فقط می دانم باید بنویسم. ذهنم شدیدا شلوغ است، کارهایم زیادی زیاد شده، وقت مفید و قابل و استفاده هم زیادی کم شده، همه ی اینها در حالی هست که اصلا از درستی مسیری که انتخاب کرده ام اطمینان ندارم. همه ی اینها در حالی هست که ذهنم هنوز آرام نیست و پر از چراست!! هنوز نتوانسته ام باور کنم که انچه سالها فکر میکرده ام حقیقی نبوده، دلم شدیدا میل به انکار دارد، دلم بحث و بررسی می خواهد اما خوب که فکر میکنم می بینم فایده ای هم ندارد، که چه شود؟؟ آنچه نباید می شد، شده، دیگر فکر کردن و تحلیل کردنش چه فایده ای دارد. خیلی زیاد دلم می خواهد مستقیم بروم توی چشمان خدا زل بزنم و بگویم پس من چی؟!!
رمضان آمده اما من همچنان غرق روزمرگی هستم. حتی بیشتر از همیشه، با خدا وعده کرده ام که قدم برداشتن در این مسیر جدید را به پای خودش حساب کند، اینطوری وجدانم آسوده است که ذره ای مفید هستم، یعنی شاید روزی مفید شوم و این مفید شدن به قصد نزدیکی به او باشد، به قصد اینکه اگر همین طوری بنشینم قطعا دچار کپک فکری و روحی و اخلاقی می شوم، پس اینطوری نمی نشینم و گذران عمرم را نگاه نمیکنم. سرعت گذر روزها زیاد است، جسما زود خسته می شوم اما می دانم که می توانم، از پسش بر می ایم. حداقل فایده اش این است که ذهنم اینقدر درگیر است که مجال فکر کردن به خیلی چیزهای بیهوده را ندارد، یعنی داردها، ولی محدود و کم. و چقدر ذهنم گاهی بدقلق و بهانه گیر می شود.
دوستی دارم که موقع خداحافظی می گوید مواظب خوبی هایت باش. راست می گوید خوب بودن مواظبت می خواهد، ذره ای که غافل شوی می توانی براحتی بد شوی و بدی کنی. خدایا، ماه تو است و مهمان تو هستیم. حتما و قطعا در این بار عام قرار است مورد لطفت قرار بگیریم. درست است که پر از سوالم، پر از چرا و پر از خواهش، اما اگر چراهایم و سوال ها و درخواست هایم هم بی پاسخ بماند، حرفی نیست، باور و ایمانم این است که قرار است با بهتر از درخواست های من جوابم را بدهی. فقط مثل بنده هایت باورهایم را بهم نریز.