زدهام فالی و فریادرسی میآید!
کار این روزهام شده نشون دادن اینکه ایده های اولیه ای که برای پروژه م داشتیم نه تنها اون جوری که ما فکر میکردیم نیست بلکه خیلی بدتر از حالت های روتین و ساده هم هست :(
امروز جلسه ام که با متیو تموم شد بعد از اینکه در جواب همه سوال هام گفت نمی دونم و باید فکر کنم و خیلی عجیبه و ... دلم فقط گریه می خواست! چند روز دیگه میشه سه سال که من اومدم اینجا و تو این سه سال فقط "نمیشود ها" رو اثبات کردم! قضاوت هیچ احدالناسی واسم مهم نیست! ولی اینقدری که من مفاهیم سخت خوندم و ناامید نشدم و هی به خودم امیدواری دادم و نگذاشتم از شوقم کم بشه! اگر تو هر کار دیگه ای اینقدر وقت و انرژی و شوق گذاشته شده بود تا الان حتما یه نتیجه ی یه ذره دلخوش کننده دیده میشد ولی حالا فقط هر روز دونه دونه گلبرگ های امیدم پرپر میشه! من هی بغض قورت میدم و هی به سختی سعی میکنم حال خودمو خوب کنم.
رفتم تو تلگرام تو کانال "بهشت دل" جناب فخارزاده رفته بود حافظیه. کاری که اگر الان شیراز بودم می کردم و پیاده میرفتم حافظیه!
تفالشون به دیوان حافظ این بود:
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
با همه ی وجودم دلم میخواد به این تصادف دلخوش کنم! دلم امید میخواد! دلم میخواد یه روز بیام اینجا بنویسم که فریادرسی آمد و زحمت ها و خستگی هام بی نتیجه نموند. که اون نیتی که پشت این همه خون دل خوردن و کم نیاوردن و شوق بود محقق شد.
حق داری. خوب با این همه بی آرامشی که ایده به ذهن نمیاد. کمی آرامش و بی خیالی نیاز داری که نمیشه در این حالت داشت و این میشه یک deadlock.... روشی که اگه خودم بودم انجام میدادم سراغ داروهای آرامش بخش میرفتم. روش خوبی نیست اما واقعیت اینه که با اضطراب و استرس که ذهن آدم خلاق نمیشه. از طرف دیگه هر کسی جای تو بود دچار استرس میشد. اگه آرامش رو خود آدم نتونه به خودش بده داروها این کار رو انجام میدن.... حرفهای قشنگ هم تاثیری ندارند. اگه به نیروهای دیگه اعتقاد داری اینطوری به خودت ارامش بده مثلا دعا یا نذر یا نماز یا .... کلا وظیفه دین همین ارامش دادنه در لحظات سخت.... ممکن نیست یه فردی چند سال وقت بگذاره روی یه موضوع کار کنه و نتونه موفق بشه مگه مسایلی غیر از دانش مطرح باشن مثل همین آرامش که لازمه هر کاری است یا اعتماد به نفس یا نداشتن وسواس.... برام دعا می کنم.