از ظرافتهای رفتاری
ارتباطم با سوپروایزرهام این روزها به نسبت زیاد هست و اکثرا هم ارتباط نوشتاری هست.
امروز متیو ازم پرسید که فلان چیز فلان کار رو انجام میده؟ منم گفتم: نه! (no!) همین!
بعد از اون موقع تا حالا همین جوری عذاب وجدان گرفتم که چقدر من بی مبالات جواب دادم. هیچ وقت تا حالا نشده من ازشون اینجور مستقیم حرف زدن رو ببینم. هر وقت جواب یه چیزی منفی هست خیلی تو زرورق پیچیده شده و بعد بهم تحویل دادن.
هری یه پسر ۹ ساله داره. موقعی که مدرسه ها بخاطر کورنا تعطیل شد. ۲-۳ هفته بچه ها کلاساشون آنلاین بود. فرداش اومد گفت من پسرم دیگه مدرسه نمیره و home school هست بخاطر همین ۳ هفته مرخصی پاره وقت گرفتم و بنابراین ساعات جلساتمون تغییر میکنه. حالا سوالی که این وسط واسه من پیش اومد این بود که مگه یه بچه ۹ ساله چقدر واسه درس و مشقش وقت لازم داره آخه؟ مامانش هم هست خب! ولی خب هری معتقد هست که نباید از وقت خانوادش برای کار بزنه!
یه بار هم اون قدیما که هنوز دانشگاه رفتن مد بود :) ما یه جلسه خارج از برنامه همیشگی داشتیم که نیم ساعت قبلش هری نوشت که من یه مساله اورژانسی خانوادگی برام پیش اومده و مجبورم از دانشگاه برم. بعد تو جلسه بعدی اومد گفت تو محل کار خانمم یه نفر خودشو از طبقه چهارم پرت کرده بود پایین و خانمم ترسیده بود و نیاز داشت که از نظر عاطفی من ساپورتش کنم!
منم که دانشجوش هستم این ساپورت ها که شامل وقت گذاشتنش واسم و اینکه حواسش باشه ناراحت نشم از چیزی! یا اگر از چیزی ناراحتم تلاش کنه که هم حسی کنه رو میگیرم.
واسه این چیزهاست که وقتی یه نه خالی میگم عذاب وجدان میگیرم که رفتارم درست نبوده! البته من تقریبا هر روز یه مدل سوتی دارم :|
صبا جان من برای این پستت بجای کامنت یه پست نوشتم:) بیزحمت بیا بخونش