غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

خیلی چیزها هست که میشود در موردش نوشت و اینکه چرا نمی نویسم هم دلیل خاصی ندارد :) کمی تنبلی و کمی از خیلی چیزهای دیگر :) 


زندگی به تندی خیلی کند! می چرخد :) 


از همه رویدادها که بگذریم می رسیم به حس خوبی که از شنیدن اسمم می گیرم :)  احساس میکنم یک جور آشتی و آشنایی با خود است. بس که همیشه با اسم فامیل خوانده شده بودم. 


شاید درک این موضوع برای بقیه کمی مشکل باشد، ولی وقتی اسمت از اسامی خاص هست که در کشور خودت هم روتین نیست ولی اینجا با آهنگ درست تلفظ می شود و آدم ها بخاطر می سپارندش و آن را به درستی از زبان بقیه می شنوی، حس میکنی واقعی تر شدی!! و شبیه تر به خودت :)

۶ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۲:۰۸
صبا ..
مهمونی های کریسمس رو که یادتون هست؟ که چقد به نظر من مهمونی هاشون کسل کننده و خستگی آور بود و با جنی در موردش حرف زده بودم و گفته بود که روتین مهمونی های اینجا همینه و منم در مورد مهمونی ها و مراسم هامون گفته بودم که معمولا خیلی با اینجا متفاوته. 

چند وقت پیش هم با شوآن در مورد مراسم های مختلف شادی تو چین حرف زدیم و دیدم اونا که دیگه خیلی خشک و رسمی تر برگزار میکنند.

همه اینا انگیزه ای شد واسه برگزای یه مهمونی به سبک ایرانی و خب چی بهتر از مهمونی تولدم که بشه توش خیلی چیزا رو نشون داد.

2 هفته پیش به جنی گفتم که چند روز دیگه تولدم هست و اگر بشه میخوام دوستام رو دعوت کنم و چون قرار بزن و برقص داشته باشیم کارمون با کافه و ... نمیشه. اونم کلی استقبال و ذوق و حمایت کرد.

من یواش یواش خودمو برای مهمونی آماده کردم و پس از تدابیر بسیار سعی کردم که غذا و سایر پذیرایی ها مدل خونه مون تو ایران باشه باشه. واسه شام باقالی پلو و زرشک پلو با مرغ درست کردم با سالاد شیرازی و ترشی. 

از اولش هم آهنگ ایرانی گذاشتیم و آموزش رقص دادیم و جیغ و دست و کِل و هوهو کردیم و دوستای غیر ایرانی هم تو تک تک شون باهامون همکاری کردن. حتی رقص چاقو هم اجرا شد و جنی و یه دوست چینی م هم با چاقو رقصیدن. تولدت مبارک رو به فارسی و انگلیسی و چینی خوندیم و خلاصه یه تولد ایرانی رو کاملا به نمایش گذاشتیم.

یکی از کادوهای تولدم دیوان حافظ بسیار نفیسی بود که باهاش فال گرفتیم و کلی خندیدیم.

چقدر که جنی با دوستام خوب برخورد کرد و چقد همشون بهم حسودی کردن :)) و چقد تحت تاثیر موفقیت و پیشرفت زنان ایرانی قرار گرفت و براش تحسین برانگیز بودیم.

خوشحالم:

چون سال جدید زندگیم در کشوری که فرسنگ ها از خونه م دور هست به زیبایی آغاز شد. 

چون توی شرایطی که کشورم بخاطر مشکلات سیاسی ها صدر خبرهاست و هیچ جا ازش به نیکی یاد نمیشه تونستیم نشون بدیم که دولت ایران و مردم ایران از هم متفاوت هستند و اگر دولت مون پر از خشم و لجاجت و کینه توزی هست ولی مردم کشورمون  هنوز قلبشون پر از مهربونی و گرماست و سنت هایی داریم که بدون اینکه به کسی آسیبی بزنه باعث شادی میشه.

چون جنی تایید کرد که من حق داشتم مهمونی های اینجا واسم عجیب و کسل کننده و باشه و دخترش فرهنگ شادی کردن و غذاهای ایرانی رو به فرهنگ استرالیایی با ریشه انگلیسی ترجیح میده.

چون دوستان چینی م معتقدند ما و فرهنگ شادی و غذاهامون شبیه افسانه هاست. 

چون بخشی از رسالت فرهنگی که به دوشم بود انجام شد. 

چون وقتی میگم حافظ دوستای نزدیک ایرانی و غیر ایرانی میدونند از کی حرف میزنم.




آرزوی تولدم صلح و شادی برای همه مخلوقات جهان و به ویژه مردم خاورمیانه و علی الخصوص کشور عزیزم و خانواده و دوستان و عزیزانم بود. 

پ.ن: امسال اولین سالی بود که موقع تولدم بجای کولر شومینه روشن بود!!! کی فکرش رو می کرد یه روز آهنگ زاده ی فصل زمستون رو بشه برام خوند:))  میشه نتیجه گیری کرد که هیچ غیرممکنی وجود نداره ! :) فقط کافیه زاویه نگاهت رو به رویدادها تغییر داد.


16 تیرماه 98- سیدنی 
۲۱ نظر ۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۷:۲۱
صبا ..

جفری بعد از اینکه برگشت، چند روز خسته و گرسنه بود ولی خب داشت بهتر می شد. ولی دوباره در عرض یک روز کلی وزن کم کرد و همه بیماری هاش یه صورت خیلی شدیدی نمایان شد. دامپزشکش گفته بود خیلی دیگه دوام نمیاره و داره درد میکشه. از امروز تعطیلات زمستانی مدرسه شروع شده و قرار بود، امروز ببرنش پیش دامپزشک که بهش آمپولی بزنه و همه چی تموم بشه :(


دیروز صبح که من می خواستم بیام دانشگاه با جنی حرف زدیم و دیدیم که جفری حالش خیلی بده و از دیروزش هم اصلا غذا نخورده و داره تلوتلو می خوره. قرار شد عصر بعد از اینکه  پسرش از مدرسه اومد و باهاش خداحافظی کرد همه چیز تموم بشه ولی خب من بعدش فهمیدم که حالش بدتر و بدتر شده و ساعت 3.5 برده بودنش پیش دامپزشک و دیگه جفری برای همیشه خوابید :(


برای من تجربه عجیبی بود، اولین تجربه زندگی با حیوان خانگی بود و احساسی که با 9.5 ماه پیش  زمین تا آسمون فرق کرد. 

۲ نظر ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۹
صبا ..

جفری برگشت :)


یه هفته تو خیابونا پرسه زده بوده تا اینکه رفته تو محل کار یه خانمه که خیلی هم اون اطراف مسکونی نبوده و خانمه بهش غذا داده بوده و عصرش برده بودش پیش یه دامپزشک و اون هم چیپ ستی رو که تو بدنش بوده رو اسکن کرده بود و زنگ زده بود به جنی که گربه تون اینجاست.


این جوری بود که جفری بعد از یه هفته سرگردونی برگشت خونه و خیلی ها رو با برگشتش خوشحال کرد. طفلک آلزایمر داره و حالا باید بیشتر مراقبش بود تو این مدت هم کلی ضعیف و نحیف شده.



۷ نظر ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۶:۰۰
صبا ..