غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

جت لگ!

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۳۸ ق.ظ

اولین باری هست که دارم جت لگ رو در عمرم تجربه میکنم!! و یه جور عجیب غریبی هست :)

 

کلا که اصلا خوابم نمیاد و با هزارتا شگرد ساعت ۳-۴ صبح میخوابم. بعد وقتی که بیدار میشم کلی زمان لازم هست که تشخیص بدم الان چه فصلی هستیم. از وسط زمستون اومدم وسط تابستون :) ولی فقط دیروز تابستون بود. دو شب اول که حتی سرد هم بود و چند دقیقه که پنجره رو باز گذاشتم احساس سرما کردم. بعد هم که یه بارون ملایم اومد و با توجه به گل های توی خیابون حس می کردی اوایل بهار هست. ولی امروز صبح اینقدر صدای بارون شدید بود که هر فصلی رو پیشنهاد می دادم ذهنم ارور میداد :)

 

روز اولی هم که اومده بودم دانشگاه, ساعت ۴ عصر یکی از بچه ها خداحافظی کرد اینقدر تعجب کرده بودم که کله صبحی چرا خداحافظی کرد که بعدش کلی به خودم خندیدم. 

 

از اون طرف هم تو طول روز که کلا اشتهایی به غذا خوردن ندارم ولی همین که اراده میکنم بخوابم به شدت احساس گرسنگی میکنم خلاصه یه چیز عجیب و غریبی هست.

 

حس می کردم برگردم کلی کلمه فارسی وسط حرفام بگم ولی تا امروز سوتی خاصی نداشتم و اینم واسم عجیب بود. 

 

اون روز که با هری و متیو جلسه داشتیم اول که وقتی وارد شدم هری جلوم بلند شد- بعدش هم نزدیک به ۱۰ بار گفت welcome back ...   من گز برده بودم و وقتی بازش کرد و دید که سفید هست پرسید توش لبنیات داره. گفتم نه! گفت مطمینی گفتم بلی. گفت چون من به لاکتوز حساسیت دارم پرسیدم. گفتم خودمم به لاکتوز حساسیت دارم و نگران نباش بخور. بعد گفت چه شباهت جالبی! واسه همینه ما با هم دوستیم. اون لحظه واقعا نمی دونستم بخندم یا گریه کنم که اینقدر نخ نما شده داره سعی میکنه مسایل سیاسی کشورهامون رو کمرنگ کنه و به من دلگرمی بده که نگران دیدگاهش نسبت به مسایل پیش آمده نباشم :|

 

--------------

اصلا باورم نمیشه از ۵ شنبه دو هفته پیش واقعا فقط دو هفته گذشته باشه. 

اون پنج شنبه یکی از زیباترین پنج شنبه های زندگیم بود. من تهران بودم و ساعت ۸ صبح رفتم خونه زری  عزیز و صبحونه رو با هم و با بچه های گوگولی و دوست داشتنی ش خوردیم و من که کلی کیف کردم. بعدش با یه خانم مهربون  دیگه قرار داشتم که کلی واسه دیدنش هیجان و ذوق داشتم و تقریبا یه دوساعتی با هم تو کافه گپ زدیم. بعدش منتظر شدیم که سرکار خانم محبوب خانم بتونند به صورت معجزه آسایی خودشون رو برسونند به همون کافه  و منو محبوب عزیزم که انگار نه انگار که اولین بار بود می دیدمش با هم ناهار خوردیم. در همین حین دخترگلم  که ساعت دو صبح بهش پیام داده بودم که اگر وقت آزاد داره همدیگرو ببینیم تماس گرفت و من و محبوب رفتیم به سمت پارک لاله برای ملاقات با چهارمین دوست وبلاگی من.  اونجا من از محبوب جدا شدم و دخترگلم رو دیدم و با هم گپ زدیم و البته من کلی خوشحال شدم که تونستم حسنا رو هم ببینم چون اونقدر دیر بهش خبر داده بودم تهرانم که امیدی به دیدارش نداشتم و در نهایت من از اونجا رفتم به یه کافه دیگه تا چند تا از دوستان دبیرستانم ببینم. ۳ تا از اون دوستان رو آخرین بار سال ۸۰ دیده بودم و چقدر واسم جالب بود که بچه ها با وجود یکی - دو تا بچه هنوز همون شخصیت رو داشتن. و اینجوری بود که یه پنج شنبه دوست داشتنی و به یادماندنی برای من به یادگار موند.

 

---------

یکی دیگه از قاط زدن هام این هست که دوشنبه صبح قشنگ حس اول هفته رو داشتم ولی امروز که عصر پنج شنبه بود قشنگ حس آخر هفته و آخ جون هفته تموم شد (نه که این هفته خیلی کار کردم😜)  رو داشتم، دریغا و حسرتا که فردا هم باید کار کرد.

۹۸/۱۰/۲۶

نظرات  (۹)

سلام پیرو اینکه نوشته بودید بعد از برگشت به سیدنی از اینکه بهتون میگفتن چه خوب که سلامت برگشتی حس خوبی نگرفته بودید ، من اول به خودم گفتم چقدر شما سخت میگیرید خب دوستاتون خوشحال شدن که برگشتین و اتفاق بدی براتون نیافتاده!

ولی امروز که از هواپیمایی که باهاش به تهران پرواز داشتم ایمیل گرفتم که ما فعلا دیگه ایران پرواز نداریم، شرکت های همکار ماهم همه پروازهاشون به تهران لغو شده و نمی تونیم بلیط جایگزین براتون بگیریم و من این رو برای دوستام تعریف کردم و همه متفق القول گفتن چه عالی دیگه لازم نیست برای سفر به ایران ریسک کنی دقیقا فهمیدم از چه حسی حرف میزدید! 

حرفشون کاملا از روی محبت و دوستیه ولی در اصل مثل نمک روی زخم بود برای من! هی به خودم میگم راجع به ایران و اینا این چیزا باهاشون حرف نزنم ها ولی باز یهو از دهنم میپره  :(

پاسخ:
سلام.

ناراحت شدم از مشکلی که برای سفرتون به ایران پیش اومده. اون روز آخر سفرم در ایران همه اتفاقات که تلخ و دردآور بودن ولی من شدیدا نگران کنسل شدن پروازم از سمت ایرلاین بودم که خدا بخیر گذروند.

امیدوارم به زودی آسمان کشورمون حداقل از دید ایرلاین ها امن باشه و مجددا پروازاشون رو برقرار کنند. 

ببینید در مورد خود من این هست که وقتی در مورد یه چیزی اعتماد به نفس ندارم کوچکترین حرفی در موردش میتونه منو بهم بریزه و همون نمک روی زخم پاشیدن برام باشه. 

دیگه الان در حدی هستم که اگر کسی منو نمی شناسه و میخواد تازه ازم بپرسه کجایی هستی هم حس بدی بهم دست میده. اینقدر در مورد کشورم اعتماد به نفس ندارم :( 
۲۸ دی ۹۸ ، ۱۰:۴۱ محبوب حبیب

سلام صبا جون

آقا ما کلا گیجیم که کجاییم و اینا هم جت لگ حساب میشه؟

من فکر کنم از بدو تولد جت لگ هستم :دی

هنوزم توی شوکم کجای دنیام! :دی

برای من هم روز خیلی قشنگی شد. ممنون که اومدی :) 

منم باورم نمیشه یک هفته شد. یک عمر برامون گذشت این روزها...

پاسخ:
سلام عزیزم.

کلی خندیدم به حرفت :)) 

من ممنونم از شما که تشریف آوردین:*

از اول سال ۲۰۲۰ تا حالا اینقدر رویدادهای متنوع :( روی داده که من باورم نمیشه که فردا تازه ۲۰ ام هست.
۲۸ دی ۹۸ ، ۰۹:۴۷ آوای درون

ای وای خجالتم نده... من شدم خانوم مهربون؟! مرسیییی از محبتت... خیییلی بهم خوش گذتش آن روز...

قبلا فکر نمیکردم جت لگ اینقدر طولانی باشه، اما الان فکر کنم باید هم با این حجم از استرس و این حجم از اتفاقات در سه هفته اخیر و این فاصله جغرافیایی و حتی عوض شدن فصل، جت لگ طووول بکشه. امیدوارم تا الان بهتر شده باشی و در حال لذت بردن از آرامش آخر هفته باشی

پاسخ:
به منم خوش گذشت دوست مهربونم و پرآرامشم :*

از نظر ساعت خواب برگشتم به حالت نرمال. 

جمعه شب اولین شبی بود که بعد از این همه مدت شلوغی تنها بودم و فرداش هم قرار نبود برم دانشگاه و ... یه حس آخیش خوبی داشتم :)   

سلام صبای عزیز چه خوب که ایران بهت خوش گذشته من زیاد حوصله دیدن دوستای دبیرستانم رو ندارم با اینکه هرچندوقت یه بار قرار میذارن من خیلی وقتا نمیرم چون خیلی فرق کردیم و هیچ شباهتی نداریم به ادمای 10 سال پیش ...

هری امریکایی بود؟چه خوب که سیاست رو قاطی کار نمیکنه البته که همیشه بحث ملت ها جدای از بحث دولت ها بوده ...البته صبا بنظرم دلیلی نداره بابت چیزی معذب باشی درسته قدرت رسانه و تبلیغات از ایران ومردمش یه غول ساخته برای دنیا ولی مگه اونا از عملکرد وسیاست دولتشون خجالت میکشن بهرحال ترور یه شخصیت رسمی یه کشور جدای از اینکه ادم خوبی بوده یا نبوده خلاف قوانینه ایا یه امریکایی خحالت میکشه یا جنگ ویتنام جنگ عراق افغانستان اینکه هرجا خبری از کودتا تو هر کشوری باشه امریکا دست داره ایا امریکایی ها تو برخورد با بقیه خحالت میکشن و میخوان نشون بدن که خوبن مسلما نه! ایا یه فرانسوی میاد بگه چرا اعتراضات مردمی تو کشورش سرکوب میشه جایی که ادعای ازادی بیان وجود داره!اگه بخوایم واقع بین باشیم دولت ها درهرجای دنیا رفتارهایی دارن ولی شهروندان اونا توضیح و توجیهی نمیکنن و البته تبلیغات بدی که علیه ایران میشه کم نیست باعث میشه دید کل دنیا بد باشه خوبه که نماینده ایرانی و نشون میدی که ایران چقد مردم خوبی داره... 

پاسخ:
سلام آنه عزیز.

ممنونم.  

سالی یکبار و حتی گاهی بیشتر,  ۲-۳ ساعت تو یه جمع ۷-۸ نفره قرار گرفتن برای من زحمت خاصی نداره - حتی با اینکه هماهنگ کردن این قرارها هم با خودم هست ولی تایپ نهایتا ۱۰۰ تا جمله برای ست کردن این قرارها هیچ مانعی برای اتم شکافتن من :)) نیست. درسته که افکار و عقایدمون تو یه سری مسایل تغییر کرده ولی هنوزم میشه از بودن در کنار هم لذت برد. همه ی ماها خاکستری هستیم. 

بلی آمریکایی هستند. 

عزیزم وقتی بعد از یک ماه از سفر برمیگردی و هر کی می بیننت  بجای اینکه ازت بپرسن خب چطور بود سفرت؟ کلی خوشحال میشه از اینکه سالم و زنده برگشتی قطعا حس خوبی بهت دست نمیده. 


همون آمریکای جهانخوار تو این آتش سوزی های استرالیا به شهروندانش هشدار داده بود از مسافرت غیر ضروری به استرالیا خودداری کنند چون ممکنه آتش نزدیک محل اقامتشون نباشه ولی تنفس هوای آلوده در هر صورت آسیب رسان هست.
از اون طرف حکومت ایران یه برچسب شهید گرفته دستش، هر چند ماه یه بار یه کشتار راه می اندازه و بعد هم جهت حمایت از شهروندانش که خودش کشته برچسب شهید رو می چسبونه  روشون. 

من نگران قضاوت ملت ها و دولت های دیگه نیستم. من نگران خودمم که حتی برای سفر به کشورم امنیت ندارم و قطعا این مساله در اعتماد به نفس من تاثیر داره.

چقدر رفتار هری برام دوست داشتنی بود.

جت لگ همه اینطوریه؟ من فکر میکردم فقط بحث ساعت خواب بدن به هم میریزه اما تو کلا بهم ریخته ای:) اما تجربه هات بامزه بودا خخخ 

من هنوز هم کلی ذوق پنجشنبه ای که اومدی را میکنم؛))  

 

پاسخ:
برای منم تلاشش قشنگه:)

راستش من نمیدونم بقیه چطور جت لگ میشن، ولی دقیق که فکر کنی فقط ساعت خواب نیست آخه، ساعت همه چیز تغییر میکنه :)

مرسی گلم از میزبانی ت و ممنونم که نظرم رو نسبت به هلیم تغییر دادی:* 
۲۷ دی ۹۸ ، ۱۰:۳۴ دخترمعمولی

خدا رو شکر که بهت خوش گذشته :).

ذهن آدم زود سوییچ می کنه به زبونی که لازم داره. نگران نباش :).

من وقتی میرم ایران، دیدن همه ی دوستان دبیرستانم نمیرم، چون فکر می کنم کسی که تو تمام این سال ها ازش خبری نگرفتم/ازم خبری نگرفته، دلیلی نداره برم ببینمش صرفا به این دلیل که یه زمانی هم کلاسی بودیم. ولی دو سه تاشونو حتما حتما میرم می بینم.

خب از همون جا هماهنگ کن براشون تا اونا برن همدیگه رو ببینن :D

پاسخ:
ممنون عزیزم.

تازه انگار برعکس شده، وسط فارسی حرف زدن میره رو انگلیسی یهو😃

ما با دوستای دبیرستانم گروه داریم، اینجوری نیست که از هم خبر نداشته باشیم تازه شاکی بودن تو چرا واسه ما عکس کم می فرستی و پیشنهادشونم این بود که ما رو تو گروه مامانت اینا اد کن تا نخوای واسه چند تا گروه عکس بفرستی😆 واسه همین یه روزی رو انتخاب کردیم  که اکثریت بتونند بیان، دوست صمیمی م اون روز تو دقیقه ۹۰ نتونست بیاد که من رفتم خونه شون دیدنش. 

چند بار بهشون پیشنهاد دادم، میگن نه صبر میکنیم تا خودت بیایی😀
 
۲۶ دی ۹۸ ، ۱۹:۱۸ ام اسی خوشبخت

جالبه من هیچکدوم از دوستان دوران مدرسه رو نمیبینم, اما از همه کسانی که خارج از کشور هستن شنیدم وقتی میان ایران دوستان دوران مدرسه رو میبینن.

 

پاسخ:
من دو سه سال پیش خودم این گروه دوستان مدرسه رو درست کردم و کم کم تونستیم بچه ها رو پیدا کنیم.

تمام دیدارهامون هم با برنامه ریزی من بوده متاسفانه. متاسفانه از این جهت که اگر من نباشم توانایی ست کردن یه قرار هم رو ندارن دوستان :(

اینجوری هست که به گفته خودشون انشااله سال دیگه که صبا اومد فلان جا همدیگرو می بینیم. 

صبااااااا؟ دستت درد نکنه من یکی باید جا میموندم؟ تا تهرانشو که رفتی، مشهدشو هم میومدی دیگه بی انصاف

راستی خدا میدونه من چقدر تو فکر تو بودم و میگفتم این دختر با کلی شوق و ذوق بعد از کلی سختی و دلهره برگشته، نکنه مسائل این روزها تو ذوقش زده باشه و با خودش گفته باشه کاش برنمیگشتم. باورت میشه یکی از نگرانیهام تو بودی؟
خوشحالم که بهت خوش گذشته و به بهترین حالت ممکن برگشتی
جت لگ... اگه درست از نوشته ت فهمیده باشم یعنی یه حالت سرگردانی بین دو موقعیت. آره؟

پاسخ:
سمیه جونم سفر ایران به من خیلی خوش گذشت ولی اصلا استراحت گونه نبود، که من بخوام واسش برنامه بریزم، من فقط باید یه سری پیشنهادها رو رد میکردم، و یه سری برنامه ها مثل همین پنج شنبه رو فشرده میچیدم که بتونم به کارهای شخصی خودمم برسم. خلاصه شرمنده. انشالله دفعات بعدی سعادت دیدار تو رو هم داشته باشم.
بجز روز آخر خدا رو شکر مساله خاصی نبود و مرسی که به یادم بودی😍

درسته گلم.عدم تطبیق ساعت بیولوژیک بدن با ساعت محلی که بهش سفر کردی.

چه جالب! فک نمیکردم جت لگ چند روز پایدار باشه D: 

منم خیلییییی خوشحال شدم دیدمت و دلم میخواد همچنان به اون پنج شنبه فکر کنم، انگار نه انگار این هفته‌ی وسطی در کار بوده

پاسخ:
والا منم فکر میکردم دو روزه، و من از دوشنبه عادی میشم ولی الان یه چیزای دیگه میبینم. البته تغییر آب و هوایی شدید و حرص خوردن و شوکه شدن هم رو بیخوابیم تاثیر داره.

کاش واقعا چنین هفته ای در تاریخ وجود نداشت:(