آخرین دورهمی گروه و حواشی!!
فردای همون روزی که استعفای هری رسمی شد گفت بخاطر اینکه همه مون داریم پخش و پلا میشیم و هر کی داره میره یه وری دوشنبه ۷ جون بیاین خونه من. یه دو ساعتی میرم هایکینگ همین اطراف و بعد هم ناهار و البته بیشترین دلیل این مناسبت این بود که دنی داره کلا از استرالیا میره. اگر یادتون نیست دنی کی هست باید بگم که دنی دانشجوی دکتری هری بود که تقریبا ۷ ماه پیش درسش تموم شد ولی همچنان تو دانشگاه می زیست و در تمام برنامه های گروه حضور داشت.
دنی دو تا موش به عنوان حیوان خانگی داره و کلی داستان داریم با این موش ها.
تو پرانتز بگم: اون روز داشتم یه چیزی رو سرچ می کردم رسیدم به پایان نامه دنی. تو صفحه تشکر اول از هری تو یه پارگراف تشکر کرده بود. تو پاراگراف بعدیش از دو تا موشش برای عشقی که این مدت بهش دادن! تشکر کرده بود و بعد از بچه های انستیتو. بعد ازمامانش و فامیلاش. بعد دیگه اسم ما رو هم آورده بود. یعنی من اگر اسمم رو نیاورده بود افسردگی موش زدگی می گرفتم :))
صبح یکی از بچه ها قرار بود بیاد دنبال من و دنی که با هم بریم. وقتی من سوار شدم گفتم کو دنی؟ گفتش قلی (اسم موش محبوبش یه اسم ایتالیایی شیک هست) حالش بد شده و صبح دنی مجبور شده ببرتش دامپزشک و گفته نمیام!! من : ما مثلا واسه دنی دور هم جمع شدیما!!
دیگه ما رفتیم و یه کم منتظر شدیم همه جمع بشیم و بعدش رفتیم هایکینگ! دیگه یه کم بعدتر دنی مسیج داد من تا یک ساعت دیگه میام. قلی به بغل اومد و گفت صبح داشتم سکته می کردم که حالا همین هفته آخری نکنه قلی بمیره! و دامپزشکه گفته قلبش خوبه و یه آمپول تقویتی زده و الان خوبه!! نزدیک ۲۰۰۰ دلار داره هزینه میکنه این دو تا موش رو با خودش ببره تا ایتالیا!! همین قلی هم پاش لب گوره!!
دیگه بعد از برگشت هم ناهار به ساده ترین شکل ممکن برگزار شد. حرف زدیم و حرف زدیم.
بعد هم کم کم خداحافظی کردیم و برگشتیم.
با همین دوستمون رفتیم دنی رو رسوندیم و گفت بیاید تو گلدونام رو ببیند اگر خواستید بردارید. من دو تا گلدون برداشتم. اون دوستمون ۴ تا.
یکی دیگه از بچه های تیم مون هم قاب عکس خرگوشش رو بهم داده که احساس تنهایی نکنم تو دانشگاه :))
من هنوزم باورم نمیشه این آخرین دورهمی بود و اینقدر الکی الکی گروه دوست داشتنی مون پکید! هر چند هری گفت شاید برای کریسمس دوباره دور هم جمع بشیم ولی من همچنان حیفم میاد!!
دنی می گفت تو این تقریبا ۵ سالی که اینجا بودم بیشتر از ۹۰٪ آدمهای دور و برم خوب بودن و نباید انتظار داشته باشم در آینده باز هم این همه آدم خوبم اطرافم ببینم و خب این رفتن از استرالیا رو واسم خیلی سخت میکنه که این همه چیز خوب رو بگذارم پشت سرم و برم.
پرانتز باز: دنی تو یه خونه ۴ خوابه زندگی میکرد که خودش مستاجر اصلی بود و بقیه اتاق ها رو اجاره میداد. ۳ سال آخر تو همین خونه بوده و گفت ۶۰ تا همخونه داشتم تو این مدت و فقط ۳ تاشون مشکل داشتند!!
پرانتز بسته.
بعد از ناهار ما دخترا نشسته بودیم حرف می زدیم نمی دونم چی شد بحث رفت سمت مامانا. یکی از بچه ها گفت من سالی سه بار با مامانم تلفنی حرف می زنم. تولدم - تولدش و سال نو. هر وقت هم که بهم میگه مثلا چاق شدی یا ... میگم پرسیدن این چیزا تو استرالیا غیرقانونیه!!:)) این چند وقت هم که داشت کارم عوض میشد دو هفته یه بار بهش زنگ می زدم شاکی شده بود که چرا اینقدر زنگ می زنی و وقت منو میگیری!!! منم گفتم من هر روز با مامانم حرف می زنم. هفته پیش زنگ زدم جواب نداد و خودش هم زنگ نزد. فرداش فهمیدم خورده زمین دستش شکسته رفته اتاق عمل پین گذاشته اومده!! و به این نتیجه رسیدم من باید هر روز زنگ رو بزنم!
خیلی به این فکر میکنم که من چرا جدیدا تغییرات واسم سخته! از خونه جنی هم میخواستم بیام شدیدا مقاومت داشتم! دلیل اصلیش این هست که من قبلا همیشه ناراضی بودم از شرایطم و با سر می رفتم به استقبال تغییرات چون می خواستم اوضاع بهتر بشه ولی الان وقتی راضیم و تغییرات تصمیم خودم نیست بلکه یه جور تحمیل هست خب مقاومت میکنم از نظر روانی!
تو هفته های گذشته به صورت فشرده مهمونی ایرانی طور دعوت شده بودم. این آخر هفته احساس می کردم اگر کسی بهم نزدیک بشه مثل خارپشت بهش تیغ پرت میکنم!! امروز که رفتم خونه هری و زندگی بی تکلفش رو دیدم و سادگی برگزاری مهمونی رو, حس کردم واقعا حق دارم خارپشت باشم. من آدم هر هفته مهمونی رفتن اونم به سبک ایرانی که باید فقط بخوری و حرف بزنی نیستم. نه اینکه این مهمونی ها بد باشه خیلی هم خوش می گذره ولی خب نه با فواصل نزدیک! به مامانم همینا رو میگم میگه ایرانم بودی همین بودی :))
انشاله که مادربهترن
موووووووش😂😂😂
ایرانم بودی همین بودی😃😃😃