summer food :)
من به گرد و خاک حساسیت دارم و هوا که غبارآلود بشه خارش و عطسه و آبریزش بینی من هم شروع میشه. هفته پیش یه سری گرد و غبار داشتیم و بعدش هر سری من می رفتم دانشگاه کلا خارش داشتم و منم قرص ضدحساسیت مصرف می کردم. بعد که هوا خوب شد و البته تو بارون بدون چتر هم رفتم عطسه ها کمتر شد و جاش رو داد به سرفه های بسیار پی در پی. الان هم که جو کرونایی هست و اصلا اون همه سرفه کردن مساله جالبی نبود :) فرداش سرفه ها با تجویزهای مامانم کمتر شد ولی عطسه و ابریزش بینی دوباره برگشت. روز سوم که قشنگ سرماخوردگی کامل بود با بی حالی و حتی تب. دیگه پاشدم رفتم کلینیک دانشگاه گفتم اولین نوبت رو بده. یک ساعت بعد بهم وقت داد گلوم و گوشم رو معاینه کرد گفت خوب خوبی . سرماخورگی ساده هست و کرونا هم نداری و نگران نباش :)) گفتم برای خودم نیومده بودم اومده بودم اثبات کنم کرونا ندارم :)) امروز موندم خونه که سرماخوردگی خوب بشه و بشه از حساسیت مجزاش کرد.
چند روز پیشا بعد از هزارتا ریویو خوندن و گشتن دنبال برند مورد نظر یه چیزی رو سفارش دادم. فرداش برام ایمیل اومد که ببخشید الان تو انبار استرالیا نداریمش و ۷ -۱۴ روز کاری طول میکشه تا به دستت برسه. هنوز می خوایش؟ میخوایی با یه چیز دیگه عوض کنی؟ ما می تونیم کمکت کنیم و ... منم چون کلی سرچ کرده بودم تا اون رو سفارش بدم گفتم همونو می خوام و منتظر می مونم. من دوشنبه سفارش داده بودم. دوشنبه اینجا تعطیل رسمی بود. جمعه صبح هنوز تو اتوبوس بودم که برم دانشگاه برام ایمیل اومد که سفارش شما تحویل داده شد!!
از متیو یه سوال می پرسم یه چیزی رو تو یه کتابی بهم نشون میده میگه بر اساس این باید باشه. میگم تو کدوم کتاب هست؟ میگه the yellow one :)) ذهن من ترجمه میکنه کتاب زردو :)) یعنی لهجه شیرازی در ترجمه هم رسوخ کرده.
هوا گرم بود خیلی و اومدم برای شام آبدوغ خیار درست کنم. جاناتان و جنی فقط بودن و اونا هم میخواستن سالاد بخورن. جلوی جاناتان همه کاراش رو کردم و توضیح دادم که این یه summer food آسون هست و وقتی پونه ریختم توش و در مورد طب سنتی مون هم توضیح دادم و جاناتان گفت عکس عطاری هاتون رو جنی بهم نشون داده و خیلی جالبه که این جور چیزا رو دارید و ... بعدش هم با هم شام خوردیم و اونا هم از آبدوغ خیار خوردن و کلی از summer food ایرانی خوششون اومد :)
شنبه بود و یه روز خیلی گرم. سوار اتوبوس بودم چند ایستگاه بعدتر دو تا پسر سوار اتوبوس شدن با دو تا تخته موج سواری بسیار بزرگ که تا سقف اتوبوس می رسید. به این فکر کردم که اگر به بچه های ایرانی اینجا (اونایی که تو ایران هستند بماند) بگین بیایید بریم موج سواری , هزار تا دلیل میارن که شاید اولیش نداشتن ماشین باشه که سخته و نمیشه و ...
الان که هوا گرم هست (البته امروز سرد هستا) تعداد پاپتی ها خیلی زیادتره :)) اون روز تو اتوبوس بودم. یه دختره از یه ایستگاهی که نزدیکش استخر هست سوار شد. کفش و دمپایی و ... که نداشت. مایو تنش بود (زحمت کشیده بود مایوش یه تکه و حتی پاچه دار بود) عینک شناش رو سرش بود و حوله ش رو شونه ش. یعنی قشنگ از تو آب در اومده بود, اومده بود سوار اتوبوس شده بود :) یه همچین مردم راحتی هستند.
بچه ها تو مدرسه با کارت دانش آموزی شون می تونند از بوفه خرید کنند. والدینشون کارت رو شارژ میکنند و خرید بدون پول مستقیم انجام میشه.
اون روز دنی ساعت ۶ داشت ناهار میخورد. یه کم وایسادم باهاش حرف زدم باید همین روزا تزش رو سابمیت کنه و قبلا خیلی استرس داشت ولی الان بهتره. بعد یهو شروع کرد به بحث علمی که تو نظری برای فلان چیز نداری. من اینجوری بودم :| یعنی انگار از جایی که ذهنش درگیر بود شروع کرد حرف زدن و من دقیقا نمی فهمیدم چیکار می خواد بکنه و چرا. یه چیزای کلی فهمیدم بهش گفتم تا حالا از فلان نرم افزار استفاده کردی گفت نه. گفتم من دقیقا نمی دونم تو میخوای چیکار کنی ولی توصیه میکنم فقط یک ساعت و نه بیشتر وقت بگذاری رو اون نرم افزار شاید کمکت کرد. بعد ۳-۴ روز بعد فهمیدم کلی نتیجه های خوب گرفته از نرم افزاره. خوشحال شدم چرند بهش نگفته بودم :)
حس آدم های اونجا نسبت به این آدمهای راحت مثل همون خانمی که از استخر اومده چیه؟ مثلا به نظرشون بی کلاسن ؟ یا اینکه اصلا حسشون به پوشش دیگرون ربطی نداره؟