غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

14 فوریه

يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ب.ظ

جمعه ای که گذشت سال نوی چینی بود و پنج شنبه عصر آنیتا به من مسیج داد که امشب شب سال نو هست و معمولا همه خانواده دور هم جمع میشن. میایی شام رو با هم بخوریم؟ من گفتم بلی. بعد که اومدم خونه مامانش گفت ساده ترین شام ممکن هست. رفتم دیدم برای خودشون استیک درست کردن برای من مرغ. چون من گوشت قرمز خیلی دوست ندارم و مامان آنیتا اینو می دونست! خب من احساس خوشبختی میکنم از اینکه یه مامان اینجوری حواسش به من هست :)

جمعه عروسی دوستم بود. من هم جزو مهمانان ویژه از اول مراسم بودم. 

راستی اون لباس و زیپش هم برای این مهمونی بود. بعد از اینکه زیپ لباس درست شد و پوشیدم قسمت پایینش چند تا چین افتاده بود. من که واسم مهم نبود اصلا. ولی فردای اون روز مامان خانم گفت علتش رو فهمیدم و میتونم درستش کنم منم گفتم من واسم مهم نیست نمیخواد و ... ولی اصرار کرد منم گفتم باشه حال که دوست داری بهش فکر میکنم. یه روز صبح لباس رو گذاشتم رو صندلی میز ناهار خوری شب که اومدم لباس آماده رو تختم بود. دوباره حس کردم من خوشبختم که همچین مامانی دارم :)

داشتم می گفتم جمعه عروسی بود. اول که هنوز نرسیده بودم خونه دوستم تو ایستگاه قطارنزدیک خونه شون دوتا پله رو یکی کردم و سر خوردم و قوزک پام و ساق پای چیم ضربه خورد. 

دوستم ایرانی هست و شوهرش انگلیسی. قرار بود بریم ازدواج رو ثبت استرالیایی کنیم عکس بگیریم بعد بیایم خونه و دوستم لباسش رو عوض کنه وشام بریم رستوران ایرانی و خب برنامه به همین ترتیب هم پیش رفت. فقط قضیه این بود که عروس و داماد گرامی خیلی بی ذوق تر از تصورات من بودن :) مراسم عقدشون هم جالب بود و اولین باری بود در همچین مراسمی شرکت میکردم. دیگه در حد توانم عکس و فیلم گرفتم و برگشتیم خونه و من فهمیدم به سختی میتونم راه برم! دیگه عصر هم رفتیم رستوران و مهمان های دیگه شون هم اومدن. کلا ۲۰ نفر مهمون داشتن و فکر میکنم من تنها ایرانی خالص جمع بودم. ۳ تا ایرانی دیگه هم البته بودن که پارتنرشون غیر ایرانی بود. 

یه جاش یکی از همین دوستان غیرایرانی از من پرسید تو زیاد عروسی رفتی؟ گفتم آره دیگه. همه کازین هام و دوستام و خواهرم و ... براش جالب بود. فکر کنم تو عمرش عروسی یا نرفته بود یا شایدم یکی دوتا ! چون میگفت کازین که چند تا بیشتر ندارم و اونا هم کوچیک هستند! برام جالب بود سوالش. البته طفلک زیاد سوال می پرسید :))

کلا مهمونیه و این همه تفاوت فرهنگی واسه من خیلی سنگین بود. تو عروسی باید خوشحال باشی. نه همه چی رسمی! و انگار میخوای تیک بزنی که این کار هم انجام شد! 

امیدوارم که دوست خوش قلبم خوشبخت باشه تا همیشه :) 

 

 

یه مدتی هست که معاشرت با آدم ها خسته م میکنه. ظرفیتم تو پذیرش آدم جدید اومده پایین!! کاش میشد یه مدت با یه کایاک با یه انسان پایه پارو میزدیم تا یه جزیره و یکی دو هفته بی هیچ اینترنتی و استرس تز  و کرونا و استرس آدم جدید و رابطه جدید و خانواده و مشکلات شخصیتی صبح ها و عصرها طلوع و غروب رو تماشا می کردیم و شب ها هم آتیش می کردیم و دور آتیش می نشستیم به صدای جیرجیرک ها و پرنده های شب گوش میدادیم. 

 

۹۹/۱۱/۲۶

نظرات  (۹)

پات بهتره الان؟ اونجا شکسته بند نیست بری؟ 🙊 شاید در رفته. پیگیرش باش دخترم، البته تو که خودت بهتر میدونی دیگه. 

همین ایرانم بعضیا همینجوری به قول تو بی ذوقن. به اینجا کجا باشی فکر نکنم زیاد ربطی داشته باشه. حتی بعضیا کلی خرج میکنن میرن ارایشگاه ولی فقط فیلم و عکس میگیرن و تموم. براشون مهمتر عکسه تا خود عروسی. 

مامان جدیدت مادربزرگ منم حساب میشه؟ :)))) 

 

کایاک و اینا نمیخواد که. یه هفته گوشیتو خاموش کن ^-^ 

پاسخ:
پام الان خوبه ولی خب همچنان کبوده که اونم طبیعی هست. فکر کنم بیشتر از اینکه چرخیده بود بهش ضربه خورده بود!
شکسته بند نه ولی خودشون میرن پیش chiropractor.

خب اونی که فقط میره آرایشگاه واسه فیلم و عکس رو من درک میکنم، حوصله مهمونی و خرج ها و حاشیه هاش رو نداره!

بله بله😍

من کایاک رو هم میخوام خب😀 اصلا تو رو نمی برم! فقط گوشیتو ازت میگیرم😄
۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۵۴ همنشینِ خوبان

پارو بزنیم برسیم به جزیره  ،بدون اینترنت و گوشی و استرس و بدون فکر کردن به هیچ کس و هیچ چیز . ولی اینطور نباشه که همش ساکت بشینم و طلوع و غروب و  رقص موج ها رو ببینیم ،  گاهی هم از این سر جزیره بدویم تا اون سر بلند بلند بخندیم و بادبادکا رو پرواز بدیم  ، بچگیمون رو دوباره بچگی کنیم 🏝🏖😇

پاسخ:
اگر قرار بود ساکت بشینیم که تنها می رفتم! یک انسان پایه رو واسه شلوغ بازی و ماجراجویی لازم دارم.
ولی حواس من به بادبادک نبود خوب شد یادآوری کردی👌😃
۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۳۸ همنشینِ خوبان

منم خیلی وقته که عروسی نرفتم

جزیره رو دلم خواست ، کی بریم حالا؟🤪

 

پاسخ:
ایشالله کرونا شرش کم بشه. همه مون بتونیم بریم عروسی :)

چه همه هم پایه هستید. دم تون گرم واقعا :) 

پاراگراف آخرت منو کشت ... دقیقا حسی که گفتی رو من بهش میگم تو غار خودم رفتن ... ولی تصور اینکه میتونی با یه کایاک کلی پارو بزنی و بدون گوشی و نت و ... اینا دو هفته فقط دور باشی و تمرکز کنی ایده آل ترین حالتش رو گفتی ... احتمالا اگر اونجا بودم پایه این دو هفته بودم ... و هر جوری بود جورش میکردم ... 

من بهش چند تا چیز دیگه هم اضاف میکردم مثلا آشپزی  ... خوندن یه کتاب مثه موراکامی برای شب هاش و ... تو سکوت راه رفتن به صورت مستمر... یا روی زمین خوابیدن و نگاه به آسمون ... و البته شنا کردن ... با کلی خنده ... 

اوه چقدر حرف زدم در هر صورت من پایه بودم .... هیجان زده شدم از فکرش :))

قبله همه اینا سلام ... :)

پاسخ:
سلام گلم.

اسم این وبلاگ واسه چی پس غارتنهایی هست؟! چون نویسنده ش غار لازمه به صورت دوره ای😃
جدیدا خیلی عاشق کایاک شدم پارو زدنش یه جوری هست که هم انرژیت رو میگیره و هم بهت انرژی میده. یعنی دقیقا فکراتو رو میریزی تو آب و خودش باعث حرکت کایاک میشه🙃

آره دیگه واسه دو هفته تو جزیره که گشنه نمی تونیم بمونیم باید رو آتیش غذا درست کتیم، کلی تو جزیره رو بگردیم و شنا کنیم (حمام که نیست) و ....

کاش اینجا بودی با هم می رفتیم🙂

پات چطوره؟ خوبه الان؟ ... تو خیلی آدمهای جدید این سال ها دیدی و خسته شدی. من اتفاقا دوست دارم وقتم آزاد بشه و با آدمهای جدید آشنا بشم والبته شاید بیشتر به خاطر دخترم که خیلی دوست داره دوستان جدید داشته باشه اینطور علاقه ای دارم...

اگه همسرش یک انگلیسی اصیل باشه که معلومه دیگه یه عروسی خاص خواهد بود که ممکنه کلا به سبک انگلیسی باشه یا ایرانی یا تلفیقی از هر دو،شاید هم استرالیایی! اونجا کرونا روی قوانین اجتماعات تاثیر نگذاشته؟ اگر تاثیر گذاشته که این یه عروسی توی ایام کرونا هم بوده که همه چیز رو تغییر میده. من چند هفته پیش عروسی مربی دخترم رفتم همینطوری بود به قول تو تیک زدنی! با حدود ۱۰۰ مهمان.  چه قسمتی از تفاوت فرهنگی در عروسی  برات سنگین بود؟

پاسخ:
امروز صبح که بیدار شدم دردش خیلی کمتر بود. ولی ورمش هنوز زیاده به نسبت. 

خیلی زیاد. دیگه دارم سر میرم. از اون طرف هم برای اینکه مودم رو بالا نگه دارم مجبورم روابط اجتماعیم رو حفظ کنم. تعادل برقرار کردن یه جور سختی شده. 

آشنا شدن با آدم های جدید خیلی خوبه اتفاقا. ولی خب هر چیزی حدی داره :))

عروسی هیچ سبکی نداشت. انگار یه کار اداری بود که انجام شد. یا شاید هم یه موفقیت کاری که براش جشن گرفته شد. چون مهمونا همکارای عروس بودن. 
قرار بود بعدش برن یه باغ رز همون نزدیکی وعکس بگیرن ولی پشت حیاط همون محل ثبت ازدواج یه رودخونه و درخت بود وایسادن همونجا عکس گرفتن و البته من یه کم بهشون گفتم اینجوری ژست بگیرید و ... و گرنه که ... بعدش هم گفتن خوب دیگه بسه خسته شدیم بریم خونه!! 
ما الان کرونا نداریم و فکر کنم عروسی تا ۱۰۰ نفر مشکلی نداره. 

شاید بی ذوق بودنشون و خوشحال نبودنشون.  کلا من با اینکه نشون نمیدادم خیلی معذب بودم تو جمع شون (که دلیلش فقط اختلاف فرهنگی نبود). 

اون جزیره را من هم دلم میخواد اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه من تا برسم اونجا ، میبینم دختری با داداش هاش اونجا منتظرم ایستادند :(( اونجا هم هی باید بگم اون در را تو هم نکوب:( 

پاسخ:
عزیزم. می فهمم ۲۴ ساعته مادری کردن خیلی سخته. کرونا هم که باعث شده همه از صبح تا شب تو یه خونه باشید شرایط رو سختتر کرده. قبلا یه امیدی به مدرسه و مهد بود. الان که هیچی. 
امیدوارم به زودی برگردیم به شرایط عادی. یه جوری که کمتر جزیره لازم بشیم :)  

من دلم برا عروسی تنگ شده :((  

فقط اونجا که گفتی اون مهمونه طفلک کلا خیلی سوال میپرسید :)) 

شاید عروس داماد سنش زیاد بوده که فقط میخواستند همه ی کارها فقط تیک بخوره ؟ هان؟ از خانواده هاشون کسی بود؟ 

میبینم که مامان آنیتا هم داره جاش را اینجا تو دل هامون باز میکنه :))

 

پاسخ:
امیدوارم کرونا دست از سرمون برداره!

والا دیگه آخرش رسید به سوال های خیلی شخصی. من داشت شاخم در می اومد. روانشناسی هم خونده بود. می خواستم بگم عزیزم تو اون دانشگاه احترام به حریم خصوصی آدمها رو یاد ندادن به شما آیا؟!

عروس یه یکسالی از من کوچکتره.
داداش عروس و یه کازینش بودن. داماد هیچ کس.

آره. ولی من هنوزم جنی رو میخوام :) 
۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۴ ربولی حسن کور

سلام

ایول چه هفته خوبی داشتین

عروسی ایرانی با ثبت اوزی پس کجاش انگلیسی بود؟!

یعنی عروسی بی بزن و برقص؟!

خب اون ایرانی های دیگه هم ایرانی خالص بودن دیگه فقط پارتنرشون خارجی بوده

من ترجیح میدم همون یه آدم پایه هم وجود نداشته باشه!

پاسخ:
سلام 

عروسی ایرانی نبود. مراسم ثبت ازدواج به زبان انگلیسی بود. 

دقیقا بی هیچ بزن و برقصی. خودمو کشتم تا وقتی لباس عروس تنش هست با یه آهنگ برقصه هیچی :| 

والا فکر کنم اونا از پارتنرشون غیر ایرانی تر بودن :))

من مکالمات ذهنیم خیلی زیاد هست. گاهی لازم هست کسی باشه که کمک کنه مغزم به تنهایی خودش رو نترکونه! و البته موقع پارو زدن آدم یه جاهایی خسته میشه یا شب ها تنهایی تو یه جزیره ترسناکه! واسه همین یکی باشه. یکی که خودش بار نباشه. 


۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۳۳ شارمین امیریان

سلام.

 

واسه ما تا قبل کرونا، عروسی رفتن جزء امور روزمره محسوب میشد! 😉

پاسخ:
سلام.

آره خیلی ها تو ایران عروسی رفتن واسه شون جزو امور روزمره محسوب میشده قبل از کرونا :)