ذوق لباسی🙂
۱》 جمعه ساعت ۴ اینا دیگه مغزم تموم شده بود!! و می دونستم باید فقط استراحت کنم! پاشدم جمع کردم بیام خونه! (اون ساعت واسه من خیلی زود محسوب میشه) بعد داشتم فکر می کردم خب حالا رفتی خونه به این زودی! تا شب چیکارا میکنی؟
بعد یکی گفت: واییی، قراره لباس بشوری!
اولش خنده م گرفت از اینکه برای لباس شستن ذوق دارم😃 بعدش دلم سوخت برای خودم که لباس شستن برام ذوق داره!!
ولی بعدترش خیلی فکر کردم و احساس خوشبختی کردم از اینکه تو اوج خستگی، واسه یه کار ساده و پیش پا افتاده ذوق دارم و می تونم ازش لذت ببرم.
۲》 هوا نسبتا سرد شده و رفتم که لباس زمستونی هام رو از تو چمدون دربیارم، یهویی کلی خوشحال شدم، یادم رفته بود بعضی لباس ها رو دارم وقتی دیدمشون حس کردم وای من چقدر خوشبختم😃
۳》خونه جنی که بودم دور تا دور اتاقم کمد و کشو بود. واسه همه چیز جا بود که منظم تو کمدها و کشوها باشه و نیازی به دسته بندی لباس ها به زمستونی تابستونی و جمع کردنشون نبود. من از روزی که اومدم اینجا دارم فشرده سازی میکنم. ولی وقتی لباس های زمستونی رو در آوردم نیاز به چپوندن پیچیده ای نبود، زود همه چیز مرتب شد و من دوباره ذوق کردم.
شاید عمق زندگی درک همین لحظه های ساده هست.
مغزم تموم شده بود 😂😂 چه اصطلاح باحالی...
خیلی خوبه که آدم با چیزای کوچیک اینقدر ذوق کنه ، همیشه شاد باشین