غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

سلام سلام

من برگشتم :)

خلاصه این پست این هست که ما رفتیم ایران و ازدواج مون رو ثبت کردیم و برگشتیم :)

 

من دو هفته زودتر از جناب یار رفتم ایران. روزهای اولی که رسیدم جت لگ بودم و کلی کار باید همون روزهای اول انجام میشد - هوا گرم بود و هر جا می خواستی بری ترافیک بود و یه تفاوت های فرهنگی به چشمم می اومد که اصلا حس خوبی نداشتم! بابام به طرز وحشتناکی پیر شده بوده و ضعیف!! اصلا شوکه شدم وقتی دیدمش! تو ویدیوکال نمی تونی ضعف آدم ها رو ببینی تو راه رفتن - تو دستاشون - تو چشماشون   و ... 

دو روز که گذشت تازه فامیل ما رو در جریان قرار دادیم که من قراره ازدواج کنم. بجز خانواده درجه یک و دوستان نزدیک هیچ کسی خبر نداشت و خب این اعلام عمومی باعث کلی شادی و تلفن و مسیج شد و البته توقع ها هم برای دیدار تعدیل شد.

چند روز که گذشت و یه کم کارا پیش رفت و تونستم بهتر بخوابم و یه دوبار برای دل خودم بیرون رفتم و دوستام رو دیدم یه کم از میزان باری که روی روانم بود کمتر شد. 

 

خواهری هم برای مراسم من نمیتونست باشه فقط ۱۰ روز اومد که من رو ببینه و برگشت! فردای روزی که خواهری برگشت جناب یار اومد و دیگه به معنای واقعی کلمه رفتیم رو دور تند. باید آزمایش و کلاس ازدواج و ... می رفتیم که یه روز از ۸ صبح تا ۸ شب برای این کارا!

بعدش پدر و مادر جناب یار اومدن! روز بعدش من و جناب یار واسه یه سری خریدها رفتیم و من بعدش رفتم آرایشگاه و اون رفت پیش خانوادش. شبش با یه سبد گل اومدن خواستگاری و بله برون :))) عروس خوشحال شون هم رفت چادر سر کرد و با چادر براشون چایی آورد :))) بعدش که مادرشوهر انگشتر نشون رو دست عروس کرد عروس خانم خودش برای خودش کِل کشید :))

شب قبل مراسم تونستیم بریم حافظیه :) جناب یار صدای بسیار خوبی داره و برای دل خودش و البته جدیدا برای دل منم می خونه و خب بسیار هم خوب می خونه. من یکی از فانتزی هام این بود که تو حافظیه برام بخونه و اون شب خوند و کلی حس خوب گرفتیم و البته اونایی که دور و برمون بودن هم کلی تحسین و تشویق کردن.

فرداش صبح من رفتم آرایشگاه خوشکلاسیون عروس طوری و کلی هم غر زدم که اینو کم رنگ کن و اونو برام انجام نده و نمی خوام و ... :)) تا بالاخره کارشون تمام شد و جناب یار اومد دنبالم و رفتیم باغ واسه عکاسی. کلی تو باغ خسته شدیم ولی خب برخلاف تصور و نگرانی من اونقدرا گرم نبود و کلی عکس خوشکل گرفته شد. من واقعا خسته بودم و قبل از ورود به مراسم رفتیم قهوه خوردیم و بعدش رفتیم و دیگه از لحظه ورودمون کلی بهمون خوش گذشت تا آخرش :)) 

یکی از فانتزی هام این بود که دف نوازی داشته باشیم و واسه همین به یه گروه دف گفته بودم بیان که اومدن و کلی کارشون خوب بود و بسی لذت بردیم. 

دیگه من دوست داشتم عقد آریایی داشته باشیم که همون گروه دف عقد آریایی رو برامون برگزار کرد و کلی زیبا و رمانتیک بود و واقعا جزو به یادماندنی ترین لحظات زندگیم بود وقتی جناب یار جملات رو با کل احساسش تکرار میکرد. 

ما کلا ۴۰ نفر مهمون داشتیم و به گفته حاضرین بسیار بهشون خوش گذشت و البته عروس و داماد هم بسیار فعال در میادین حضور داشتند و خودشون به تنهایی برای مجلس گردانی کافی بودن :)) بعدش قرار بود بریم خونه عمه م برای ادامه رقص و پایکوبی ولی من دیگه واقعا توان نداشتم و خسته بودم و به نظرم همه هم به اندازه کافی رقصیده بودن و نیاز به تمدید زمان نبود !! دیگه ما اومدیم خونه ولی یه عده از مهمونا خودشون بدون ما بقیه مراسم رو خونه عمه م ادامه داده بودن :))

 

خب ما هنوز ولی رسما ازدواج مون رو ثبت نکرده بودیم واسه همین فردا صبحش رفتیم محضر و قرار شد ساعت ۱۲ بریم واسه عقد اسلامی و ثبت سند و ... . فقط خودمون بودیم و پدر و مادرامون و پسرعمه ی من که شاهد بود. سفره عقدش هم خوشکل بود و خب کسی نبود رو سرمون قند بسابه و واسه ما هم مهم نبود ولی خب واسه مامانا مهم بود. اینجوری شد که باباها دو طرف پارچه رو گرفتن. مامان من قند می سایید و مامان جناب یار هم کنارش بود :)) عکساش اینقدر خالصانه و دوست داشتنی هست و کلی رمانتیک که پسرعمه م که شاهد بود  همین جوری اشک می ریخت :)

 

روز بعدش هم به همراه خانواده جناب یار رفتیم شهرشون. یه چند روزی هم اونجا گشت و گذار کردیم که بسیار لذتبخش و زیبا و باعث انبساط خاطر بود و بعد از یه هفته برگشتیم شیراز و روز آخر به شیراز گردی فشرده گذشت که البته فکر کنم جناب یار تو همون بدوبدوهام باز دامن از کف بداد و یه دل نه صد دل عاشق شهر راز شد و بعدش هم برگشتیم. 

 

با وجود همه فشردگی ها و خستگی هاش سفر بسیار خوبی بود. بهتر از انتظارمون پیش رفت و خدا رو شکر خاطره خوبی واسه همه مون شد و اینجوری بود که ازدواج ما هم بالاخره ثبت و اعلام عمومی شد. 

باشد که تا همیشه با یادآوری این سفر و روز جشن مون خوشحال باشیم و راضی.

 

از ته قلبم آرزو میکنم هر کسی در جستجوی یار هست فرد لایقش رو به زودی زود پیدا کنه و در کنار هم به آرامش برسند. 

۳۲ نظر ۲۵ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۰
صبا ..