من طربم، طرب منم!
ذهن من کلا در حال بررسی هست. بررسی دقیقه ها و لحظه ها. بررسی اینکه خوشبختم یا نه؟ راضی ام یا نه؟
به زندگیم از زوایای مختلف و از بعدهای مختلف نگاه میکنم! از زندگی کاری ام راضی نیستم و خب حق هم دارم! زندگی خانوادگی ام درگیر مسائل ساده ای نیست و راه حل ساده ای هم نداره! زندگی پژوهشی و تحصیلی ام رضایتبخش نیست! با خود آرمانی ام و اهداف فردیم فرسنگ ها فاصله دارم! زندگی عاطفی ام هم که ....، وضعیت سیاسی و اجتماعی محیط اطرافم یه چیزی فراتر از فاجعه است و ... ولی هیچ کدوم از اینها دلیل نمیشه که من احساس خوشبختی نکنم، یا من از ماهیت کلی زندگی ام ناراضی باشم.
بارها نوشتم و باز هم می نویسم از اینکه هستی رو تجربه میکنم کاملا راضی ام. زمان هایی بوده که دلم خواسته توی یک زمان دیگه یا یک مکان دیگه زندگی کنم ولی باز هم این دلیل نمیشه که حالا که در جایگاه فعلی هستم کلا ناراضی باشم. اون نارضایتی هایی که بالا ذکر کردم نشون دهنده اهداف من و مسیر تلاشم هست. هر چند که تلاش هام گاهی هیچ کم و کسری نداشته ولی نتایجی که بدست اومده هم هیچ تناسبی با تلاش هام نداشته! هر چند که خیلی چیزها اصلا به تلاش من بستگی نداره ولی باز هم هیچ کدوم از اینها دلیلی نمیشه که من تلاش نکنم که ثانیه های زندگیم رو، اون ثانیه هایی که برنامه ش مال خودم هست و قابل کنترل، به فکر به نارضایتی و شکایت بگذرونم. لحظه های زندگی هر کدومشون فقط یکبار هستند و من دوست دارم تجربه های جدید و تا اونجایی که ممکنه شاد رو تو اون لحظه ها بگنجونم. دوست دارم همون طور که تو اهداف امسالم گفتم دریابم و بسازم دم هایی رو که با طرب می گذرند.
در راستای همین افکار، تصمیم گرفتم برای تولد امسالم یه مهمونی تولد خانمانه بگیرم (تو خانواده ما تمام مهمونی ها، من جمله تولدها، خانوادگی هست). مهمون ها رو که دعوت کردم همگی خوشحال شدند و استفبال کردند. 4شنبه ظهر یه یک ساعتی مرخصی گرفتم و رفتم واسه خودم دو تا عطر خوشبو خریدم. عطرها رو با یه کاغذ کادوی خوشکل کادو کردم و به عنوان اولین هدیه گذاشتم رو میز!! و اولین کادو بازش کردم و به همه گفتم کادوی خودم به خودمه و شما هم ایده بگیرید و به خودتون کادو بدین. همه مهمونا گفتند که چقدر به همچین مجلسی نیاز داشتند و کلی لحظات پر از شادی در کنار هم داشتیم و شب واقعا دوست داشتنی و به یادموندنی بود.
چند روز هم پیش ر جان گفت که همو بببینم. آخه از بعد از مراسم عروسی ش فقط تلفنی حرف زده بودیم! واسه امروز صبح قرار صبحانه گذاشتیم تو یه هتل. و یه صبحانه فوق لاکچری رو صرف کردیم و از هر دری حرف زدیم و وقتی به این نتیجه رسیدیم که داریم می ترکیم!! بلند شدیم اومدیم بیرون. پیاده راه افتادیم و سر از خونه ر جان در آوردیم. چقدر خوب بود دیدن خوشبختی دوستی که همیشه دوست داشتی شادی و آرامش و خوشبختی ش رو ببینی.
شروع سال جدید رو دوست داشتم و احساسم، واقعا شادی بود.
تولدت مبارک بوده باشه :) وقتی مسائل را با فاصله گرفتن نگام میکنیم کلیت شون بهتر درک میشه، احتمالا الان بهتر میبینی که اون موقع چه حس و حال و موقعیتی داشتی و چقدر خوب مدیریتش کردی :*