غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

زنده ام :)

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۶ ق.ظ

خب تو این هفته پیشرفت کردم و دو تا یادداشت اینجا نوشتم.

 این مدتی که من اینجا هیچی نمی نوشتم به معنای واقعی کلمه هیچی نمی نوشتم :) چون من همیشه وقتی میخوام غر بزنم میام اینجا غرهام رو می نویسم و تحلیل میکنم و هی زیرش بقیه اتفاقا و تحلیل هام رو مینویسم تا اون موضوع تموم بشه. ولی این مدت کلا لال شده بودم:|  

قبلا هم گفته بودم که تو جلسات هفتگی مون من از دید خودم خیلی حرف می زنم و واسه خودم هم عجیب هست و البته من از اولی که شروع کرده بودم هیچ وقت سوال نپرسیده بودم و همیشه فقط رفته بودم گفته بودم دارم فلان کار رو میکنم و هی استاد محترم گفته بودن ما تو فلان چیز می تونیم فلان کار رو انجام بدیم و هر وقت کمک خواستی بگو و ... منم هی گفته بودم باشه.  تا یه روز تو همون دوران لال شدگی پیام داد که من دیگه دارم زیادی نگران میشم که تعامل ما این مدلی هست و اصلا کافی نیست ما باید بیشتر بحث کنیم و ... منم تو دلم گفتم تو نمی دونی که من حتی تو وبلاگم برای خودمم غر نمی زنم و چقدر واسم محترم و عزیز بودی که جلسات هفتگی مون رو کنسل نمیکردم. والا تو هم چه توقعاتی داریا .... ولی واسش نوشتم تو راست میگی بهترش میکنیم. فرداش با متیو جلسه داشتم رفتم ۱.۵ ساعت خودمو پرزنت کردم و آخرش متیو گفت از دست اوسات ناراحت نشو اون توقع داشته تو خیلی سوال بپرسی و واسه همین نگران شده. گفتم ناراحت نشدم تازه خوشحالم شدم که اینقدر براش مهمم :)

 

ولی خب شرایط یه جوری پیش رفت که من تونستم به سکوتم ادامه بدم. می دونستم حالم خوب نیست و تازه با تمرین های شکرگزاری خودمو سرپا نگه داشته بودم تا اینکه ایران یهو ترکید. خیلی سعی کردم خودمو محکم نشون بدم ولی خب خسته تر و شکننده تر از این حرفها بودم- خدا رو شکر اون هفته جلسه هفتگی مون کنسل شد و گرنه قطعا اگر می رفتم نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و گریه می کردم و نمی خواستم این اتفاق بیافته. 

 

خب الان اوضاع روحیم کمی بهتر شده- هر چند که جسمی  بدجور اوراق و داغون هستم. همه امیدم به این هست که کمتر از دوهفته دیگه پروازم به ایران هست و میرم خونه. 

 

و البته که این مدت اوضاع کاری م خیلی بهتر شد و اون شوک اولیه برام برطرف شد- هر چند هنوز خیلی مونده تا به نقطه امن برسم ولی یه کم اعتمادبه نفسم حداقل نزدیک به صفر شد و از اون حالت شدیدا منفی در اومدم. تعاملم با بقیه هم کمی بهتر شده هر چند که پذیرفتم  مشکل تعامل با محیط جدید من نبودم و کلا محیط سرد هست و نباید توقع چندانی داشته باشم و البته می دونم که اگر در حالت نرمال باشم شاید بهتر بتونم این مساله رو مدیریت کنم.

 

 اون روز داشتیم در مورد مراسم جشن تکلیف (برمیتصوا) پسر جنی حرف می زدیم و من گفتم منم دوست دارم بیاما که یهو جنی رفت یه لیست آورد و اسمم رو تو لیست مهمونا نشونم داد خیلی  قبلتر از اسم مامانش بودم. لیست رو سولی نوشته بود می گفت ببین تو دیگه جزو همین خانواده ای و من کلی ذوق زده شدم.

 

تو این مدت هم یه بار رفتیم مدرسه سولی واسه دیدن تیاتر آلیس در سرزمین عجایب. جاناتان هم بود و البته همسرسابق جنی و پدر و مادرش و همه دوستاشون که چند وقت پیش واسه تولد جنی بودن. احساس خودمونی بودن بهم دست داده بود:)  اولا که تیاتر بی نظیر بود و البته مدرسه شون بی نظیرتر. مدرسه تو یه بخشی از جنگل بود و هر کلاس هم انگار یه کلبه بزرگ بود که یه گوشه اون جنگل بود. همه چیز در اوج طبیعی بودن و سادگی قرار داشت و کلیه لوازم بازی و تفریحشون طبیعی بود و فضا کاملا بکر. امسال سال آخری هست که سولی تو اون مدرسه هست و دبیرستانش رو میخواد مدرسه متد معمولی بره. خیلی خوشحال شدم که تونستم برم مدرسه متد والدروف رو از نزدیک ببینم و واسم تجربه خوبی بود. 

مدرسه هیچ سالن آمفی تیاتری نداشت و نمایش تو فضای باز بسیار زیباشون برگزار شد. صندلی واسه تماشاچی ها رو هم بچه ها و خانوادشون از تو کلاس ها اوردن و چیدن. خوراکی هم هر خانواده ای یک چیزی آورده بود و گذاشتن رو یه میز و اینجوری از خودشون و بچه هاشون و البته بستگانشون پذیرایی کردن. بعدش همه کمک کردن و همه دکور و تزییانت و غیره رو جمع کردن و همه چیز به حالت عادی برگشت. و جالب بود که بجز معلم هیچ مدیر و ناظم و کادر مدرسه شون نبود و همه کارها به کمک والدین و خود بچه ها انجام شد. 

واسم جالب بود که تعداد زیادی مادربزرگ و پدربزرگ هم اومده بودن که اجرای نوه شون رو ببینند. 

 

۹۸/۰۹/۰۷

نظرات  (۹)

چه عجیبن این مذاهب! یه روحانی میگفت در دنیا دو دین اعتقاد دارن که دنیا رو پر خواهند کرد (مفهوم حرفش این بود) یکی اسلام و یکی یهودیت.

پاسخ:
خیلی شباهت بین این دو دین هست. از دید من اسلام کاملا برگرفته از یهودیت هست و جالب اینجاست که طرفدارای افراطی این دو دین هم میخوان سر به تن اون یکی دین نباشه :)
۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۸ ام اسی خوشبخت

خداروشکر که بهتر هستید و ان شالله آرامش و اعتماد به نفس بیشتری هم پیدا کنید :)

امیدوارم تو ایران خیلی بهتون خوش بگذره در کنار خانواده گرامی :)

پاسخ:
ممنونم دوست عزیز از محبتتون.

امیدوارم آرامش و شادی قرین تک تک لحظه های همه مردم کشورم باشه. 

متشکرم:) 

جالبه نمیدونستم یهود هم جشن تکلیف دارن

این تفاوتها سوزناکه میگیم خدایا ما هم ادمیم زیر این سقف کبود!!! ولی خب کاری نمیشه کرد فعلا باید با ارامش و لذت بردن از اکنون انتقاممونو از دنیا  بگیریم  البته فقط گفتنش اسونه ولی باید تلاشمونو بکنیم چاره ای نیست

پاسخ:
با همه حرفاتون موافقم. 

خیلی دلم میخواد از این دنیا انتقام بگیرم :)) 

جشن تکلیف قضیه ش چیه ؟اگه میشه توضیح بدین ...ایران اومدین محض کنجکاوی هم نرید بانکها و مکانهای سوخته توی اتفاقات اخیرو ببینید خیلی تاثیر بدی روی ادم میزاره بخصوص که شیراز هم اعتراضات  خیلی وسیع  بوده ...متاسفانه کاری نمیشه کرد  حداقل تعطیلاتت خراب نشه از قبل یه برنامه برای هر روز داشته باشین بهتره چون اینجا هنوز اغلب مردم  هیجان زده هستن و خلاصه افسرده دل افسرده کند انجمنی را

امیدوارم تو شهر گل و بلبل کنار خانواده خیلی خوش بگذره

پاسخ:
طبق آیین یهود پسران یهودی ۱۳ سالگی به سن تکلیف می رسند و پسر جنی هم مدت هاست داره واسه این مراسم آماده میشه. هر چند مذهبی نیستند ولی خب دوست دارن آیین ها رو حفظ کنند. 
 برای اطلاعات بیشتر اینجا رو بخونید. بقیه جزییات رو هم وقتی رفتم و دیدم  میام تعریف میکنم.

چه توصیه های خوبی کردین. خیلی ممنونم.  

اینجا یکی از مسولای دانشگاه یه خبطی کرده (حالا از دید ما ایرانی ها که چیز مسخره هم بوده) از روزی که خبرش پیچیده هی ایمیل رو ایمیل که ما یه تیم هستیم ما باید حواسمون بهم باشه - هر کی احساس بدی داره در هر ساعت از شبانه روز شماره موبایل گذاشتند که زنگ بزنید و ما هستیم و حمایت میکنیم و ... ما بقیه موفقیت هامون رو باید جشن بگیریم - ما می فهمیم چقدر حس بدی هست و ...  و هر سری انگار نمک رو زخم من می پاشند :| 



۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۹ آوای درون

خوشحالم که بهتری :* امیدوارم تا وقتی میای اوضاع تقریبا عادی شده باشه

پاسخ:
ممنون عزیزم:*

ان شاالله 🙏

چه خوب که داری میای ایران *__* امیدوارم کلی بهت خوش بگذره

من بعد از این اتفاقات تصمیم گرفتم به هرگونه اتفاق احتمالی پیش‌رو دیگه واکنشی نشون ندم. چون دیگه نمیخوام همچین غم و افسردگی عمیقی رو تجربه کنم. برام دیگه مهم نیست چی میشه. اصلا به روزایی که گذشت فکر نمیکنم

 

واقعاً خوبه که استاد آدم بهش اهمیت بده. استاد من دو ماه پیش قرار بوده بهم زنگ بزنه! دیگه باهاش کات کردم رسماً

 

 

پاسخ:
مرسی عزیزم:*

نمیدونم چی بگم :((

راستش من عادت ندارم استاد بخواد اینقدر اهمیت بده :)) البته الان داره عاداتم رو عوض میکنه:) 
۰۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۹ دخترمعمولی

آها،مرسی بابت شفاف سازی :)

آخه من از اون دفعه که آقاهه اینجا واسم کودکستانای جنگلی رو توضیح داد و گفت تو همون فضای آزاد می خوابن، این طوری تو ذهنم بود که بیشتر وقتشونو تو هوای آزادن. حالا این جوری باشه میشه یه کاریش کرد ;-) :D.

پاسخ:
اتفاقا جنی واسم توضیح داد که کودکستان و کلاس اول و دوم اصلا یه جای دیگه س، چون فضاش باید برای بازی بچه ها امن تر باشه، اینجا آخه اصلا مسطح نبود.

من فکر کنم اونی که واسه تو توضیح دادن متفاوت با این مدارس هست!

خیلی خوشحالم که حالت بهتره، امیدوارم تا موعد اومدنت به ایران اوضاع تو و اینجا بهتر بشه. واااای چقدر بد هست که آدم نتونه با استاد حرف بزنه و تعامل بکنه چون بنظرم نتیجه اش این میشه که کارها اونقدر کامل پیش نرود البته برای من اینطوریه چون یهو استاد محترم میاد یه کامنت همون اول میذاره که تا آخر را تحت الشعاع قرار میده :( 

در مورد مدرسه شون که واقعا عالیه، فقط شهریه اش خیلی بالاتر از مدارس معمولیه؟ میدونی مایه التفاوتشون چقدره؟ 

چقدر خوب وارد خونه و خانواده ی جنی شده خوشحالم از این بایت

پاسخ:
مرسی عزیزم:* ان شالله.

من مشکلی برای ارتباط برقرارکردن نداشتم ولی وقتی کاری رو خودم می تونم انجام بدم دلیلی نداره کمک بخوام، حالا خیلی مونده تا اینا با من آشنا بشن!!

اینجا مدرسه های دولتی رایگانه، 
شهریه این مدرسه در حد همه مدرسه های خصوصی هست، خیلی از این لحاظ متفاوت نیست.

ممنون دوستم:*
۰۷ آذر ۹۸ ، ۱۱:۵۰ دخترمعمولی

خوشحالم که دوباره خودتو پیدا کردی :).

دیگه چیزی به پروازت نمونده. امیدوارم اوقات خیلی خوبی رو در کنار خانواده ات داشته باشی :)

این مدرسه های والدورف تو هوای آزاد خیلی خوب به نظر میان ولی من واقعا نمیدونم وقتی هوا سرد و بارونی و دما منفی بشه (حالا شاید اون ورا نشه اصلا، نمیدونم) چیکار می کنن؟

پاسخ:
مرسی عزیزم:*

من از حرفات اینجوری برداشت کردم که فکر کردی اینا همش بیرون و تو هوای آزاد هستند! ولی اینجوری نیست. کلاسشون یه خونه بود تقریبا با سرویس بهداشتی و یه آشپزخونه کوچولو و کلاسی که خیلی کلاس طور نبود و صندلی ها و میز و چیدمانش راحتتر از کلاس های معمولی بود ولی همه کلاس ها تو یه ساختمون نبود. کلاس بعدی مثلا ۳ دقیقه پیاده روی تو جنگل فاصله داشت و البته هر کلاسی یه فضا تو همون جنگل برای بازی کردن مخصوص به خودش داشت.