غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

یه مدت که ننویسی قشنگ دستت کند میشه تو نوشتن.

البته طبق روال همیشگی معمولا چند روز یه بار برای خودم می نویسم! گویا با کلاس ها بهش میگن ژورنال نویسی :) و توصیه میشه صبح ها ژورنال نویسی کنید. من البته به طور غریزی سالهاست که صبح ها میشینم سنگام رو با خودم وا میکنم و دقیقا افکارم رو دسته بندی میکنم.

 

اضطرابم خیلی خیلی کمتر شده. اول اینکه خب بعد تموم شدن تزم کلی سبک شدم.

دوم هم اینکه به صورت مرتب دارم مدیتیشن میکنم. از guided meditation های یوتیوب استفاده میکنم و هر موقع حس میکنم تمرکز ندارم! زیادی خسته ام! افکار منفی سراغم اومده همون حس یا نیاز رو می زنم و یه کلمه مدیتیشن هم می زنم تهش و ۵-۱۰ دقیقه مدیتشین میکنم و خب باید بگم که بعدش خیلی خیلی حالم خوب میشه. تو قطار هم حتی این کار رو انجام دادم در راه رفتن به سرکار و برگشتن. 

 

دیگه اینکه نمیدونم بقیه خانم ها هم این تجربه رو دارن یا نه!؟ ولی وقتی وارد رابطه ای میشی که از طرف مقابلت مهر و عشق میگیری شاید فکر میکنی دیگه من از بعد عاطفی تامینم و شاید دیگه توجهی از جنبه مهربانی با خود رو به خودت نداری. ولی خب ارتباط شخصی هر فرد با خودش کلا یه مساله جدا هست که باید از سایر روابط جدا بشه. الان میتونم حدس بزنم که حتی زنی که مادر میشه شاید یه مادر عالی واسه فرزندش باشه و همچنین یه همسر بی نظیر ولی خودش از خودش راضی نباشه! واسه همین هست که اکثر خانم های متاهل غر دارن و شاکی هستند!! چون خودشون با خودشون مهربون نیستند و تمام مهربونی هاشون صرف سایرین میشه. 

من این مدت یاد گرفتم که عشق و محبت همسرم به من جایگزین مهری که می تونم به خودم بورزم نیست و باید روی مهرورزی به خودم هم کار کنم. همون طوری که روی خصوصیات مثبت اون تمرکز میکنم و بهش یادآور میشم بعد نیست هر از گاهی به خودم هم یادآور بشم چه خصوصیات مثبتی دارم و چقدر تلاش کردم و از خودم تشکر کنم. 

 

مساله بعدی اینکه فکر کنم یه تغییراتی داره تو محل کارم رخ میده. یه روزِِ استراتژی داشتیم که هر کدوممون با مدیر‌ مدیرم خصوصی جلسه داشتیم. دیگه منم گفتم من هیچ تناسبی بین خودم و کاری که انجام میدم نمی بینم!‌ مدیرم هم می دونه و من واقعا تحت فشارم! اونم خیلی خیلی خوب برخورد کرد و گفت خب حق داری و ... بعدش بین خودشون جلسه داشتند و به من هم اطلاع دادن که صدایت شنیده شد و میخوایم جابه جات کنیم! حالا قرار هست تا یک ماه آینده تغییرات عمده ای رخ بده! و امیدوارم که در جای صحیحی قرار بگیرم.

کلا ولی از اول زندگیم که مرور میکنم من همیشه سال اول ورودم به هر مکان آموزشی/کاری چالش داشتم! و بعد از سال دوم درست شده اوضاع. از اول دبستان/راهنمایی/دبیرستان/سال اول لیسانس/ارشد و دکتری و محیط های مختلف کاری همیشه اولش مچ نمیشدم/نمیشدن باهام!!! و بعدش درست شده!! فقط خوبه اول دبستان ترک تحصیل نکردم :)) گندترین سال آموزشی زندگیم بود!!!

 

در راستای سبک زندگی بهتر هم باید بگم که تقریبا شکر رو از زندگی روزمره مون حذف کردیم. البته بجز شکرهایی که در مواد خوراکی آماده مثل سس و ... هست. کیک هم بخوام درست کنم پودر کیک آماده بدون شکر میگیرم که توش از شیرین کننده های جایگزین استفاده شده! مصرف برنج رو هم به سه روز در هفته رسوندیم. تقریبا هیچ چیزی رو سرخ نمیکنیم. البته من قبلا هم چیزی سرخ نمی کردم و حتی بادمجان رو هم می گذارم تو فر بجای سرخ کردن. مرغ رو که معمولا با پیاز بدون هیچ آبی می پزم! سیب زمینی و ماهی و ... هم میگذارم تو هواپز و حتی گاهی روش روغن هم اسپری نمیکنیم!!! کباب تابه ای رو هم فقط کف ظرف رو چرب میکنیم و میگذاریم تو فر!  

تقریبا میشه گفت من غذای شور میخوردم که تو یکسال گذشته به شدت مصرف نمک رو آوردم پایین :)

سعی میکنیم دیرتر از ۸ شام نخوریم. هفته ای یک یا دو روز هم intermittent fasting (ترجمه ش فکر کنم بشه روزه تناوبی!) داریم که مثلا ۸ که شام میخوریم تا ۱۰:۳۰ -۱۱ فردا صبحش هیچی بجز آب یا کلا نوشیدنی بدون شکر نمیخوریم. بین ۱۴-۱۶ ساعت مدت روزه بودن فکر میکنم اوکی باشه. 

دختر خوبی هستم و روزی یه شات قهوه بیشتر نمی خورم اونم نه اول صبح بلکه حوالی ساعت ۱۰-۱۲!! 

و تمام تلاشم رو میکنم که از ۳۰ روز ماه حداقل ده روزش رو ورزش کاردیو داشته باشم. اگر بیشتر بشه که بهتر ولی خب سخت هم نمیگیرم و البته همین کاردیو کلی کمک میکنه که اضطرابم کنترل بشه و حس خوبی داشته باشم. 

 

دیگه همین :) 

شماهام در مورد چیزایی که نوشتم اگر تجربه ای دارید خوشحال میشم بنویسید. 

۱۹ نظر ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۰۷
صبا ..

سلام علیکم. 

 

خوب هستید؟

 

این مدتی که اینجا ننوشتم چی کارا کردم؟ 

پارسال که من تزم رو سابمیت کردم باید منتظر می بودم تا دو تا داور تز رو بخونند و نظراتشون رو بگن. ۶ ماه بعدش نتایج اومد که میشد اواخر فوریه. ۶ ماه هم وقت بود برای انجام اصلاحات. اصلاحات هم کم نبود. یعنی آنالیز اضافه تر خواسته بودن و تغییر دادن خیلی از نمودارها. منم بیماری دقیقه نودی دارم! و اینقدر ازش واسه خودم غول ساخته بودم و بزرگش کرده بودم و ازش می ترسیدم که تا وقتی واقعا مجبور نشدم نرفتم سراغش :| تقریبا از وقتی از ایران برگشتیم من یه چیزی شبیه بختک رو تجربه کردم تا دیروز که تمام شد و سابمیت شد. 

یعنی میگن توبه گرگ مرگ هست قشنگ در مورد من صادقه! من در مورد درس خوندن همیشه دقیقه نودی بودم. یعنی ابتدایی که بودم هنوز روح شیطان در من حلول نکرده بود و مشقام رو بلافاصله بعد از مدرسه می نوشتم ولی از کلاس چهارم پنجم یادم میاد که واسه امتحان های ثلث سوم که تعطیل بودیم من عروسیم بود :) چون درس خاصی نمی خوندم تا چند ساعت قبل از امتحان و همونم اون موقع کافی بود و نمره کافی و وافی و حتی بیشترش رو میگرفتم. دانشجوی لیسانس که بودم که اوضاعم از همیشه خرابتر بود. قشنگ شب قبل از امتحان حوالی ساعت ۶ میگفتم بسم الله الرحمن الرحیم :| و برای اولین بار شب میان ترم یا پایان ترم با کتاب ملاقات می کردم و خب مساله این بود که با این اوصاف رتبه اول نمیشدم ولی دوم و سوم و نهایتا چهارم میشدم و همیشه هم نتیجه گیری میکردم که وقتی با این حد درس خوندن نمره م بد نمیشه چه کاریه که بیشتر درس بخونم!

دوران ارشد البته حالم خیلی خیلی بهتر بود. کل ترم تقریبا پروژه داشتیم یا باید درس میخوندم. البته بازم رتبه اول نشدم و همون سوم چهارم شدم.

تو کل دوران دکتری هم بد نبودم یعنی اینقدر چالش های مختلف داشتم که دقیقه نودی بودن توش گم بود. در واقع چون محدودیت های زمانی و اسکالرشیپ داشتم برای ارزیابی سالانه من همیشه عقب تر از برنامه بودم ولی چون میخواستم خودم رو برسونم و نمیخواستم چیزی تمدید بشه همیشه داشتم می دویدم و استرس داشتم. ولی این آخرین قسمت از دکتریم دست خودم بود و میشد زودتر انجام بشه ولی من به شدت دچار بی انگیزگی علمی و تو ذوق خوردگی علمی بودم و روزی صد بار مسیر زندگیم رو بالا و پایین میکردم و خودم رو به صورت بسیار وحشتناکی می شستم و پهن میکردم رو بند رخت! خلاصه روزهای سختی بود! گاهی فکر میکردم کاش یک صدم از احساسی رو که جناب یار بهم داره من به خودم داشتم و می تونستم کمی با خودم مهربون باشم!! و دلیل همه ی اینها چی بود؟ اضطراب و ترس. 

خیلی وقت بود که خودم رو رها کرده بود و فکر میکردم همه چیز خودش باید خوب پیش بره.

ولی خب دیگه از یه جایی به بعد هیچ چاره ای نداشتم و باید با ترسم روبرو میشدم. یه سری جملات انگیزشی چسبوندم به مانتیورم و مدام به خودم یادآوری میکردم که ترسهات واقعی نیست و از پسشون برمیایی. و بالاخره تمام شد :)

 

بدترین نتیجه دقیقه نودی بودن این هست که تو تمام لحظات قبل از اتمام اون کار رو به خودت کوفت میکنی و همیشه یه استرس و عذاب وجدان سنگین رو با خودت همه جا میکشی. از وسط مهمونی و تفریح گرفته تا وسط بقیه اضطراب ها و نگرانی های دیگه ت. یعنی انجام اون کار اگر ازت از ۱۰۰ به اندازه ۵۰ تا انرژی بگیری وقتی موکولش میکنی به دقیقه نود به اندازه ۱۱۰ واسش انرژی می گذاری و هیچ لذتی هم ازش نمی بری بس که استرس داری و نگرانی نتونی به ددلاین برسی. 

 

در مورد من چی باعث میشه دقیقه نودی باشم؟ با اطمینان زیاد به خودم و تجربه های قبلی شروع میشه که من همیشه تونستم و از پسش برمیام و کار رو دست کم میگیرم و به جای اینکه انجامش بدم هی به خودم یاداوری میکنم فلان کار رو یه روزه انجام دادم. بسان کار رو یه هفته ای پس این هم زود تموم میشه. 

مساله ی بعدی اینه که من اصلا آدم رقابتی نیستم. کلا بد نیست ولی تو به تعویق انداختن کارها چون اصلا واسم مهم نیست که کی کجاست و داره چیکار میکنه و فقط تمرکزم رو خودم هست پیشرفت های بقیه در شرایط مشابه اصلا نمی تونه محرک باشه واسم. البته عدم پیشرفت بقیه بسیار انگیزه بخش هست که حالا تو هم ولش کن چه عجله ای هست :|

و در نهایت ترس و اضطراب. از یه جایی به بعد که از توهم توانمندی خارج میشم همه چیز بزرگ و غول آسا و ترسناک میشه و من بجای روبرو شدن با ترسم بیشتر از موضوع فاصله میگیرم. مثلا من تا دوشنبه این هفته نرفته بودم چک کنم که تاریخ سابمیت مجدد تزم کی هست اصلا!!! 

 

اما همیشه یه چیزی درونم شماتتم میکنه که تو وقت نمیگذاری و نتایجی که میگیری معمولا بالاتر از میانگین هست اگر وقت بگذاری قطعا نتایج بهتری میگیری و اصلا ممکنه مسیر زندگیت تغییر کنه! 

و مساله بعدی این هست که واقعا حس میکنم دیگه بدنم توان نداره این حجم از استرس رو برای طولانی مدت با خودم همه جا بکشم. باید یه جایی پایان بدم به ویژگی رفتاری. 

 

شماهام اگر تجربه ای دارید بیایید بگید. 

۱۹ نظر ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۰۶:۳۴
صبا ..