غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

از ذوق زدگی ها :)

يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۰ ق.ظ

 دختر جنی برای روز مادر واسش کتاب آشپزی ایرانی خریده و بهش گفته که اینو خریدم که برامون غذاهای ایرانی درست کنی و هر جاش که مشکل داشتی از صبا بپرسی :) لازمه بگم چقدر خوشحال شدم؟! 

نویسنده کتاب یه خانم سویسی هست که تا ۹ سالگیش رو تهران زندگی کرده (دهه ۵۰ میلادی) و اون روزها براش شبیه یه رویای شیرین بوده تا اینکه چند سال پیش به ایران سفر میکنه و آشپزی و فرهنگ ایران رو به تصویر میکشه. نویسنده الان سیدنی زندگی میکنه و چند تا کتاب آشپزی دیگه هم داره برای ملل دیگه. 

 

دو تا از بچه های دانشگاه هستند من هر از گاهی باهاشون ناهار میخورم. دخترهای خیلی گرم و مهربونی هستند و اولش هم اسم همو گفتیم ولی من خب هیچ وقت اسماشون یادم نبود!! لهجه هم دارن. یکیشون هندی هست و اون یکی سریلانکایی و دیگه هم تلاش نکردم که اسمشون رو بپرسم. چون روم نمیشد و میترسیدم بازم نفهمم. بعد چند وقت پیشا یکیشون گفت که بارداره! من هم بسیار زیاد ذوق نمودم.  جمعه یه مسیج با شماره ناشناس اومد که سلام صبا! من فلانی هستم. مسیج رو باز نکرده بودم گفتم حتما تبلیغ هست. بعد که خوندم دیدم یکی از همین دختراست و قراره جمعه واسه دوستش که باردار هست مهمونی بی بی شاور سورپرایزی بگیره و منو هم دعوت کرده بود. اینقدر خوشحال شدم که حد نداره. و البته واسم جالب بود شماره م رو از کجا آورده بود. چون ما اینجا با اسلک با هم درارتباطیم و بجز یه نفر تو کل این دانشکده هیچکس شماره منو نداره !

 

اینقدر ذوق میکنم اینایی که فقط باهاشون سلام علیک دارم تو انستیتو یادشون هست من پارسال تعطیلات سال نو ایران بودم و خودشون میگن یه کم دیگه مونده بشه یکسال و ... . خدایی من هیچوقت فکر نمیکردم بخوام اینقدر تو ذهنشون باشم!

 

دیروز یه جایی دعوت بودم (جمع ایرانی) بعد یه نی نی خوشمزه هم بود. اولش از دور کلی ذوق نی نی رو کردم و یواش یواش خواستم بغلش کنم مامانش گفت چون کسی رو زیاد ندیده احتمالا گریه می کنه. منم گفتم باشه پس بغلش نمیکنم. بعد خوابوندنش رو زمین که اونجا باهاش تعامل کنم و یه کم باهاش حرف زدم و بازی کردم اینقدر خوش اخلاق شد و می خندید که دیگه اومد بغلم :) و ...  بعد امروز واسه یه چیزی به مامانش پیام دادم (دیروز بار دومی بود که مامانش رو می دیدم) بعد مامانش گفت از این به بعد تو تمام مهمانی های ما دعوتی به عنوان اولین دوست نی نی :) 

۹۹/۰۷/۲۰

نظرات  (۹)

۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۸:۰۵ دخترمعمولی

به جاش من هر وقت کسی بخواد غذای ایرانی بخوره، به جای ذوق کردن، استرس می گیرم. همه اش با خودم میگم نکنه دوست نداشته باشه، نکنه خوشش نیاد، نکنه با ذائقه اش جور نباشه :) آخه می بینم خودمون هیچ کدوم از این غذاهای آلمانی به مذاقمون خوش نمیاد. به نظرمون چرت و پرته. میگم نکنه اینام به نظرشون همون طوره :D.

ولی خب الان حداقل می دونم که کشک و بادمجون، شله زرد و فسنجون مورد قبول واقع میشه :).

پاسخ:
من اون اولا که اومده بودم اینجا این استرس رو داشتم ولی خب بعدش کاملا نسبت به غذاهای ایرانی اعتماد به نفس پیدا کردم. چون هر کسی تست کرده بود خوشش اومده بود. از اون طرف هم مثلا میگن ظاهر غذاهای ایرانی شیک نیست مثلا همین فسنجون یا قرمه سبزی ظاهر جذابی ندارن ولی وقتی به غذاهای سایر ملل نگاه کنی ظاهر اکثر غذاهای اونا همین شکلی و حتی بیشتر قاطی طور وشاید هم زشت هست. 

و خب البته اینجا مردم خیلی رستوران ملت های مختلف میرن واسه همین عادت دارن همه چیز بخورن. یعنی مثلا غذای استرالیایی به اون شکل نداریم که واسه همین آدمها از تنوع استقبال می کنند. 

و البته اگر طرف گیاه خوار نباشه همیشه کباب رو دوست دارند و کباب به نظرم همیشه می تونه پیشنهاد امنی باشه برای غیرایرانی ها :) 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۹ ربولی حسن کور

سلام

احتمالا رویای شیرین خانم نویسنده با سفر دوباره اش به کابوس مبدل شده!

به جنی بگین توی شله زرد کدو بریزه تا خوشمزه تر بشه!

راستی ببخشید اسلک چی هست؟

پاسخ:
سلام.

شاید اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران این روزها به شدت داغون باشه ولی از دید یه توریست از زیبایی های ایران چیزی کم نشده و از خوشمزگی ها غذاها و البته ارزون بودن همه چیز. (نگاه نکردم تاریخ انتشار کتاب کی بوده ولی خب ۱۰ سال پیش هم از دید یه توریست خیلی با این روزها فرق نداریم و البته این خانم تو یکی از باغات شمیران اون موقع زندگی می کرده و احتمالا پدرش سفیری چیزی بوده و خب آره ایران اون روزها با الان خیلییییییی فرق داره ولی از اون طرف عکس های خونه های گلی اون روزها و لباس شستن سر جوی هم تو کتاب هست) 

:)) جنی زعفرون رو خوب می شناسه :)  (کلی فکر کردم تا ربط کدو و شله زرد یادم بیاد :)) )

slack  یه اپلیکیشن مثل تلگرام هست که با ایمیل میشه عضوش شد و معمولا تو گروه های کاری برای محاورات روزمره و ارتباطات استفاده میشه. 

البته شما فقط تهاجم غذایی نکردیا تهاجم فرهنگی بوده😜

مطمئن باشین دیدشونو نسبت به ایرانیها تغییر دادین 

کاش هممون دیدگاه و رفتار شما رو داشته باشن .دوست نی نی ❤

پاسخ:
حالا بعدا از بقیه بعدهای تهاجمم پرده برداری میکنم :)) 

ولی خب وقتی با یکی زندگی میکنی قطعا ازش تاثیر می گیری. من هم کم از جنی و خانواده ش یاد نگرفتم :) 


گاهی که حوصله م نمیشه یادداشتهام رو عمومی بنویسم. میگم شاید همین ذوق کردن های من و تعریفشون به یکی کمک کرد که فکر کنه از یه زاویه دیگه هم میشه به زندگی نگاه کرد و از چیزهای کوچیک لذت برد. 

آفرین. تاثیر مثبت داشتی روی معرفی غذاهای ایرانی!... من نمیدونم چطور میشه با کتاب آشپزی کرد؟ من همیشه میرم توی اینترنت و مثلا حداقل در پنج سایت طرز تهیه آش رشته رو میخونم تا بتونم درست کنم. تازه وقتی غذای کمی خارجی باشه که اسمهای سبزیجات و ادویه ها و پنیرها و غیره به صورتی هستند که نمیدونم چی میشه و یعنی چی..... واقعا یه مهاجر نمیتونه یه کشور دیگه رو درست درک کنه. تا در یک کشور به دنیا نیای و بزرگ نشی و کار نکنی و غیره، نمیتونی بفهمی زیر پوست شهرهاش چه خبره. مثل این خانم سوییسی...... آنچه از وبلاگت و نظراتت در وبلاگ های دیگه به نظر میاد اینه که تو یه روانشناس بسیار خوب هستی و انرژی هم میگذاری. حالات روحی و روانی رو خوب درک میکنی و خوب تحلیل میکنی و خوب نتیجه گیری می کنی، که البته لازمه اش اینه که خوب انرژی بگذاری (یعنی خودت رو درگیر کنی). اینها همون عواملی هستند که در ذهن بقیه ماندگار میشی و فکر کنم بچه ها هم ناخودآگاه این چیزها رو می فهمن و ارتباط برقرار می کنن.

پاسخ:
مرسی عزیزم. 

جنی اینا رو من خیلی دیدم از رو کتاب آشپزی میکنند و خوب هم درمیاد. ولی من خودمم نهایتا دو تا سایت رو نگاه میکنم و بعدش درست میکنم. 

خیلی ایده خانم سویسی رو دوست داشتم. کتابش رو خیلی خوب نوشته. یعنی توصیفاتش واقعا زیباست و واسه من که همه اون غذاها رو خوردم و تو اون فرهنگ بزرگ شدم جذابیت زیادی داره. 

ممنونم از اینکه تحلیلتون رو برام نوشتید. خیلی بهم لطف داشتید. امیدوارم همین طور باشه که شما میگید. من واقعا از اینکه خودم رو درگیر آدم ها کنم تا بشناسمشون و جاهایی که میشه بهشون کمک کنم نمی ترسم. حس هم نمی کنم مثلا اون تایم رو می تونم اتم بشکافم و الان که اون تایم رو صرف کردم از اتم شکافتنم عقب افتادم. چون نتیجه ش همین میشه که آدمها همون وقت و انرژی رو بهم برمی گردونند! البته که من برای اینکه کسی تلافی کنه براش وقت نمیگذارم ولی وقتی انرژی بهت برمیگرده انگیزه میگیری که اون روند رو ادامه بدی و من این گردش انرژی رو واقعا دوست دارم. از اون طرف هم واقعا محبت کردن مثل یه منبع تمام نشدنی هست که تو هر چی ازش بهره برداری کنی بیشتر می جوشه و تولید میشه. خب وقتی چنین چیزی وجود داره باید ازش استفاده کرد که هدر نره. نه اینکه یه گوشه خاک بخوره.
و اینکه رو محیطم با کارهای کوچیک تاثیر بگذارم حس خوبی بهم دست میده. و خب خوشبختی مگه چیه؟ جمع شدن همه این حس های خوب.  
۲۰ مهر ۹۹ ، ۲۰:۲۷ ام اسی خوشبخت

خب این نشون میده شما هم کدبانویی، هم مهربونی، هم انرژی مثبتی، هم عشق درونتون زیاده، بچه ها عشقو بیشتر از همه میفهمن :)

پاسخ:
مرسیییییییییی. الان دیگه اینقدر تعریف میکنید دارم خجالت میکشم :) امیدوارم واقعا همین طور باشه که شما میگید.

دقیقا بچه ها عشق رو می فهمند و من نی نی ها رو که می بینم خودم حس میکنم دارم از عشق لبریز میشم :) و بخاطر همین اظهارش میکنم. توان کنترل اون همه عشق رو ندارم. 
۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۰ محبوب حبیب

ارتباط برقرار کردن واقعا یه هنره که تو خوب داریش :) 

همه اینها هم ثمره همین هنر هستن. امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی

پاسخ:
مرسی عزیزم. چقدر بهم محبت داری. امیدوارم لایق این همه محبت باشم. بوس بهت  :*

ببین چقدر شما‌کدبانویی و غذاهای خوشمزه تو خوردن که دخترش علاقمند اشپزی ایرانی شده ...یا اون‌هندی ها که بهت علاقمند شدن ...یه نفره شدی سفیر فرهنگی ایران🌹

پاسخ:
بهتون گفته بودم یکی از اهدافم تهاجم غذایی بهشون هست، حس کردم موفق شدم تو اون هدف😊😆

اون دخترا خودشون خوبند واقعا من کاریشون نکردم😀 من هر چی سریلانکایی تا حالا دیدم خیلی با محبت بودند.

کاش اینطور باشه که شما میگید😊😊

مرسی از حسن نظرتون🌹

*-* چه زیبا ! حتماً از غذاهات خوششون اومده

 

واقعاً آدم فکرشو نمیکنه هنوز تو یاد بعضی ها باشه، ولی اگه دقت کنی ما هم هنوز به یاد بعضی هایی هستیم که اونا فکر نمیکنن هنوز به یادشون باشیم D: 

 

صبا بهت حسودیم میشه که بلدی با نی نی ها ارتباط برقرار کنی. من نهایتاً میتونم لبخند بزنم بهشون :))) 

پاسخ:
دیگه فکر نمی کردم در این حد خوششون اومده باشه🙂

اره راست میگی!

خب من باهاشون حرف می زنم و البته من راحت قربون صدقه بچه ها میرم. شاید تو روت نمیشه تو جمع با نی نی بلند حرف بزنی.

یادمه خیلی سال پیشا، بیشتر از ۱۰ سال، رفته بودیم دعای عرفه، بعد یه خانم جوانی با یه نی نی ۷-۸ ماهه کنارمون بود. آقا نی نی دیدن من همانو، دامن از کف برفتن من همان. اینقدر باهاش دوست شدم و بازی کردم😃 یه جا دیگه حوصله ش سر رفت میخواست گریه کنه، من بغلش کردم پا شدم وایسادم و سرش رو گرم کردم😃 مامانش هم دعا میخوند😆

من هم اینجا ذوق کردم از کار دختر جنی! از تجربه های آشپزی اش اینجا برای ما هم بنویس:)

من عاشق این مهربونی تو هستم:) 

میفهمم چی میگی اینکه آدم بفهمه ارتباط و حسی که با دیگری داره دوطرفه بوده خیلی به آدم حس شیرینی میده:) 

اولین دوست نی نی :))) 

پاسخ:
از رو کتاب هنوز چیزی درست نکرده! منم مشتاقم بدونم چی درست میکنه!

مرسی عزیزم. لطف داری بهم.(بوس بهت)

آره. مخصوصا یه جاهایی که واقعا توقع و انتظارش رو نداری، خیلی حس خوبیه! یا یه جاهایی مثلا تو واست عادی شده که یه سری کارا بکنی و واسش انرژی آنچنانی نمیگذاری ولی وقتی می بینی یکی به چشمش اومد و باهات در موردش صحبت میکنه، انگیزه ت بیشتر میشه که پرانرژی تر اون کارا انجام بدی.

گفت عنوان افتخاریت هست😍