غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

به تاریخ میلادی دو سال پیش الان تو هواپیما نشسته بودم به مقصد سیدنی! 

 

بله دو سال گذشت! نمی تونم بگم به همین زودی! واقعا توصیف این دو سال خیلی سخته! اینقدر اتفاق افتاده هم اینجا و هم ایران که باورپذیر نیست همه ی این اتفاق ها تو دو سال افتاده!

 

شاید یکی از دلایلی هم که کمتر می نویسم حجم زیاد اتفاقات هست. در واقع جا می مونم از نوشتن این همه اتفاق! 

 

برآیند احساسم از مهاجرت همچنان مثبت هست! از کشوری که انتخاب کرده ام و از تصمیماتی که تو این دو سال گرفتم تا به امروز راضی هستم و البته این معنیش این نیست که همه چیز سرجای خودش و در حالت پرفکت قرار داره! نه! اصلا!   دیشب داشتم به جنی می گفتم هنوز هم خیلی با اونی که تو ایران بودم فاصله دارم. هنوز هم چالش های آزاردهنده توی ارتباط برقرار کردن دارم و خیلی جاها ناچار به سکوت میشم. اون چیزی که توی ایران نقطه قوتم بود الان شده نقطه ضعفم و این اصلا آسون نیست ولی تلاش هام رو می بینم و اینکه ذره ای حرکت رو به جلو دیده میشه که نتیجه اون تلاش هاست و همین باعث میشه که بخوام ادامه بدم و ناامید نشم.

 

پارسال این روزها تازه وارد دانشکده جدید شده بودم و چقدر همه چیز برام سخت بود. ریسرچم شبیه یه غول بزرگ بود و آدم های دور و برم شبیه ربات های بدون احساس! ولی حالا بعضی روزها تنها دلیلم برای از خونه کار کردن این هست که اونقدر ذوق و هیجان دارم برای روند ریسرچم که فضای دانشگاه اصلا جای مناسبی برای بروز اون همه ذوق نیست :)  برای بچه های گروه مهم هستم و البته شخصیت هاشون رو تا حدودی یاد گرفتم و می بینم که اونها هم در حد توان خودشون سعی در حفظ ارتباط دارن.

 

اینقدر هم آدم جدید تو این مدت دیدم و با آدمهای مختلف حرف زدم که فکر میکنم کم کم تعدادشون برابری می کنه با تعداد آدمهایی که تو ایران می شناختم. ترس از قضاوت شدن روز به روز درونم داره کمرنگ تر میشه. و البته قلق آدمهای اینجا رو چه ایرانی و چه غیرایرانی رو دارم یاد میگیرم.

 

قبلا فکر میکردم که شاید دو سال زندگی تو یه کشور دیگه معنیش این هست که تو  به تمام زوایای اون کشور و زندگی خودت مسلط شدی ولی حالا باید بگم که من شاید ۲۰٪ خودم رو مسلط به اوضاع می بینم و هنوز هم حس میکنم که من تازه اومدم و خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرم و هیچی ازش نمی دونم. 

 

فقط یه چیزی که می تونم ادعا کنم بعد از دوسال بهش مسلط شدم نحوه لباس پوشیدن و لباس برداشتن تو روزهای مختلف و هواهای مختلف هست که نه سردم باشه و نه از گرما بپزم :) 

 

باید اعتراف کنم دلم برای خونه تو این ۹ ماه بعد از سفرم به ایران به تعداد انگشت های یک دست هم تنگ نشده! چند شب پیش تو گروه خانوادگی مون یه بحث اجتماعی کردن و تمام خاطرات بدی که از کار کردن تو اون اداره لعنتی داشتم برام زنده شد و بعدشم هم که خوابیدم تا صبح خواب بد دیدم و هی بیدار می شدم و می خوابیدم و دوباره یه خواب بد دیگه می دیدم!  با تمام ذرات وجودم خوشحالم از اینکه دیگه مجبور نیستم اونجا کار کنم. و از اون طرف با وجودیکه دلم تنگ نشده ولی با تمام وجودم نگران وضعیت ایران هستم. قسمت دردناک مهاجرت این هست که تو می بینی کشور خودت خیلی چیزها داره و خیلی پتانسیل ها و خیلی نکات مثبت و همش در حال چپاول و هرز رفتن هست و تو حتی ناتوانی از امید ساختن ... 

 

دارم فکر میکنم که با این یادداشت چه حسی به شما منتقل میشه؟

یعنی من چه حسی داشتم و کلماتم چه باری داشته؟ ذوق , رضایت , نگرانی , سردرگمی , امید و ناامیدی و.... 

 

 

الان یه دور دیگه متنم رو خوندم و می بینم نوشتم آدمهایی که تو این دو سال شناختم کم کم داره با ایران برابری میکنه! تو ایران ۹۹ ٪ اون آدمها دوستان مدرسه و دانشگاه و همکارها و بستگان بودند. یعنی خیلی هاش خود به خود ایجاد شده بود بدون هیچ تلاشی از سمت من و ویژگی های شخصیتی من فقط باعث تدوام و کیفیت دادن به اون ارتباط ها بود! ولی اینجا چی؟  من برای تک تک آدم هایی که می شناسم و وارد دایره دوستیم کردم تلاش کردم! حتی برای اینکه یه عده رو از این دایره خارج کنم هم تلاش کردم و می کنم!  پس روابط اجتماعیم اتفاقا اینجا قوی تر عمل کرده! مشکل همون زبان هست که هنوز خیلی الکن هست :(

۸ نظر ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۴۸
صبا ..

به نظر میاد که من عملا از اول اگست چیزی اینجا ننوشتم! 

 

واقعیتش خیلی هم یادم نمیاد که چه اتفاق هایی افتاده و چی شده! یعنی همه چیز حاشیه بود و موضوع اصلی تو ذهنم این بود که من داشتم رو یکی از ایده های هری کار می کردم و کل cpu ام رو اشغال کرده بود و حالا هم فقط یه کمی از فضای پردازشی مغزم آزاد شده تا سه شنبه که هری قراره با یه تاپیک دیگه سورپرایزم کنه :)) 

البته خب نه اینکه من این مدت هیچ کار دیگه ای نکرده باشم. کلی آخر هفته های خوب داشتم و با دوستام لحظه های خوبی کنار هم داشتیم و فعالیت های مفرح و متنوع داشتیم و بعد از مدتها این اولین آخرین هفته ای هست که من بیشترش رو خونه بودم و بجز کارهای روتین کار خاصی نکردم و چقدر به این آرامش هم نیاز داشتم.  البته بگم که جمعه شب هم با زهرا خودمون دوتایی رفتیم یه رستوران ترکی شیک و کلی جلوی پای خودمون بلند شدیم :)) 

هفته پیش شله زرد درست کردم و به غیر از دو تا ظرفش که زهرا اینا و اون یکی دوستامون اومدن بردن بقیه ش به دوستای غیرایرانیم رسید و چقدر هم ازش استقبال شد. روی ظرفهایی که برای بچه های دانشگاه برده بودم رو با طرح DNA تزیین کرده بودم و بچه ها خوششون اومده بود.  یکی از بچه ها هم همون ظرف کوچولو رو برده بود با کل گروهشون خورده بودن و حدس زده بودن زردی اون کیک!! بخاطر کدوتنبل هست!!  :))  برای اولین بار در عمرم هم از چیزی که درست کرده بودم استوری گذاشتم که اینقدر کامنت های خوب گرفتم که کلی بهم انرژی مثبت داد.   من نه نیت خاصی و نه نذری برای پختن شله زرد داشتم کاملا همین جوری بود ولی اینقدر که فیدبک خوب گرفتم گفتم از این به بعد هر وقت خواستم خوشحال بشم شله زرد درست میکنم و پخش میکنم :) 

 

دیگه هم اینکه مرزها هم فعلا تا دسامبر بسته هست و نه هنوز کسی می تونه بره و نه کسی می تونه بیاد. وضعیت ملبورن هم تا حد خوبی کنترل شده و حکومت نظامی  بجای شروع از ساعت ۶فعلا شده از ساعت ۹ ولی همچنان محدودیت های شدید هست تا دو هفته دیگه  که بسته به آمار شرایطشون تغییر میکنه!

تو همین اوضاع قرنطینه یکی دو روز هم مشکل تو آب شرب یه سری مناطق ملبورن پیش اومده بود که ساکنان اون منطقه مجبور شده بودن آب معدنی بخرن. حالا شرکت آب اون مناطق گفته هر کی اون مدت مجبور شده آب بخره بیاد اعلام کنه که پول آب معدنی ها رو بهتون بدیم!

 

سگو آلرژی گرفته راه میره فین فین میکنه :)) اینقدر بانمک شده :)

 

دیگه چی باید بگم؟! 

۱۳ نظر ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۵۴
صبا ..