این روزها 5
از آخر شروع کنم، امروز جمعه بود و واقعا خدا بهمان رحم فرمود که امروز را هم نرفتیم اداره، دیشب معاون جانمان، بعد از اینکه شان نزول فرمودیم آماری گرفته بودند، زنگ زدند که لازم نیست فردا بیایی سرکار،(البته نیمی از همکاران رفته اند) این یعنی یک هفته است که ما به صورت انتحاری ساکن اداره ایم . دلمان برای لب تاپمان بسی تنگ شده بود، که تنگ در آغوشش بگیریم و یادداشتی بنویسم. تمام ایمیل هایمان و کارهای دیگرمان را موبایلی می چکیدیم.
دلمان می سوزد برای وطنمان با این سیستم های انتحاری، انگار که اگر فردا یا هفته دیگر یک سری روال مزخرف اداری را انجام دهند آسمان به زمین می رسد، دلمان می سوزد که منابع و انسانی و سایر منابع را هرز میدهند با سوء مدیریت هایشان، هر که هم جدید می آید و قصد دلسوزی دارد و می خواهد اوضاع را بهبود بخشد هم نمی تواند، چرا که خانه از پای بست ویران است. دلمان می سوزد و البته که اعصابمان هم له می شود بس که بجای شایسته سالاری در این سه و ماه اندی حضورمان در این ارگان و سی وسال و اندی عمرمان شاهد روابط بوده ایم
بگذریم از این دردها، قرار بود امروز مقاله ریوایز خورده مان را که در ابتدای حضور استاد2 در ایران نتیجه اش آمد را سابمیت کنیم، هفته پیش در این ساعات در حال حرص خوردن و استرس بودیم که ما نمی رسیم و تازه از اقامتمان در اداره هم مطلع نبودیم و رویمان هم نمی شد به استاد بگوییم، که خدایمان باز در دقیقه 90 حالی به ما دادند اساسی و خود استاد2 جلسه مان را کنسل فرمودند و زحمت کشیدند و ایمیل زدند و زمانش را 2 هفته تمدید کردند و بدین سان ما نجات یافتیم ولی زهی خیال باطل چون وضع به همین منوال ادامه دارد و تازه این وسط قرار است سال را هم تحویل دهیم و سال جدید را تحویل بگیریم و استاد2 هم برگشته اند (البته بهتر اینجا که بودند ما فقط حرص خوردیم که چرا برنامه هایمان با اندک ساعات ایشان جور در نمی آید
) و وضعیت جسمی شان هم مساعد نیست، اینگونه است که ما مانده ایم که چه گلی به سرمان بگیریم!!
از آن طرف باورمان نمی شود، که هفته دیگر در این ساعات وارد 1 فروردین 94 شده باشیم، ما هر چه می دویم به سر کوهی نمی رسیم که دو تا خاتون انجا باشند و آب و نان دهند!! در این شلوغی ها بک گراند ذهنمان شده ارزیابی عملکرد 93 و تبیین اهداف 94. پارسال در چنین روزهایی به مخیله مان هم خطور نمی کرد که این روزهایمان را چنین بگذارنیم، نه اینکه ناراضی باشیم، اما اگر این روزها را مقدمه در نظر بگیریم که باید می آمدند و این چنین می شدند و 94 مان را هم ادامه این مقدمه بدانیم که بسی شلوغ تر و متنوع تر و پر تلاش تر است راضی تریم، باشد که چنین شود.