غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اجتماعی» ثبت شده است

داشتم یه جایی ثبت نام می کردم یه سوالش این بود که دوست دارید چطور بهتون رفرنس داده بشه؟ مثلا : she/her 

یعنی دیگه مستقیما نمی پرسند جنسیت شما چی هست؟  چون ممکنه جنسیت موقع تولدت یا اون چیزی که در ظاهر نشون میدی با اون چیزی که ویژگی های روانیش رو داری متمایز باشه!

 

یا مثلا اکثر جاها اسمی از wife / husband برده نمیشه و مدام از کلمه پارتنر بجاش استفاده میکنند. چون میخوان نشون بدن برای ما مهم نیست که تو به عنوان یک مرد پارتنرنت زن هست یا مرد! باهاش ازدواج کردی یا چی! 

 

نظر شخصی من: خیلی خوب هست که به مسایل خصوصی زندگی آدمها کاری ندارند و یه جوری سوال نمی پرسند که کسی که با بقیه متفاوت هست سختش بشه. ببخشید اینقدر مستقیم میگم ولی یه جورایی دارن جا می اندازن اینکه دیشب تو رختخواب با کی بودی هیچ تاثیری روی تعامل ما با تو نداره و اون تمایلات شخصی تو هست و به خودت مربوط هست و هر چی باشه تو برای ما محترمی و ما هم اونجوری که تو خودت رو به ما نشون بدی می پذیریمت! 

 

نظر شما چی هست؟ 

۱۹ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۴۲
صبا ..

امروز اولین روز کاری م در سال ۲۰۲۰ هست. 

 

فکر میکنم فعلا مسولیت اصلی م این باشد که تا چند روز به همه دوستان غیرایرانی علاقه مند به مباحث سیاسی توضیح دهم که مردم کشورم را با تروریست هایی که حاکمیت دستشان است اشتباه نگیرند - اکثریت مردم کشور من را گروگانهایی تشکیل می دهند که اگر اعتراض کنند جوابشان گلوله هست - اقلیتهایی هم وجود دارند که فکر میکنند الان آخر الزمان است و با چسبیدن به عقاید پوسیده و متحجرانه شون و با محکوم کردن و به سخره گرفتن سایرین فکر میکنند که مهر "و قلیل من الاخرین" را نصیب خود میکنند و به قول یکی از رفقا فقط انها هستند که در الکی که این روزها سوراخ هایش خیلی ریز شده باقی می مانند.  باید توضیح بدهم که مردم کشور من بازیچه بودند و این روزها کم کم برای عده کثیری از آنها ماهیت واقعی حاکمیت تروریستی که تکیه بر کمونیسم دارد و به واسطه تحریک کمونیست ها توهم قدرت دارد عیان می شود و مردم کشور من این روزها نه تنها داغدار عزیزانشان هستند که داغ فریب ۴۰ ساله برایشان سنگین تر هست و البته که باید توضیح بدهم که فکر نمی کنم به این زودی ها بشود به روزی فکر کرد که کشور من از صدر خبرها  پایین بیاید.

 

اما در خلوت خودم به این فکر میکنم که چقدر دلم میخواد وعده معاد حقیقی باشد - انتقام تک تک لحظه هایی که مردم سرزمین من تجربه می کنند در این دنیا میسر نیست. دلم میخواهد دنیایی باشد که بشود درش بازخورد قطره قطره اشک ها - تمام تپش قلب ها و تنگی نفس ها - تمام آه ها - تمام داغ ها - تمام بغض ها - تمام خفه خون گرفتن ها را دید. مسببین این همه خفت در این دنیا فقط یکبار می توانند بمیرند و این اصلا عادلانه نیست. از ته قلبم دلم می خواهد که وعده معاد حقیقی باشد. 

 

دلم می خواست در اولین فرصت از لحظه های شاد سفرم بگم. ولی اینقدر خشمگینم و اینقدر اوضاع نگران کننده است که دستم به نوشتن از شادی نمی رود. 

 

به خودم قول داده ام دیگر ننوشتن را به عنوان راهکار انتخاب نکنم. امیدوارم موفق باشم.

 

از لطف و محبت همه دوستان بی نهایت سپاسگزارم.  امیدوارم بتوانیم روزی در شادی کنار هم باشیم. 

 

 

 

۱۸ نظر ۲۳ دی ۹۸ ، ۰۵:۳۸
صبا ..

دوستی پیام داده که سلام عزیززمم و ... بعد از اینکه من احوال پرسی کردم میگه غرض از مزاحمت فلان چیز رو داری؟ میگم نه عزیزم شرمنده! و این میشه آخرین جمله مکالمه ما!!


این اولین دوست نیست و آخرین دوست هم نیست که چنین برخوردی می کنه! یکی پول می خواد و وقتی میگی نداری دیگه همون جا مکالمه تموم میشه؛ یکی می پرسه فلان چیز رو بلدی و وقتی میگی نه! مکالمه همونجا تموم میشه! و بعضی ها هم سوال می پرسند و بعد از اینکه جواب سوالشون رو کامل گرفتن میرن تو کما :))


تو اداره هم پیش اومده طرف اومده تو اتاق ما! بهش میگیم کارت به اینجا ربطی نداره! یه جور غضب آلود نگاه کرده و رفته! یا در رو محکم بهم می کوبه !! یا زیرلبی میگه انگار ازشون کم میشه این کار رو هم انجام بدن!! و...


آدم ها به ما بدهکار نیستند و تعهد هم ندادن که تمام خواسته های ما رو در لحظه پاسخگو باشند؛ ما هم طلبکار نیستیم! کمی .... داشته باشیم. (جای خالی رو شما پر کنید.)


مرسی. اه

۹ نظر ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۱
صبا ..

یکی از دوستانم مدیریت رسانه می خواند. تقریبا دو هفته پیش بود که بعد از بیش از  دو سال فرصت شد که میزبانش باشم (پایتحت نشین شده و شدیدا مشغول). کلی حرف زدیم و از کارهایش گفت و کلی توضیح داد تا آخر من فهمیدم  رشته شان دقیقا چیست و چقدر خوب می شود در ساخت فرهنگ یک کشور از ان استفاده کرد. یکی از مثال هایش این بود که اگر کسی آگاه به مدیریت رسانه باشد، مثلا می تواند با یک پست وبلاگی ، موجی راه بیاندازد تا یک فیلم توقیف شود و بر علیه ش تحصن شود. از آثار سینما بر تاریخ و سیاست و تاریخ بر سینما و رسانه حرف زدیم، من تا به حال از این زاویه حداقل به سینما نگاه نکرده بودم و خلاصه حرف های اینچنینی. یکی دو تا از کارهایش را برایم گذاشت تا بیشتر با موضوع آشنا شوم و گفت با موبایل هوشمند فعلیمان اگر دانش مدیریت رسانه را داشته باشیم و کمی حرف برای گفتن می توانیم خیلی چیزها را تغییر بدهیم.

اما از تاثیر رسانه بر ما! 8 بهمن جشنواره گل نرگس در اطراف شهر کازرون برگزار شد. من تقریبا از تنها رسانه ای که استفاده میکنم اینترنت و شبکه های اجتماعی است. (سعی میکنم که من از آنها استفاده کنم نه آنها از من). خلاصه که موجی مبنی بر برگزاری این جشنواره در شبکه های اجتماعی راه افتاد بود و تمام پیج های اینستاگرام مرتبط با شیراز تبلیغ این جشنواره را می کردند.  8 بهمن پنج شنبه بود و من که امکان مرخصی گرفتن نداشتم. جمعه ددلاین تحویل یه ریویو داشتم (از این ریویوهای ساعت دار) که قبل از آن هم فرصتی برایش نداشتم. 

"در پیچ و خم جاده بوی عطر گل های بهشتی نوازش گر روحت می شود، گویی به سرزمین عطرهای جاودانه رسیده ای، اینجا سرزمین عجایب است، زمین غرق در گلهای نرگس، هوا معطر از بوی ناب بهشتی، روح در آرامش، گویی دستی از آسمان، از روی زمین تو را بر فراز نرگس زار به پرواز می خواند و نرگس زار به سوی خود می خواندت"

 

بعد از خواندن مطلب فوق در یکی از سایت ها، قرار شد که حتما برویم! در چنین مواقعی من فقط به این می اندیشم که شاید سال بعد نباشم، و آن دنیا باید به خدا برای اینکه از زیبایی های دنیایش لذت نبرده ام جواب بدهم! پس تعلل جایز نبود!

بیشتر از 3 ساعت در راه بودیم تا رسیدیم. از زیبایی های جاده نگذریم. بسیار سبز در این حد که گفتیم بجای سیزده بدرمان به جاده نگاه کنیم. بالاخره رسیدیم. محل جشنواره شدیدا شلوغ بود. خیلی ها با تور از اصفهان و تهران و بوشهر آمده بودند. جلوتر رفتیم. و با یک دشت بزرگ نرگس له شده مواجه شدیم. روز قبل که جشنواره بوده گویا جمعیتی زیادی امده بودند و انگار که دشت زیر سم اسبان له شده بود. دور بخشی از نرگس زار که از آسیب قوم متوحش در امان مانده بود خار کشیده بودند و بلیط می فروختند که چند نفر چند نفر بروند در کنار نرگس های تنک شده عکس بگیرند برگردند. یعنی چنان توی ذوقمان خورد که مپرس. خیلی دلم می خواست که نرگس 6 پر و شهلا بببینم که نشد. یعنی نبود گویا! از بالای تپه اطراف فقط می شد نرگس زار متمرکز را دید و به زور با زوم خیلی زیاد چند تا عکس گرفتیم و 4 ساعت توی راه بودیم تا برگشتیم.

تمام مدتی که بالای تپه بودیم و شاهد جمعیت و نرگس زارهای له شده، فقط در ذهنم مدیریت رسانه می چرخید، حرف های دوستم! تاثیر رسانه بر فرهنگ! چطور می شود با تبلیغات و هزار چیز دیگر این مردم را به اینجا کشید اما قبلش نمی شود به آنها یاد داد که این دشت برای همه است! شهر کازرون از نظر جاذبه توریستی و گردشگری جزو شهرهای نادر ایران است. این ثروت چرا باید به این شکل مدیریت شود! و هزار چرای دیگر! چرا رسانه های ما فقط منفعت محور هستند و کسی به محتوا فکر نمی کند! چرا ما فقط به لذت آنی و منفعت یک طرفه فکر می کنیم. چرا رابطه هایمان، کارهایمان، تفریحمان، را به سمت دو سر برد، به سمت لذت طولانی هدایت نمی کنیم؟ نقش من در تولید مختوا در این دنیای رسانه چیست؟



۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۴
صبا ..

یکی از اخلاقای خوبم اینه (خود شیفته خودتونیدزبان) که از تلویزیون بدم میاد!! یعنی در این حد که اگر دست خودم باشه اصلا جز لوازم منزل نمی دونمش!! حالا امشب یه کم به خودم تخفیف دادم (البته داشتم شام می خوردم) و یه قسمت کامل سریال کیمیا رو دیدم. یعنی ۱۰۰ بار جلوی خودمو گرفتم اشکام جاری نشه؛ ۵۰۰ بار قلبم تیر کشید. چی چی می سازن تو این وضعیت بی اعصابی ملت!!! که مثلا شبا سرگرم بشن؟؟

از چند سال پیش هم که سریال معمای شاه در حال ساختن بود خیلی تمایل داشتم که این سریال رو ببینم ولی حیف پول و البته چشم من واسه دیدن این سریال. کمی مستند تاریخی بود به نظرم اصلا اشکال نداشت!!

الانم شبکه نسیم داره یه برنامه میگذاره به اسم شب کوک!! یعنی خود آکادمی گ و گوش هست با این تفاوت که گو گوش توش نیست و استیج شون هم دقیقا همون شکلیه با این تفاوت که یه سری آینه کاری عین امامزاده ها روی دیواراش هست!! حتی مجریش از کلمات رها اع تمادی استفاده میکنه و تمام سعیش اینه که لحن اونو تقلید کنه.

من بشخصه کم

۲۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۳
صبا ..

امروز صبح که رفتم اداره عملا هیچ کاری برای انجام دادن نبود، همکاران محترم دیروز (جمعه) تا ساعت 6 بعدازظهر همه کارها را به اتمام رسانده بودند، که اولین استانی باشند که آمار نهایی دستورالعمل جدید را به پایتخت اعلام کنند!! حقیقتا نمی دانم که به این حال بگریم یا بخندم، مسئولیت پذیری همکارانم و سیستم مدیریتی حاکم قابل تقدیر است اما من هیچ دلیل محکم و مستندی (موشکافی و بررسی کردم) برای این همه تلاش بی وقفه ندیدم، نه پاداشی در کار است، نه اگر کار دیرتر به سرانجام می رسید توبیخ یا ضرری در پی داشت، تنها هدف همان اول شدن بود اول شدن در شرایطی که حتی مسابقه ای هم در کار نبوده و نیست، و این کار هر سالشان بوده و احتمالا خواهد بود. همین کار را می شود در طی یک ماه با دو نفر نیرو با خطای کمتر هم انجام دادعینک.

در این حد اوضاع آرام شد که این هفته اکثر بچه ها مرخصی هستند. من هم فردا را مرخصی گرفتم که مقاله ی عزیزم را به سرمنزل مقصود برسانم. اما از صبح تا حالا همه اش به اولویت های زندگی خودم فکر میکنم، به اینکه آیا زمان هایی بوده که من هم اینقدر انتحاری و ضرب الاجلی تصمیم به انجام کاری گرفته باشم که می شده در زمان طولانی تر با کیفیت بهتر با استرس کمتر انجامش داد؟ آیا من هم گاهی هدفم فقط اول شدن بوده ، آن هم در مسابقه های زائیده ذهنم که وجود خارجی هم ندارد؟ آیا اولویت هایم برای خودم روشن و شفاف است؟ حالا که اینقدر ایراد مدیریتی و زیر ساختی می گیرم، مدیریت امور زندگی خودم از لحاظ زیرساختی چقدر به ایده آل نزدیک است؟

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۶
صبا ..


این روزا وقت ثبت نام کنکور ارشد وزارت علوم هست. من هم بواسطه ی همان چند ساعت معلمی در جریان اعمال شنیع سازمان سنجش و وزارت علوم قرار میگیرم. هفته پیش بچه ها نالان و گریان می گفتند که دو تا از گرایش های رشته شان را برده اند زیر گروه یک رشته دیگه قرار داده اند و بواسطه این امر نیکو عملا برای آن دو گرایش باید 6 تا درس جدید خوانده شود (دو ماه مانده به کنکور و حتی کنکورهای آزمایشی خود سنجش هم از این تغییر مطلع نبوده و اما وزارت علوم اعلام کرده ماهها پیش این تغییرات تصویب شدهخنثی) و خیلی از بچه ها سرخورده و افسرده  کتبشون را به گوشه ای پرتاب نموده و سر به بیابان نهاده اند و عده ای دیگر هم با زمین و زمان  رایزنی کردند و کلیه خبرگزاری ها و ... رو مطلع نمودند و نهایتا تعداد کمی از آنها از غربال ناامیدی و بی همتی گذشتند و شنبه به سازمان سنجش و وزارت علوم مراجعه کردند و آن قدر خوب از حق طبیعی و مسلم شان دفاع کردند و پی گیری و پافشاری نمودند که بالاخره سازمان  سنجش قبول کرد که این تغییرات موکول شود به سال آینده و اصلاحیه و ... را ابلاغ فرمودند.

----

مدتی بود که اینترنت منزلمان زرت و زرت قطع می شد، عملا در هر یک ساعت ربع ساعتش قطع بود، و سرعت دانلودمان هم با وجود پهنای باند فراخ نهایتا به 20 کیلو می رسید. روزی بر آن شدیم که تا ته ماجرا را در نیاورده ایم از پا ننشینیم. لذا با پشتیبانی محترم تماس گرفتیم و مشکل را بیان نمودیم. همان موقع سیستمشان قطع بود حواله کرد به نیم ساعت بعد. نیم ساعت بعد عملیات تکرار شد و جواب انها همان قبلی بود، یک ساعت بعد مجددا تماس گرفتیم و باز ماجرا تکرار شد. نهایتا بار چهارم کسی جواب داد که من خطتان را بررسی کرده ام. اما شما هم اکنون با خط دیگری با ما تماس بگیرید تا وضعیت نویز خطتان چک شود، علت قطعی ها نویز است!! ما هم اینچنین نمودیم و اپراتور بعدی که جواب داد و شرح ماوقع که برای بار پنجم گفتیم فرمود که همکارمان گویا اصلاحات را بر روی خط شما انجام داده (همکارش به من گفت از اینجا مشکلی نیست!!) اما خط شما نویز دارد و مودمتان را ببرید سر خط تا وضعیت نویز باز هم چک شود. حالا سر خط ما در حیاط  مشترک با چند واحد دیگر است و اصلا سر خط به این آسانی ها قابل پیدا شدن نیست. ما هم گفتیم اوکی. و با پدر جان وعده کردیم که یک روز که بیکار بودیم برویم سرخط و ... را بجوییم و دنباله ماجرا. 

اما اتفاق جالبی که پس از چند روز توجهمان را به خودش جلب کرد، سرعت دانلودمان بود که از 20 کیلو به یک مگ رسید و تعداد دفعات قطع شدن به هفته ای یکبار یا حتی کمتر کاهش یافت. و پس از کشف این یافته بود که آه از نهادمان بلند شد که  نویز خط خودتان هستید و تشکیلاتتان خنثی.

 

نتیجه اخلاقی داستان های فوق به عهده خواننده.

۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۴۲
صبا ..

قبل از ماه رمضان بود  که کتاب خواجه ی تاجدار را شروع کردم به گوش دادن، هنوز به گمانم 100 صفحه ای از جلد دومش باقیمانده!! شخصیت آقا محمد خان قاجار شخصیت خاصی است، گاهی آنقدر جمع نقیضین بوده است که آدم می ماند چطور ممکن است که یک آدم اینقدر چندگانگی داشته باشد. 

آمار شکنجه ها و کشتارها و کورکردن هایش آنقدر زیاد و مشمئز کننده است که بعضی از صفخات کتاب را نشنیده می گذشتم. اما یک چیز کتاب روی اعصابم است، اینکه خواجه ی تاجدار فردی مذهبی و مقید محسوب میشده، ضریح حضرت علی با طلای بسیار به سفارش او ساخته شده بوده ، نمازش هچ گاه قضا نمی شده، عزاداری هایش برای امام حسین و احترامش به عزادارن و عزاداری ها جلب توجه کننده هست. 

و همچنان تاریخ در حال تکرار است. دین ما خلاصه شده در دو نخ موی زنان و نماز خواندن در محافل عمومی و عزاداری. هنوز عید غدیر تمام نشده که بساط تکیه های عزاداری محرم به پا شده، همه جای شهر پر از اطلاعیه جلسات روضه و عزاداری. تکیه ها را که می بینم، پارچه های سیاه، پوسترها و تبلیغات خونین دلم می خواهد زار بزنم به حال خودمان، به حال جامعه مان، به حال دینمان، به حال باورهایمان، دلم رخت سیاه می خواهد نه برای حسین که برای مرگ عقل، مرگ صداقت، مرگ غیرت. در گلویم بغضی می نشیند به اندازه تمام دیگ های نذری. مغزم به مرز انفجار می رسد وقتی آمار آش ها و گوشت های خورشت های نذری شان در گینس ثبت می شود. 

دلم باران تند می خواهد، بارانی که حس کنم آسمان هم می گرید به حال من و سرزمینم.

۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
صبا ..

12 سال مدت زمانی است که یک کودک بی سواد زمان لازم دارد تا دیپلمش را بگیرد و امروز 10 کیلومتر از متروی شهرمان پس از 12 سال راه اندازی شد و دیپلمش را گرفت.لبخند در این 12 سال بیشتر از والدین یک کودک بی سواد رنج دوران بردیم و خون دل ها خوردیم بس که از راه راست منحرفمان کردند آخ و در کوچه و پس کوچه ها و خیابان های فرعی در سرما و گرما پشت ترافیک ماندیم و البته که این نهضت انحراف از راست همچنان ادامه دارد چشمک تا بقیه فاز اول هم دیپلم بگیرد و پل و تقاطع های دیگر هم از مقطع ششم فارغ التحصیل شوند. 


۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۷
صبا ..

-چند هفته ای است که در یکی از کلاس های فنی و حرفه ای شرکت میکنم. دوره ها رایگان است و اکثر افراد به بهانه یادگیری مهارت جهت ورود به بازارکار در دوره ها شرکت میکنند، من هم برای اینکه این روزها صبح هایم خالی است فرصت را غنیمت شمردم. ولی از همان ابتدا که کلاس ها شروع شد مربی محترم شروع کرد به اینکه هزینه ی حق التدریسی که به من می دهند پول کرایه ام هم نمی شود، و خلاصه به هر نحو ممکن منت گذاشتن که اگر بیرون این دوره را می گذارندید باید میلیونی هزینه می کردین و .... طول دوره 100 ساعت است اما به اندازه 20 ساعت مفید مطلب نگفته و وقت صرف کلاس هم نکرده اما به اندازه 80 ساعت باقیمانده منت گذاشته و توقع داشته بعد کلاس هزینه ای به او پرداخت کنیم.

- کلاس خصوصی شنا می رویم با این هدف که دقیقا حرکت های غلطمان تذکر داده شود و مواردی را که سال ها رعایت نمی کردیم و نمیدانستیم را بیاموزیم اما مربی محترم یک جلسه در میان حتی پایش را هم در آب نمی کند. روز اول که برای ثبت نام رفته بودیم قرار بود همان پول ثبت نام ما را به عنوان حقوق به پرسنل استخر بدهند!!

- سوار اتوبوس هستم راننده قبل از ایستگاهی که پیاده شوم فریاد می زند، ایستگاه!!زنگ می زنم و همزمان می گویم نگه دار، نمی شنود او باز فریاد می زند و من باز هم فریاد می زنم. وقتی که پیاده می شوم که کارتم را بزنم غر می زند که 50 بار باید بگویم ایستگاه، می گویم شما وظیفه تان است در ایستگاه بایستید می گویم خانم وظیفه چیه؟ و در را می زند و می رود!!

و من به این فکر میکنم که دلیل این همه منت گذاشتن و بی مسئولیتی چیست؟ می دانم که وضع معاش مردم خراب است، می دانم که معاشت که خراب باشد به 1000 راه غلط منحرف می شوی که اولینش کم کاری و دزدی از کارت است، اما به این فکر میکنم که آن روزها که اینقدر وضع خراب نبود این همه بی مسئولیتی و منت هم نبود!! اصلا اول معاش خراب شد یا اول کم کاری و بی مسئولیتی باب شد؟ تخم مرغ اول بود یا مرغ؟


۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۹
صبا ..