یکشنبه غروب :)
جمعه شب بعد از یادداشت قبلیم وقتی برای شام رفتم مامان آنیتا گفت ناراحتم! گفتم چرا؟ مالزی هم درگیر فسادهای بسیاری هست و نخست وزیر قبلی شون بخاطر فساد و ... مجبور به استعفا شده! بعد سلطانشون اومده یه نفر دیگه رو از همون حزب با مشخصات شبیه نفر قبلی انتخاب کرده! میگم چرا انتخابات برگزار نکردن؟ میگه کرونا رو بهانه کردن که زمان مناسبی برای برگزاری انتخابات نیست!
تو پرانتز بگم وضعیت کرونا تو مالزی مشابه ایران هست! مافیای واکسن و دارو! تزریق آب مقطر بجای واکسن! تست کرونا رایگان نیست! مالزی متشکل از سه نژاد مالایی و چینی و هندی هست و واکسن برای مالایی ها فقط رایگان هست. در حالت کلی همه اختلافات نژادی بسیار زیادی بین مالایی ها و بقیه هست. مالیات بیشتر و خدمات کمتر و گرونتر و ...
و خب دولت هم کاری برای کنترل کرونا نمیکنه تا روی فسادشون سرپوش بگذاره!
همیشه بحث به اینجاها که می رسه من ۴ تا مثال دیگه از مام وطن واسش می زنم و میگم متاسفانه داستان حداقل برای ما تکراری هست!
دیگه در راستای دلداری گفتم اوضاع شما که بدتر نشده! شما توقع داشتید این استعفا بده یکی بهتر بجاش بیاد! حالا دوباره همه چیز مثل قبل هست! اینو که گفتم یه کم آرومتر شد! و البته گفتم که کشور من هر روز چند قدم تنزل میکنه!
اینا رو اینجا نوشتم که به خودمون هم دلداری بدم که جوامع دیگه هم بدبختی دارند! ما تنها نیستیم!
خلاصه شنبه که رفتم خرید از اول با این نیت رفتم که واسش گل بگیرم! و البته چک کردم شکر هم به اندازه کافی نداشتم! می خواستم یه روزی شله زرد درست کنم!
گل ها رو بهش دادم و کلی خوشحال شد و تشکر کرد و عکس گرفت و گفت این واسه همه مون هست!
موقعی که برگشتم از خرید ساعت ۱۲:۳۰ بود! ساعت ۳:۳۰ هم قرار بود زهرا رو ببینم! ناهار هم باید درست می کردم! یه کم فکر کردم که اگر یه روز دیگه شله زرد درست کنم فقط خودمون می تونیم بخوریم ولی اگه الان درست کنم به زهرا اینا هم می تونم بدم. ساعت ۱۲:۴۰ برنج شستم و ... .به مامان آنیتا گفتم میخوام یه دسر با برنج و ... درست کنم! اونم یه چیز سبک برای ناهار خورد و وقتی آنیتا ازش پرسید همین؟! اشاره کرد به قابلمه رو گاز که صبا داره یه چیزی درست میکنه و می خوام اونو بخورم:) و اینجوری بود که ساعت ۲ شله زرد و ناهارم آماده سرمیز بود! اون دو تا که خوشحال شدند! منم خوشحالتر! یه ده روزی بود آشپزی دلچسب نکرده بودم! و کلی بهم چسبید! دیگه یه ظرف هم بردم برای زهرا! و قسمت اونا هم شد شله زرد فوری :)
من هر موقع استرس داشته باشم و یا عصبی باشم از دوچرخه سوار شدن/ایمیل چک کردن/ کار اداری فرار میکنم! انگار یه بار روانی اضافه هست واسم! ولی امروز با کمترین چک و چونه دوچرخه سوار شدم! و این یعنی انرژیم برگشته به روال سابق :)
این هم یکی از آهنگ هایی هست که دوستای نزدیکم وقتی بشنوند یاد من می افتند.
جمله کلیدیش هم اینه: عمر دو روزه ما ارزش غم نداره! باخته کسی که هر روز غم روی غم میذاره!
به حافظ میگم یه چیزی بهم بگو که به درد همه دغدغه هام بخوره. می فرماید:
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
امیدوارم زودی شارژ بشی، مراقب خودت باش :*