعت 6:30 اینا رسیدیم. اون موقع که ما رسیدیم خیلی خلوت بود و کلی تحویل مون گرفتند و واسه مون افطاری آش رشته و نون پنیر و ... با نون بربری آوردن. جو کاملا ایرانی بود، کم کم شلوغ شد، و مدل های مراسم های ایرانی زن ها با بچه ها می اومدن و بچه ها هم گریه و جیغ ، کلا شلوغ شد خیلی و البته جالبتر اینکه خیلی ها با چادر مشکی می اومدن. البته بیشتر از 50% جمعیت رو بعدا افغانی ها تشکیل دادند. یه حاج آقا هم آورده بودن که سخنرانی کنه و انگلیسی هم مسلط بود ، وسط حرفاش بین فارسی و عربی و انگلیسی هی کانال عوض می کرد و یه جور خنده داری شده بود. اینجا هم اول قران به سر گرفتن و حاج آقا وسط قران به سر هم کوتاه نمی اومد یه تیکه های انگلیسی می اومد :))) ما آخر قران به سر بلند شدیم. بعدشم من اومدم خونه خودم جوشن کبیر خوندم. ولی کلا انگار رفته بودیم ایران و برگشتیم :)


دیشب هم که شب 23 بود، من جایی نرفتم و خونه فقط جوشن کبیر خوندم. 


امسال به این بندهای جوشن کبیر خیلی ارتباط برقرار کردم:


یاعُدَّتى‏ عِنْدَ شِدَّتى‏، یارَجآئى‏ عِنْدَ مُصیبَتى‏، یا مُونِسى‏ عِنْدَ وَحْشَتى‏، یاصاحِبى‏ عِنْدَ غُرْبَتى‏، یا وَلِیى‏ عِنْدَ نِعْمَتى‏، یاغِیاثى‏ عِنْدَ کرْبَتى‏، یادَلیلى‏ عِنْدَ حَیرَتى‏، یاغَنآئى‏ عِنْدَ افْتِقارى‏، یامَلْجَأى‏ عِنْدَ اضْطِرارى‏، یامُعینى‏ عِنْدَ مَفْزَعى‏ 11



یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، یا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ، یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا فَخْرَ مَنْ‏ لا فَخْرَ لَهُ، یا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ، یا مُعینَ مَنْ لا مُعینَ لَهُ، یا اَنیسَ مَنْ لا اَنیسَ‏ لَهُ، یا اَمانَ مَنْ لا اَمانَ لَهُ 28 



یا مَنْ‏ کلُّ شَىْ‏ءٍ خاضِعٌ لَهُ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ خاشِعٌ لَهُ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ کآئِنٌ لَهُ، یا مَنْ‏ کلُّ شَىْ‏ءٍ مَوْجُودٌ بِهِ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ مُنیبٌ اِلَیهِ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ خآئِفٌ مِنْهُ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ قآئِمٌ بِهِ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ صآئِرٌ اِلَیهِ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ یسَبِّحُ‏ بِحَمْدِهِ، یا مَنْ کلُّ شَىْ‏ءٍ هالِک اِلاَّ وَجْهَهُ 37



یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ یَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ 59


----


چند وقت پیش (2 ماه پیش شاید) شوآن قرار بود برای من قهوه درست کنه و بهش گفته بودم من شیر معمولی نمی خورم و شیر بدون لاکتوز می خورم. بعد دیروز باز دوباره خواست قهوه درست کنه و من اصلا یادم نبود شیر ندارم و بهتره شیر معمولی نخورم! که یهو شوآن وقتی شیر رو تو لیوانم ریخت گفت وای ببخشید من یادم نبود تو نباید از این شیرها بخوری! گفتم خودمم یادم نبود :)) اشکال نداره ! ولی کلی فکر کردم، به همین بندهای دعای جوشن کبیر که تو دو شب قبلش برام خیلی پررنگ بودن، که روزی که من اومدم اینجا هیچ کس رو نمی شناختم! بدون اینکه دوست و رفیقی و انیسی داشته باشم و حالا این دخترک مهربون چینی حواسش به حساسیت هایی که خودمم حواسم بهشون نیست هست. دخترکی که هیچ درکی از خدا و دین نداره ولی برای من خود خداست، خود حرف خداست اون جایی که میگه  یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ! 


گوشیم هنوز درست نشده و همچنان گوشی زهرا دستم هست، در حالی که گوشی که دست خودش هست هم کم مشکل نداره و وقتی اعلام معذبی میکنم؛ میگن مگه قراره چند بار تو زندگیت گوشی ت مشکل داشته باشه که ما کوتاهی کنیم و من فقط تو ذهنم میاد  یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ. 


دیروز یه کم بی حوصله و یا شاید ناامید بودم، دوست نروژی مون یک کلیپ انگیزشی واسم می فرسته و میگه فقط برای خنده هست و من فکر میکنم که یامُعینى‏ عِنْدَ مَفْزَعى!


و تک تک این اسماء خدا رو میتونم تو آدمهای دور و برم ببینم و من به این فکر میکنم که فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ. 

۱۲ نظر ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۳۴
صبا ..