دیروز باز با همون میتاپ هفته گذشته رفتم بیرون! قرار بود یه مسافت 30 کیلومتری رو پیاده برن و خیلی از ساحل ها رو رد بشن.
همون اول صبح که رفتم با یکی دو نفر که سلام علیک کردم، سومیش یه دختر ایرانی بود! یه کم خوشحال شدم یه کم ناراحت! چون من تو طول هفته تقریبا بجز مکالمه های کوتاه دیگه انگلیسی حرف نمی زنم و یکی از اهدافم از میتاپ رفتن تعامل انگلیسی هست! خلاصه داشتم با دختره حرف می زدم که تازه اومدم و ... یه پسره هم اومد گفت عه سلام شما ایرانی هستید؟ :) یه دو تا جمله دیگه حرف زدیم و تقریبا راه افتادیم که اون دختر ایرانی رفت جلو و من و این پسر موندیم عقب تر! اونم دانشجوی دکترا بود و کمتر از یکسال بود که سیدنی بود خلاصه از هر چی که میشد حرف بزنیم و تجربیات مشترک و مباحث فرهنگی حرف زدیم و البته قشنگ معلوم بود تو راه رفتن کم آورده چون سرعتشون بالا بود خیلی! یه جاهایی هم سربالایی بود من واقعا اذیت می شدم و البته مناظر هم خیلی زیبا بود و من دوست داشتم یواش تر بریم. خلاصه اینکه 15 کیلومتر رفته بودیم یه جا واسه استراحت وایساده بودن که من رفتم پیش دختر ایرانیه و دوباره که شروع کردیم 3 تایی با هم عقب تر از همه رفتیم و دختره گفت واسه ناهار دیگه جدا میشه و بسه واسش! پسرک هم از خدا خواسته که آره چه خبره، اینقدر تند میرن و منم واسم بسه دیگه ؛ اینجا باید نشست جوجه زد و ال کرد و بل کرد و خلاصه که قرار شد تا محل ناهار بریم و اونا برن و منم برم با گروه، منم خوشحال شدم گفتم حداقل 2 ساعت انگلیسی تعامل کنم. خلاصه اینا فس فس کردن و منم وایسادم به عکس گرفتن که یهو دیدم بقیه رو نمی بینم، سریع به اینا گفتم خداحافظ و دویدم که گروه رو پیدا کنم، رسیدم سر یه خیابونی، نه راستم گروه بود، نه چپ ولی من رفتم راست! اون دو تا خوشحالا هم پشت سر من اومدن! بعد دیگه متوجه شدیم که گم شدیم یعنی اونا رو گم کردیم، پسرک هم خوشحال؛ اون جا که هم جا سبز گفت خب خیلی خسته مونه لطفا همین جا بشینیم ناهار بخوریم بعد طبق تجربه دختره 2 کیلومتر می رفتیم میرسیدم به ساحلی که میشد با اتوبوس رفت.
خلاصه اینکه پسرک کوله ش رو باز کرد، یک فلاسک قهوه (قهوه اندازه 3 نفر!!)، ساندویچ واسه ناهار، یه ظرف میوه خرد شده و حتی اسفناج !! باهاش بود، من و دختره که مرده بودیم از خنده! از صبح هم به من گفته بود 3 تا گز باهاش هست و یادم باشه سهم منو بهم بده و حالا واقعا سه تا بودیم!! خلاصه اوشون ناهارش رو خورد و ماها خندیدیم تا دیدیم یه پلاستیک بادام در آورد و در نهایت یه پلاستیک خرما :)) یعنی واقعا جو 13 بدر بود، کلی هم ازش خواهش کردیم سبزه هم گره بزنه، که نزد متاسفانه :)) خلاصه از رو نقشه فهمیدیم که اونجا که من رفتم سمت راست، یه مسیر ظریف مستقیم هم بوده و چون از همون اول مارپیچ و پله های رو به پایین بود من نتونسته بودم اونا رو ببینم. خلاصه اینکه واسه خودمون مسیر رو ادامه دادیم و رفتیم تو ساحلی که گروه قرار بود واسه ناهار توقف کنه، اونجا بستنی خریدیم و رفتیم رو صخره ها نشستیم و تصمیم گرفتیم پاهامون رو به آب بزنیم (از موقعی که من اومده بودم اینجا چون تنها بودم اصلا دستم هم به آب نزده بودم و واقعا روحم تشنه راه رفتن تو آب بود)، خلاصه 13 بدرمون رو که تکمیل کردیم؛ سوار اتوبوس شدیم و نخود نخود هر که رود خانه خود. خیلی هم بهمون خوش گذشت و به قول دختره از تفریح برنامه ریزی شده هم بهتر پیش رفت، خونه دختره و پسرک تقریبا نزدیک بود و پایه کله پاچه و جوجه هم واسه پسرک پیدا شد، این هم تعامل انگلیسی آخر هفته من:))
مسافت پیموده شده هم 22.5 کیلومتر بود و نشد رکورد بعضی عزیزان رو بشکنیم:))