جامعه شناسی!!
از در که میاد تو میگه اینجا چقدر شلوغه!! اتفاقی افتاده؟!!
بهش میگم بیرون منتظر باشید تا کارتون انجام بشه؛
میگه پام درد می کنه تو بشینم؟ سرمو به علامت جواب مثبت تکون میدم. میگه اگه میشه کار من زودتر انجام بدین چون وقت من طلاست!! استاد جامعه شناسی هستند و کتاب دارن در مورد اینکه بشر اولیه چی چی بوده؟!!
همکار بهش میگه منظورتون اینه که کار بقیه مردم رو ول کنیم کار شما رو انجام بدیم. به گفته خودش قانع میشه.
از افتخارات و شاگرداش میگه. از وقتی که باید برای کتاباش بگذاره و انتقادش به ساختار نظام!!
ولی نمی دونه چرا اداره ما شلوغه!! و وقتی به صورت غیر مستقیم بهش میگیم جامعه اینجاست آقای دکتر جامعه شناس!! راه کوچه علی چپ رو در پیش می گیره!!
چهره ش که میاد جلوی چشمم دردم میاد. صداش که میاد تو ذهنم که از افتخاراتش میگه دردم میاد.
خروار خروار مقاله حقیقتا مزخرف علمی سالانه تو دانشگاههای ما تولید میشه؛ چندتاشون دردی از این جامعه دوا می کنه؟!
دلم می خواست بگم؛ شما با این همه منم منم؛ جز تولید درد کار دیگه ای هم برای جامعه کردی؟!!