غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ترسناک ها :)

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۳۴ ق.ظ

هفته پیش دوبار جلسه داشتیم و قرار بود جمعه هم جلسه داشته باشیم که من گفتم من واسش آماده نیستم و افتاد دوشنبه. 

کلا یه گپ گنده بین خودم و سوپروایزرام حس میکنم. هری که از نظر علمی اصلا واسم یه جورایی ترسناکه گاهی.  اون روز در راستایی که به من کمکی کنه گفت مقاله ای که سال ۲۰۰۴ نوشته و یه جورایی یه بخشی از تز دکتری ش بوده رو بخونم. یعنی وقتی فقط مقدمه مقاله رو خوندم می خواستم بزنمش :))  خدایا من وسط اینا چه غلطی میکنم و اصلا من برای چی اینجام؟ حالا مقالهه یه ذره بهم کمک کرد ولی ترسناک بودن هری رو واسم بیشتر کرد. اون سال ۲۰۰۴ بوده این بودی خب واضحه که با همون فرمون اومده باشی جلو الان چی هستی! 

 

امروز دیگه رفتم گفتم من اصلا نمی تونم این چیزا رو بهم ربط بدم و شماها چرا اینقدر وحشتناکید! من مغزم پکید از شدت فشاری که این همه مساله سنگینی که هیچی هم ازشون نمی دونم داره بهم میاره. بعد هری میگه تقصیر منه نباید بهت می گفتم اون مقاله رو بخون. من الانم که خودم اون مقاله رو میخونم نمی فهمم و اصلا باورم نمیشه خودم نوشتمش.  بعد متیو هم میگه من الان خودم کلی گیجم و سوال دارم  و واقعا اون مقاله هری سنگینه و ...  . تو دلم گفتم حالا انگار مثلا بقیه مقاله هاتون رو میشه فهمید :| 

 

یه سری چیزا رو واسم توضیح دادن و یه ذره از وحشتناکی ماجرا کمتر شد. ولی من هنوزم خیلی از اینا می ترسم :)) هم از خودشون هم از همه کسایی که باهاشون کار میکنند. نمی دونم واقعا باید کی انتظار داشته باشم که کمی اعتماد به نفس پیدا کنم تو فیلدی که دارم توش کار میکنم و اصلا میتونم اعتماد به نفس پیدا کنم؟!!

 

۹۸/۱۲/۱۹
صبا ..

درس و مشق

نظرات  (۱۳)

سلام صبا جان...چقد استرس این چیزا سخته حالا من این استرس رو فقط بخاطر پایان نامم کشیدم مطمئنا کارای تحقیقاتی دکتری خیلی خیلی سخت و پیچیده ست...ولی خودتو با استادت و کسایی که سالهاست کار میکنن مقایسه نکن چون استرس اوره هنوز اول راهی و خیلی زود راه میفتی مثل این میمونه من تو بخش جراحی که اینترن بودم بخوام خودمو با استادم که فوق تخصص جراحی توراکس بود مقایسه کنم و بگم اون چرا این عملای سخت رو انجام مبده ولی من فقط میتونم تو بهترین حالت چست تیوب بذارم!

مطمین باش زود میای مینویسی که کلی نتیجه های خوب گرفتی و کارت پیش رفته...

پاسخ:
سلام آنه جان.

مرسی که واسم نوشتی و از تجربه ت گفتی.

آره شاید واقعا زود هست. نمی دونم. 

امیدوارم یه روزی بیام بنویسم که یه کاری کردم بالاخره :) 
۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۱ دخترمعمولی

نمیدونم تجربه ام به دردت می خوره یا نه ولی به نظرم بهترین روشی که الان میتونه کمکت کنه، divide and conquer ه.

وقتی مسئله رو از بیرون نگاه میکنی، خیلی خیلی بزرگ به نظر می رسه و وحشتناک. باید تبدیلش کنی به چیزای خیلی خیلی خیلی کوچیک. به چیزایی که بتونی توی مثلا یه ماه براش جواب بگیری. بعد اینا رو میذاری کنار هم، نگاه می کنی که کدوماش به دردت می خوره، کدوماش نه. یعنی مثلا تو میای مسئله رو کوچیک می کنی و توی یه سال حدود ۱۲ تا روش رو اعمال می کنی، بعدا می بینی از اینا، ۵ تاش اصلا به درد نمی خوره، ۷ تاش فقط به درد می خوره. بعد بر اساس اون ۷ تا میتونی بری مرحله ی بعد.

نگران نباش، دکترا همینه. قشنگ باید دو سه سال توش باشی، بعد یهو میتونی چند تا مقاله بدی و کارهای بزرگ بکنی :).

من بهت قول میدونم دو سه سال دیگه به خیلی از روش هایی که الان پیاده میکنی، می خندی و میگی خب این که از روز روشن تر بود جواب نمیده. من واسه چی امتحانش کردم؟ :دی

 

پاسخ:
مرسی از اینکه تجربه ت رو گفتی.

فکر میکنم ترس من بخاطر این هست که من اصلا ابعاد مساله رو نمی دونم که بخوام بشکنمش.

من می دونم هدف نهایی مون چی هست. ولی اصلا نمیدونم از چه مسیرهایی میشه بهش رسید که مثلا من بگم می خوام ۵ تاش رو امتحان کنم.
 سوپروایزرهام معتقدند از جز باید به کل رسید. واسه همین من مثلا نمی دونم یک ماه دیگه دارم رو چی کار میکنم. قدم های خیلی خیلی کوچیک رو دارم میرم جلو. این همه عدم تسلطم به اوضاع واسم ترسناکه.
یعنی اگر اینا نباشن من کاملا معطل می مونم! خب من تا حالا چنین تجربه ای نداشتم که اینقدر همه چیز واسم ناشناخته باشه و خودم نتونم راه رو پیدا کنم. شایدم هنوز زوده و من باید بیشتر به خودم زمان بدم. 


 هدف از آفرینش انسان چی بوده؟ اگر فقط همین زندگی دنیا باشه من یکی که انصراف میدم خدایی اونقدر تلاطم و تنش و جنگیدن با مشکلات سر راهم هست که تسلیم تسلیممذ، فقط به امید اینکه خدایی هست و دنیای دیگه و اینکه بعد سختی آسانی هست و بهشت رو به بها می‌دهند نه بهانه و رسیدن به دیدار معبود و این حرفا دارم زندگی میکنم تازه من با این همه نعمت خدا بازم از سختی ها خسته شدم، چطور انسان های بی اعتقاد بسنده کردن به این دنیا، به هر حال خدا نور آسمان ها و زمین هست امیدوارم حرکت از ظلمات به نور باشه و نه برعکسش، این رو در تازه مسلمان ها میشه دید. یادمه یک انگلیسی تازه مسلمان داشت صحبت می‌کرد میگفت خواهرم با دوست پسرش حامله شده و یک پسری داره و مادرم مجبور اون رو بزرگ کنه پسره هم گذاشته رفته من از این بی قید و بندی غرب پناه آوردم به دین و حقیقت، خود من من طعم کوتاه بی خدایی و بی اعتقادی رو چشیدم خیلی وحشتناک بود خدا رو شکر خدا نجاتم داد، الانم فقط فقط امیدم به خداست... 

پاسخ:
 دور وبر شما آدمهای مذهبی نبودن که طلاق بگیرن؟ یکی شون خیانت بکنه؟ مشکلات اینچنینی واسشون پیش بیاد؟

اگر ندیدین خوش به حالتون خیلی از دنیا و مشکلاتش دور بودین.

من ۱.۵ ساله اینجا زندگی میکنم و خب قطعا آمار و ارقامی از مسایل این چنینی ندارم ولی موردهایی که از زندگی نا موفق تو ایران دیدم خیلی زیاده. آدم هایی که تحصیل کرده بودن و باهوش و خیلی هاشون هم مذهبی. 

اگر شما از تو تلویزیون یه انگلیسی تازه مسلمان رو دیدین که از دوست پسرش حامله شده و ولش کرده . من تو بستگانم دختر نابغه و زیبارویی رو دیدم که تو سن پایین با یه آخوند ازدواج کرد و شوهرش نه تنها که اخلاق نداشت بلکه به اسم کار خیر با نصف زنهای بی سرپرست شهرشون صیغه کرد و آنچه خوبان همه دارند و اون یکجا داش :(  آخرش هم که طلاق گرفت مهریه ۱۴ سکه ای ش رو نه تنها که نداد و ریالی هم بابت فرزند مشترکشون نمیده و سراغی هم از بچه نمی گیره. 


الهی هیچ وقت امیدتون از خدا قطع نشه. 


این بحث رو همینجا تموم کنیم لطفا. بعدها سر یه موضوع دیگه دوباره بحث میکنیم و دوباره شما حرفهای خودت رو بزن منم حرف های خودم :)) 

الهی شککککککککر پس:)

پاسخ:
اوهوم :)
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۸ محبوب حبیب

درک میکنم. حل مساله ی گنگ! با روش های گنگ! خیلی سخته. اونم اینکه تازه میخوای روش جدید هم ارایه کنی. 

حالا تا کی وقت داری درک کردن مساله و درک کردن روش ها رو کش بدی؟

امیدوارم مساله وقت و اینها خیلی فورس نکرده باشن ماجرا رو و استادت بهت زمان بده برای اینکه مسلط بشی به مساله و راه حل هاش. 

برای اینکه روحیه ات به هم نریزه مدام به خوبی هاش هی فکر کن که بعد این مدت شدی یه آدم منحصر به فرد در این زمینه. چون کار هر کسی نیست بتونه از پس این چالش ها بر بیاد.

روحیه داشتن توی این چالش های بزرگ زندگی از همه چیز مهم تره. تو باید بدونی که میتونی و بالاخره انجامش میدی. 

 

پاسخ:
اول می (تقریبا  ۵۰ روز دیگه) باید پروپوزالم رو سابمیت کنم. 

استادم اینا اصلا نگران زمان و هیچ چیز دیگه ای نیستند. خیلی خوشحال برخورد میکنند. مثلا واسه پروپوزال میگن قرار نیست ریز بشی کلی میگی و تموم میشه. 

اینکه تو میگی خوشحال باش که اونا تو رو انتخاب کردن باید بگم که اصلا اینطوری نیست که مثلا اینجا کلی متقاضی باشه که بخوان بیان تو این فیلد کار کنند و اینا بخوان بینشون یکی رو انتخاب کنند. همین که یکی پیدا شده که میگه من دوست دارم تو این زمینه کار کنم واسشون بسه. بقیه ش رو میگن یاد میگیری. اصلا فشاری از سمت اونا رو من نیست. فشار از سمت خود موضوع هست و اونا تازه نگرانن من پنیک نکنم (در این حد هست اوضاع :)‌ ) 
 و البته از اون طرف من اصلا نمی تونم بفهمم سرعت پیشرفتم کم هست یا زیاد یا چی! چون یکی مثل هری در همه حال بسیار مثبت صحبت میکنه.  یعنی ابهام تو رفتارشون هم هست و من نمی دونم با خودم چند چندم!!

آره روحیه داشتن مهمه. من برسم به کد زدن حالم خوب میشه. از کد زدن که فاصله می گیرم همه چیز واسم میره در هاله ای از ابهام.

۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۵۸ محبوب حبیب

من باب درد دل و اینا من هم یه درس این ترم دارم حس ام الان بهش حس وحشته!

از یه گروه دیگه برداشتم و برای من که اولین درس توی این فضاست خیلی سخته. لازم به ذکره منم انقدر بیغ می باشم که هنوز بعد حدود 7 جلسه تازه جلسه اول رو فهمیدم! و بقیه شون رو هنوز نرسیدم گوش کنم حتی! این وسطا دو یا سه جلسه رو غایب بودم و بقیه اش هم استاد فیلم ضبط کرده فرستاده. در کل دو جلسه رو بودم اصلن :دی

امروز یعنی دیروز الان که نصف شبه اینجا، نشستم گریه کردم از ترس پروژه اش که ددلاینش آخر هفته بعده. بعد من مسایل عمده دارم. 1- خیلییییی پیش نیاز تئوری داره 2- همین طور خیلی پیش نیاز برنامه نویسی و تکنولوژی و اینا داره که عین اینهام که 300 ساله از علم دنیا عقبن. همه شون برام جدیده. هزار تا عنوان رو رفتم و فقط هی گذاشتم فیلم های coursera , edx و ... دانلود شده. یه عالمه دانلود کردم این دو هفته! بعد دو روز فلان مبحث دانلود میشد یه اسلایدش رو می شنیدم میدیدم ای بابا به بهمان چیزم ربط داره اونو ندارم! حالا برو اونو دانلود کن. الان به دانلودام نگاه میکنم میترسم! کی من اینا رو میرسم ببینم اصلن

3-حل تمرین هاش بی نهایت بد توضیح میدن. انگار تو میدونستی اینا رو صرفا جهت یادآوری! اصلا نمی فهمم چی میگن! 4- استاد هم استاد خوبیه ولی روم نمیشه در این حد سوالات ضایع بپرسم که معادل اینه که لیلی زن بود یا مرد. فعلا باید یه مقدار بیام توی باغ!

4- من میخوام روش حل مساله ام یه جورایی از روش های این درسه باشه و برام مهمه که خوب یادش بگیرم. البته این در کنار اینه که استادم با این روشها کلا مخالفه :دی

اصرار من برای اینه که اگر این مدل روشهای جنرال حل مساله رو یاد بگیرم به درد حل بیش از یک مشکل در دنیای رشته خودم میخوره. ولی اپروچ استادم اینه که برای هر مساله یه روش هیوریستیکی بزنیم نه یک روش حل جنرال رو مودیفای کنیم! 

5- و آخرین مشکل که غیرفنیه اینه که کرونا نظم زندگی منو به هم زده. فعلا خیلی کارایی ام در حوزه علمی کمه و بیشتر وقتم رو دختر می گیره که خونه است!

ممکنه مجبور بشم حذفش کنم و این خوب نیست چون بعد یه ترم بیشتر درسام کش پیدا می کنن. حالا سعی میکنم تا جای ممکن برم جلو ببینم چی میشه. 

پاسخ:
می فهممت محبوب جان. 

خدا بهت قوت بده. حذفش که نکن و توانایی های خودت رو اصلا دست کم نگیر. 

جدای از تمام مشکلات تکنولوژیکی و مباحثی که به هم مربوطه که باهات همدردم قضیه من تا هفته پیش این بود که می گفتم فلان چیز رو نمی فهمم. رفرنس بیشتری بهم معرفی کنید. یعنی یه جاهایی گوگل سوراخ شد بس که من دنبال رفرنس گشتم و ندیدم. میگفتن خب این موضوع جدیده و رفرنس خاصی واسش نیست. حالا اونا رو به هر زوری بوده فهمیدم. حالا نه فکر کنی که مثلا خبره شدما مثلا یاد گرفتم  اعداد تک رقمی رو چطور میشه جمع کرد و قراره بر اساس این دانش اعداد موهومی رو جمع بزنم.

بعد رفتیم مرحله بعد که خب حالا قراره با این چیزهایی که تا الان یاد گرفتی این مساله رو حل کنی.
بعد تو جلسه هری میگه صبا نظرت چیه؟ من میگم من اصلا نمی فهمم شماها چی میگید باید برم بخونم. رفتم یه سری چیز خوندم گیج گیج. بعد میگم خب ربط اینا بهم چیه؟ اونایی که به بدبختی یاد گرفتم الان کاربردش میشه کجا؟ میگن ما که قرار نیست الان از اونا استفاده کنیم!! شاید در آینده ای دور به کارت بیاد. 

بعد میگم خب قراره کلا چیکار کنیم! میگن دقیق مشخص نیست چون این تاپیک هر ورش خودش یه دنیایی هست باید استپ های کوچیک برداریم. 

می دونی درسته که اونا جلوتر ایستادن و در کل می دونند چی به چی هست ولی برای من حتی ابعاد مساله هم واضح نیست. اصلا نمی دونم چی در انتظارم هست. می دونم در هر صورت درکنارم هستند ولی این همه ابهام واسم ترسناکه. من هیچ دانش قبلی در مورد کارم ندارم. هیچی ها. نه کورسی پاس کردم و نه هیچ چیز مرتبطی تو زندگیم بوده. انگاری از آسمون آوردنم گذاشتنم وسط یه تاپیک جدید سخت.


و مساله ترسناک بعدی هم اینه که با یه phd من فقط میتونم الفبای این موضوع رو یاد بگیرم. یعنی همه کسایی که دارن تو این فیلد کار میکنند تو این فیلد یه عمر زندگی کردن.  اینکه کی بتونم تو این موضوع از حالت بی صدایی در بیام و حرفی برای گفتن داشته باشم حرف یه عمره.

۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۴۵ محبوب حبیب

برای خودت تکرار کن

غول ها منو انتخاب کردن :) 

پس من یه بچه غول بالفطره هستم :) 

غول ها کمتر اشتباه می کنن. وقتی اونا میگن من میتونم دیگه یعنی میتونم :) ضمن اینکه جلوتر ایستادن و می بینن چیزای بیشتری رو.  

فقط هنوز اول راهم. همین :) 

خسته نباشی غول کوچولو. خدا قوت

پاسخ:
کلی خندیدم :))

مرسی دوستم از روحیه ای که بهم میدی :*


یه چیزی بگم؟ همه فکر میکنن شرایطشون از بقیه بدتره و بقیه درک نمیکنن. راستش شرایط منم با استادم و گروهمون همینطوره. یه کمش هم ایمپاستر سیندرومه. ولی بازم...

خلاصه که فکر نکن فقط خودت تو این حس تنهایی... منم هی فکر میکنم بدترین حالت رو دارم...

پاسخ:
می دونم که همه فکر میکنند اوضاع خودشون از بقیه بدتر هست.

من اتفاقا فکر نمی کنم اوضاعم بد باشه. چون من از نظر احساسی تا حدودی با موضوع اوکی هستم و این برگ برنده رو دارم و البته به دلیل تجربه ی قبلیم با گروه قبلی سطح توقعم هم حسابی چکش خوری شده. 

و البته می دونم این احساسات بخشی از زندگی هر محققی هست. 

اینکه گفتم اوضاعم احتمالا فراتر از تصورت باشه بخاطر این هست که فراتر از تصور خودم بوده و هست :) هنوز هضم شرایطم واسم آسون نیست بس که همه چیز متفاوته. 


یعنی تو چه خوش شانس بودی که همچین آدم خفنی تو را گرفته:)

درست میشه مطمین باش، فقط سعی کن مسیر را درست بروی!

پاسخ:
نظری در مورد شانس ندارم! چون احساس له شدگی م خیلی زیاده :) 


کلی نوشتم و پاک کردم. ولش کن بهتره فقط تا جمعه فکر کنم. 

یاد میگیری صبا‌جان، چون به اونا نرسیدی معنیش این نیست که خوب نیستی

پاسخ:
من توقع ندارم راهی که اونا ۱۰-۱۵ سال توش هستند رو در چند ماه برم. 

ولی این حس که تو هیچی نمی دونی روزی ۱۰۰۰ بار بهم حمله میکنه. 

چقدر درکت میکنم :)))))

پاسخ:
مرسی که درکم میکنی ولی اوضاع من احتمالا فراتر از تصورت باشه. 
۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۰۰ محبوب حبیب

به خودت اعتماد داشته باش. چیزی در تو دیدن که به تیم شون اضافه کردن دیگه.

اینکه کنار غولهای بزرگ فیلدت باشی، ترسناکه ولی امید بخش هم هست

اینکه یه روزی مثل اونها خفن میشی.

من این مدل رو و تحمل شرایط چنینی رو همیشه بهتر میدونستم تا اینکه کنار کسانی باشم که تازه من ازشون بهترم!! اینجوری رشدی دز کار نیست ولی خوب غرور و اعتماد بنفس اوردوز هم میکنه

 

پاسخ:
می دونی محبوب من اصلا وارد یه دنیای دیگه ای شدم.  فشاری که روم هست انگار تمومی نداره! هی میام پاشم بگم خب اینو یاد گرفتی و حالا می افتی تو یه مسیر مشخص. دوباره یه دنیای دیگه به روم باز میشه که هیچی ازش نمیدونم و این چرخه همین جور ادامه داره.

خب درسته که کار کردن کنار غول ها بهتره ولی اعتماد به نفسم  اون ته مرده دیگه :)   




:)) نترس صبا جان.. کللللی وقت گذاشته تا اون مقاله را بنویسه...

پاسخ:
باورت میشه من خیلی وقت ها فقط آب دهنم رو قورت میدم وقتی بعضی چیزا  رو برای بار اول می بینم :) 

در این حد ترسناکن :))