ادامه داستان!
دارم به این فکر میکنم که اگر کسی (الگوریتمی) بخواد از روی پیام هایی که تو سه روز گذشته به این و اون دادم حال واقعی من رو تشخیص بده جوابی که میده چقدر ممکنه به حال واقعی من نزدیک باشه!؟ و به این فکر میکنم که متریکی که برای ارزیابی جواب الگوریتم بکار میره باید براساس فرسنگ باشه. یعنی جوابش در بهترین حالت هم یکی دو فرسنگ از حال من فاصله داره!
صبح تا رسیدم دانشگاه مامان آنیتا زنگ زد. احوال پرسی کردم گفت خوب نیستم و خیلی نگرانم و ... دیگه حرف زدیم و ماجرا رو از زبان من هم شنید. گفت پس خیلی بدتر از تصورات من بوده!
میگفت مادرخوانده آنیتا گفته نیا! گفته باید بهش فرصت بدیم تا خودش از پس شرایط خودش بربیاد. گفت به من گفته فکر کن مالزی بودی چیکار میکردی؟ اینجوری اعتمادبه نفسش برای جمع کردن خودش بیشتر میشه!
منم فقط گفتم آنیتا در مورد حالش با ما صادق نیست و برای اینکه ما نگران نشیم همش میگه خوبم. بهتره با دکترش حرف بزنی.
و البته گفت به مادرخوانده ش نگو ولی من چهارشنبه میام!
من الان حس میکنم یکی باید بیاد منو هم جمع کنه! اینقدر فشار روم زیاد بوده که چشمام و کل صورتم درد میکنه! انگار مشت زدن تو صورتم!
لازم داشتم بلند غر بزنم! صبح یه دور برای خودم نوشتم ولی جواب نداد. هنوزم بغض دارم.
عجب داستانی بوده. خب خودتو مدیریت کردی نترسیدی. راهنمایی بودم، برادر یکی از بچه ها خودکشی کرده بود با طناب. معلم ریاضی مون می گفت دچار جنون آنی شده بوده. واقعا این بشر چقدر موجود پیجیده . عجیب و بالقوه ترسناکی هست.