نیاز دارم بلند بلند فکر کنم!
یه سه هفته ای هست که فکر کنم درگیر خارش های سراسری هستم و جواب آزمایش هم نشون داد bile acid کمی بالا هست و براش دارو رو شروع کردم. ولی مجددا که آزمایش دادم با وجود مصرف دارو نه تنها که پایین نیومده بود که یه کم دیگه هم بالا رفته بود که قرار شد دوز دارو افزایش پیدا کنه.
دکتر گوارشم خیلی نگران نیست ولی دکتر زنانم شبیه مرغ سرکنده هست از نگرانی و دیگه دیروز بهم گفت بچه رو نهایتا تا هفته ۳۸ نگه می داریم! و خب از اول دکتر گوارشم به من گفته بود تو نباید زایمان طبیعی داشته باشی و حالا میگه مشکلی برای زایمان طبیعی نیست و البته همه چیز بستگی به یه آزمایش دیگه داره و دکتر زنانم هم میگه بهتر هست که زایمان طبیعی باشه! این در حالی هست که ۸ ماه کامل داشتن به من می گفتن سزارین! و منی دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم! ولی اینا از بس هی گفتن سزارین سزارین مغزم الان هنگ هست!! ولی میدونم اگر وقتش بشه و قرار باشه زایمان طبیعی پیش بره بدنم بهترین واکنش رو نشون میده و کاملا آماده هست که از بچه و من مراقبت کنه! فقط باید یه کم روی خودم کار کنم که آمادگی هر دو رو داشته باشم.
هفته پیش بعد از یکسال و نیم انتظار برای ویزای پرمننتم بالاخره ویزا صادر شد و یکی دیگه از پرونده های بازی که به شدت رو اعصاب بود بسته شد و خب ایمیل ویزام قبل از ساعت ۹ صبح دوشنبه اومد و با اینکه کاملا انتظارش رو داشتم ولی خب چون قبل از ساعت اداری اولین روز هفته بود خیلی سورپرایز شدم و البته از ظهرش تا عصر ۲-۳ بار با دکتر زنان و گوارشم تلفنی حرف زدم که اثر همون سورپرایز حتی تا عصرش هم نبود. و باز هم شد یه مثال دیگه که وقتی به یکی از خواسته هات که کلی هم واسش زحمت کشیدی و منتظرش بودی رسیدی خوشحالیش خیلی ماندگار نیست و بهتره از مسیر لذت ببری و تک تک لحظه های زندگیت تا اینکه منتظر باشی برسی به مقصد.
مهمونی بی بی شاور آخر هفته پیش برگزار شد. جناب یار که سنگ تمام گذشت و دوستان هم کمی کمک کردن و همه چیز خیلی بهتر از برنامه ریزی و تصورات من پیش رفت و به مهمونها هم کلی خوش گذشت. از این بابت خیلی خوشحالم.
فقط یه نکته: من به دلایل بسیار تو کارت دعوت صریحا اعلام کرده بودم که کادو نیارین. مهمترین دلیلم رو هم همه می دونند که ما جابه جایی در پیش داریم و الان فضامون خیلی محدوده! بعد واقعا فاز این دوستانی رو که احساس می کنند خیلی (مهربون) زرنگ هستند که با یه جعبه بزرگ کادو وارد میشن و انگار قانون رو دور زدن و بابتش هم به خودشون افتخار میکنند رو نمی فهمم!! من واقعا از دیدن کادوهاشون ناراحت شدم! :| و خب مساله این هست که اصلا هم چیزایی که آوردن کاربردی نیست و ما شاید هیچوقت استفاده نکنیم!
بعد تازه مساله بدتر اینکه من بهشون گفتم من از همه خواهش کردم که کادو نیارین. اگر هم چیزی آوردین تو جمع نیارین که بقیه حس بدی نگیرن ولی باز هم ....
خواهشا وقتی یکی ازتون چنین درخواستی داره به خواسته ش احترام بگذارید. ته تهش اگه احساس میکنید به اون میزبان مدیونید و دیگه هیچ فرصتی برای جبران ندارید یه کارت هدیه بهش بدید که خودش بتونه مدیریت کنه چی لازم داره و چطور خرجش کنه!!
زندگی پر از بالا و پایین هست. دیروز هم یکی از عموهام رو از دست دادیم و امروز اول شهریور مراسمشون هست. واکنش من در برابر مرگ خیلی منطقی هست. مخصوصا مرگ کسی که به شدت مریض هست و اسیر رختخواب. امیدوارم بچه های عموم هم واکنشی شبیه من داشته باشند و بتونند فقدان پدرشون رو به خوبی مدیریت کنند.
دیگه آفیس نمیرم و هفته دیگه همه کارام رو باید تحویل بدم.
امیدوارم این هفته آخر کاری هم بخیر بگذره و بتونم همه چیز رو با کیفیت تحویل بدم.