غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ژانویه

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۳۷ ب.ظ

قبل هم بهتون گفته بودم که جاناتان و خانواده ش عشق اسکی هستند و کلا دنبال یه فرصتی هستند که بتونند برن اسکی. یه سری کوه برفی نزدیک های کنبرا هست که اینقدر همه چیزش گرون هست که واسه استرالیایی ها سفر به کانادا جهت اسکی ارزون تر میاد.

خواهر جاناتان که هر سال تو ژانویه اونجا هستند. پارسال هم جنی و جاناتان رفتن که منجر به مصدوم شدن جنی شد و البته زمستون پارسال هم جاناتان تو برف مصدوم شد. هیچ کدوم از اینها اما دلیلی بر این نبود که جاناتان دوست نداشته باشه امسال هم بره و چون جنی شغلش رو عوض کرده و تمایلی به رفتن نداشت قرار شد با پسر خودش و پسر جنی سه تایی مردونه! برن.  اینجوری بود که سفر مردونه شون رو ۱۴ ژانویه شروع کردن. 

شب قبل از اینکه برن من وقت کردم سوغاتی سولی رو که دستبند چرمی که روش فروهر  بود رو بهش بدم. خواستم واسش در مورد فروهر توضیح بدم که گفت قبلا در موردش خوندم.  دو روز بعد مامانش یه عکس بهم نشون داد که نقاشی سولی از فروهر بالاش بود و دستبندی که من بهش داده بودم پایینش. گفت این عکس رو گرفتم و فرستادم واسه معلمش و ازش تشکر کردم بخاطر چیزهای مفیدی که یاد بچه ها داده و حالا سولی یه نشانه از فرهنگ persia رو که یه روز نقاشی ش رو کشیده بود تو خونه داره و من چشمام قلب قلبی بود :)

استفانی (دختر بزرگه جاناتان) پیش مادرش نمیره و این مدت هر زمان که پدربزرگ و مادربزرگش در دسترس نبودن اینجا خونه ما بود. اما (emma) هم خونه مامانش و وقتایی که مامانش سرکار بود می اومد خونه ما. 

دختر جنی هم یه چند روز تو این مدت با پدرش اینا رفت مسافرت و یه چند روز فقط استفانی و جنی بودن. برقی که تو صورت استفانی از وقت گذروندن با جنی دیده می شد بسیار قابل توجه بود. و البته جنی هم انگار بچه خودش و شاید حتی با حوصله تر باهاش وقت می گذروند و لذت می برد. رابطه شون خیلی واسم جالب بود و البته دلم واسه استفانی هم می سوخت.

 

یه روز که اما خونه ما بود مامانش وقتی اومد دنبالش اومد تو احوال پرسی کرد به نظرم نرمال نمی اومد و خیلی خجالتی. بعدا در موردش با جنی حرف زدیم و من هم نظرم رو گفتم. گفت اولین باری بوده که اومده تو و خب هر کی هم باشه وقتی یه زن دیگه از بچه ش مراقبت میکنه احساس خجالت داره. 

 

نمی دونم واقعا ولی به جنی به خاطر داشتن این روح بزرگ حسودیم میشه! یه جوری با مسایل برخورد میکنه که انگار قاعده ش همین بوده از اول. وقتی به روابط آدمها تو شرایط مشابه تو کشور خودم نگاه میکنم یه جوریم میشه. خیلی بخل و حسادت و حساب و کتاب دیده میشه متاسفانه :|

 

چهارشنبه  آغاز سال تحصیلی جدید بود. پسر جنی دوشنبه صبح رسید سیدنی و امسال چون سال اول دبیرستان بود یه روز زودتر از بقیه باید می رفت مدرسه (یه چیزی تو مایه های جشن شکوفه ها). صبح سه شنبه با وجود خستگی بیدار شد و رفته بود مدرسه و دوست هم پیدا کرده بود و کلی هم خوشحال بود. 

 

تقریبا یک ماه دیگه جشن تکلیفش هست. تو اون مدتی که کانادا بود تمرین های عبری ش رو هم اونجا انجام میداد. این حد از تعهد و مسیولیت پذیریش واسه من جای تحسین بسیار داشت.  لازم به ذکر هست تو اون یک ماهی که من ایران بودم کلا ۳ بار لب تاپم رو روشن کردم اونم کار خاصی نکردم و دوباره خاموش کردم :))

 

جنی قبل از اینکه سال تحصیلی قبلی تموم بشه رفته بود مدرسه بچه ها (الان دیگه هر دوشون تو یه مدرسه هستند) و چند دست یونیفرم دست دوم از بچه های سال بالایی واسه پسرش خریده بود که موقع شستشو و ... زاپاس کافی داشته باشه.

 

سگو هم کلی بزرگ شده و کلی فهمیده. قشنگ می دونه من باهاش صنمی ندارم محل سگم هم نمی گذاره :)) حالا این مساله رو تا به یه عده انسان بفهمونی پوستت کنده میشه ولی این طفلک خودش درک کرد. 

خیلی احساساتی هست. بقیه که خونه نباشند افسرده و ناراحت دم در میخوابه تا بیان. من دلم واسش کباب میشه از بس مظلوم و غمگین هست. مثلا تا ساعت ۱۰ شب منتظر میمونه تا اونا بیان وقتی اومدن انرژی میگیره می ره تو حیاط شادی میکنه و استخون می خوره. دلم میخواد بهش بگم وقتی اونا نیستن خب برو استخونت رو بخور :) طفلک تا این حد وفاداره دیگه :)

 

قبل از اینکه بیام استرالیا دلم واسه همه بچه ها می تپید همیشه. حالا واسه همه آدم ها و حیوانات و گیاهان. کلا می تونم برم تو جنگل های اینجا هی اشک بریزم :)

 

بیشتر روزها هوا گرم هست با رطوبت بالا. قشنگ حس میکنی الاناست که دم بکشی :))

 

راستی با خودم "دم کنی" از ایران آوردم دقیق اندازه سر قابلمه مون هست. جنی اینقدر خوشش اومده و ذوقش کرد که چقدر فیت هست و اصلا خود جنسه.  خلاصه دم کنی هم میتونه واسه بقیه جذاب باشه. هیچی رو تو زندگی تون دست کم نگیرید :) 

۹۸/۱۱/۱۰

نظرات  (۷)

سلام صبا جان، خیلی برخورد جنی جالب بود :)

دمکنی :))

پاسخ:
سلام عزیزم:*

بلی.

یعنی کی فکر می کرد دمکنی می تونه اینقدر مهم بشه که در موردش مطلب بنویسم :))

وااااای سگو:))

عزیزم‌ جنی واقعا بزرگمنشه، دمش گرررررم! 

ایول  معلمه سولی ! تا این حد به بچه ها آموزش میدهند! اونوقت تو‌کشور ما اگر یکی بخواد در مورد فرهنگ جای دیگه ای بدونه، هزار تا معادل ایرانی اسلامی! براش میآورند

استفانی، واقعا خیلی خوبه که جنی بتونه با اینهمه درک رفتار کنه.

پاسخ:
در مورد تاریخ و اطلاعات عمومی واقعا بچه های اینجا قوی هستند. 

دم شما هم گرم بخاطر خوبی هاتون :)

عجب نمیدونستم سگها هم افسرده میشن و نیاز به گردش دارن .تصورم مهربونی همسایه مون بود که هر روز ۳ تا سگو میبرد داخل جیپ و گردش میکردن ...سگها چون باوفا هستن لزوما احساساتی هم هستن دیگه ...ببین همین روزمره ها جالبن ا گه میشه در مورد مردم و شهر  سیدنی  و دانشگاهتون بنویسین امیدوارم از نظر سنجی پشیمون نشده باشی چون سفارش من زیاد شد 😀

پاسخ:
واسه همین هست که تو خیابون می بینیم که سگ ها رو آوردن بیرون. دلیلش خودنمایی یا چیزای دیگه نیست. سگ نیاز داره بره بیرون و قدم بزنه :)) برعکسش گربه هست که از اینکه جابه جاش کنی نفرت داره و بهتره هیچ وقت جایی برده نشه و مورد داشتیم صاحب گربه اسباب کشی کرده رفته یه خونه دیگه ولی گربه برگشته همون خونه قبلی و با همسایه زندگی کرده :)) اینقدر براشون مهم هست جایی نرن :)

مرسی که نظر دادین. 

حالا ببینم چی پیش میاد و چیا میشه نوشت:)

پستهات همیشه شیرینه و بعد خوندنش یک لبخند گنده میاد میشینه روصورتت:)

پاسخ:
مرسی آسمان جون. لطف داری :)

الهی همیشه یه لبخند گنده رو صورتت باشه :)

تو پست قبل پرسیده بودی دوست دارین راجع به چه موضوعاتی تو این وبلاگ بخونین من الان میگم همین اتفاقات روزمره! و اگه دلت خواست تحلیل های خودت از مسیله یا وضعیت تحصیلیت

پاسخ:
ممنون لیلی جان که نظرت رو گفتی. 


اخی سگه چقدر حساسه چرا با خودشون‌نمیبرنش تو ایران سگا معمولا با صاحباشون بیرونن.تو محله ما یه  اقای ارمنی بود دو سه تا سگ داشت واجب میدونست هر روز ببرتشون‌گردش یه خونه قدیمی با زندگی معمولی داشت ها میخوام‌بگم‌فانتزی و سوسول نبود وافعا سگارو دوست داشت که گردش برن 

پاسخ:
سگ ها رو حتما حداقل روزی یه بار باید ببری بیرون و پیاده روی و گرنه افسرده میشن، اینا هم جایی که بشه بردش می برنش، ولی خب همه جا هم نمیشه بردش.

الانم البته عمل اخته شدن انجام داده، بیشتر حساسه :) 

آقا این جشن تکلیف قضیه‌ش چیه D: من یکم گیج شدم

 

باور میکنی هنوز یادم میره جنی زن بود یا جاناتان یا برعکس؟ :/ من نمیدونم اینهمه هوشو از کجا به ارث بردم. البته یه دور که متنو میخونم متوجه میشم

 

من برم در مورد فروهر بخونم که حسایی خجالت زده شدم 🙈

 

دم‌کنی خیلییییی لازمه. البته فک کنم اونا برنجو مثل ما نمیپزن نه؟ اصلا برنج میخورن؟ 

پاسخ:
طبق آیین یهود پسران یهودی ۱۳ سالگی به سن تکلیف می رسند و پسر جنی هم مدت هاست داره واسه این مراسم آماده میشه. هر چند مذهبی نیستند ولی خب دوست دارن آیین ها رو حفظ کنند. 
 برای اطلاعات بیشتر اینجا رو بخونید. بقیه جزییات رو هم وقتی رفتم و دیدم  میام تعریف میکنم.


ربطی به هوش تو نداره به مدل تعریف کردن من هم ربط داره :))


برنح می خورن ولی کته (شفته)  میکنند . البته نوع برنجشون هم متفاوت از نوعی که ما میخوریم و در هر صورت شفته میشه. دم کنی رو از وقتی من اومدم استفاده میکنند. (من قبلا دستمال می پیچیدم رو در قابلمه) و البته به اندازه ما هم برنج نمیخورن. گاهی کنار غذاشون.