خب همون طور که پیش بینی می کردم هورمون ها رفتارشون رو عوض کردن!
دقیقا از هفته ۲۸ به این طرف خیلی چیزا تغییر کرده!
اول اینکه خدا رو شکر دیگه بالا نیاوردم!
ولی بجاش روده ی محترمم در حال جبران کردن هست. دکتر گوارشم میگه تقصیر بارداری هست. دکتر زنان میگه دیگه تا این حد نمی تونه از عوارض بارداری باشه! خلاصه که هیچکس مسئولیت نمی پذیره :))
اون روز رفتم دکتر گوارش میگه عه! دکتر زنانت هم ایرانی هست که؟! میگم آره تازه اسم دندونپزشکم اینجا نیست و گرنه اونم ایرانیه :)) خب همه خوبها رو جمع کردم!
امروز باید دندونپزشکی هم برم! من از اونایی هستم که همیشه حواسم به دندونام بوده! ولی خب لثه ها و دندونام از وقتی جواب تست بارداریم مثبت شد کلا رفتارشون رو عوض کردن و اصلا حواسشون به من نبوده!!
دفعه پیش گفتم روابطم با آدمها در صلح آمیزترین حالت ممکن هست! و از هیچ کس گله ای ندارم! الان نه که صلح تغییر کرده باشه ولی قشنگ از همه موجودات عالم گله دارم!! الان دیدم داریوش یه ترانه با همین مضمون خونده :))
کلا وقتی همه عمرت محکوم بودی به قوی بودن و اینکه خودت از پس همه چیز براومدی و هیچوقت هم غر نزدی! اطرافیانت هم فکر میکنند هیچ وظیفه ای ندارن! و تو که خودت از پس همه چی برمیایی! دیگه چه کاری هست که حتی بخوان خودشون رو یه ذره نگران کنند یا تو زحمت بندازن!! و حتما همه چیز واسه تو فرق داشته و آسون بوده که تو هیچی نمیگفتی و نمیگی! ولی نمی دونند یکی از کمبودهای همیشگی من تو زندگی این بوده که کسی نبوده که اصلا بخواد ببینه یا بشنوه!! دیدن یا شنیدنشون هم نه تنها که دردی ازت دوا نمی کرده که یه درد هم به دردات اضافه میکرده! و این دقیقا ریشه ترس من ازدواج و رابطه صمیمی بود که سالها ازش فرار میکردم! از اینکه بار اضافه کنم بجای یار!!
نمی خوام از حق بگذرم اون کسانی هم که خودشون رو نگران میکنند یا تعارف میکنند اینقدر تو زندگی خودشون دغدغه دارن و نیاز به کمک دارن که من یکی میگم همین که از پس خودتون بربیاین بزرگترین کمک هست! والا!!
ولی گاهی خیلی دلم میگیره!! اینکه دلم میگیره طبیعی هست! چون من هم انسانم و حق دارم ولی خب هیچ چیزی تغییر نمیکنه جز اینکه باز پاشم بگم همینه که هست!! می خوایی چی کار کنی؟!
ولی با این وجود باز هم احساس خوشبختی دارم از اینکه جناب یار همه جوره کنارم هست و از هیچی تو هیچ زمینه ای دریغ نمیکنه!
اون زمانهایی که مجرد بودم مهمترین معیارم میزان حمایتگری و همکاری طرف مقابلم بود تو زندگی مشترک و خدا رو شکر نمره جناب یار تو این زمینه بالاتر از نمره کامل هست!! هر چند که گاهی دلم برای جفتمون می سوزه!!
تقریبا خریدهای خانم کوچولو تمام شده بجز یه سری خورده ریز! البته من قصد خرید زیادی نداشتم و جز ضروریات چیز اضافه ای نخریدم! یه مهمونی بی بی شاور مونده! و ساک بیمارستان رو هم تا آخر همین هفته جمع میکنم! دیگه می مونه تمیزکاری روزهای آخر و غذا فریز کردن برای دو-سه هفته اول.
پروژه کاری هم که دستم هست باید تا آخر اوگست جمع بشه و گزارش هم نوشته بشه. اگر همه چیز تا اون موقع خوب پیش بره احتمالا از هفته اول سپتامبر مرخصیم رو شروع کنم!
از نظر کاری خیلی کارها هست که باید و بهتر هست انجام بدم ولی از اونجایی که شبها اصلا خوب نمی خوابم روزها هم خیلی خسته و بی انرژی و بی انگیزه هستم! ولی خب به هر حال باید همه چیز جمع بشه! هر چه زودتر و سریع تر!
خیلی دلم میخواست تا قبل از تولد دخمل کوچولو می تونستیم یه سفر بریم! ولی خب به هزارو یک دلیل میسر نشد! و الان هم که در حال گذروندن یه زمستون سرد هستیم که یه قدم زدن ساده هم کلی داستان داره!
بگذار خوب فکر کنم؟!
فکر کنم همه غرهام رو زدم تا حدودی! :))
و الان میتونم یه کم احساس سبکی کنم.
یه سری تلفن ها و گروه های حمایتی هم هست اینجا! نه برای بچه داری! برای افسردگی و حمایت روانی و ... . شماره هاشون رو چک کردم! اونا رو هم احتمالا یه بار تست کنم که اگر واقعا لازم داشتم بدونم که آیا به درد میخورن یا نه!
البته می تونم حدس بزنم که همه ی افکار و نگرانی هام ناشی از تغییرات هورمونی هست و تا حد خیلی زیادی نرمال ولی خب من تغییرات بعدی رو نمی تونم پیش بینی کنم و نمی دونم ممکنه اوضاع بهتر بشه یا بدتر! به همین دلیل بهتر هست کلا در وضعیت آماده باش باشم برای همه چیز!
خب بهتره برم کار کنم کمی.