روزهای بارونی!
اگر ننویسم فکر کنم یه روز به سرم می زنه که وبلاگ رو ببندم! احتمالا دچار یبوست نوشتاری شدم!!
یادم نمیاد آخرین بار کی هوا آفتابی بوده! و خب فعلا هم آفتاب نداریم! به قول یکی از بچه ها آبشش در آوردیم از بس بارون اومد :))
بارونش ولی یه جور مهربونی هست! یعنی چون هوا سرد نیست و اکثر اوقات بارونش نم نم و یواش یواش هست حس خوبی داره اغلب! یه جور طروات خاص هوا داره! ولی خب اگر آفتاب هم بشه کلی کمک میکنه که آفتاب پرستانی چون من مودشون بره بالا :)
ظاهرا اسکالرشیپم برای ۶ ماه دیگه تمدید شد! میگم ظاهرا چون هنوز ۱۰۰٪ همه روالش انجام نشده!
دیروز بعد از هزار سال که دلم کلم پلو شیرازی میخواست موفق به پختش شدم! یعنی کلم قُمری (کلم سَر- نمی دونم شماها چی بهش میگید. ولی می دونم قمی ها بهش میگن قُنَبید ) گیر نمی آوردم. دیگه دیروز جستم!
دیروز دوست پسر جدید آنیتا به صورت تلفنی آنیتا رو از باباش خواستگاری کرد و خب احتمالا به زودی یه عروسی دیگه دعوتم:) حالا چقدر زودش رو نمی دونم!؟ ولی خب خواستم بدین وسیله اعلام کنم که گویا یکی از اهداف مهاجرت من شرکت در مراسم عروسی بوده و خودم خبر نداشتم :))
الان از نظر کاری در وضعیتی هستم که واقعا نمی دونم چه گِلی باید به سرم بگیرم؟! یعنی کارهام تا یه جایی پیش رفته ولی تو یه نقطه گیر کرده! و البته اون نقطه ممکنه همه چیز رو ببره زیر سوال! عملا کاری ندارم که انجام بدم! ولی هزار تا کار هم باید انجام بشه! که همش وابسته هست به همون نقطه! هم بیکارم! هم کار دارم! دلشوره هم اگر نداشته باشم که احتمالا مُردم! هری که وقت گذاشتنش تقریبا به صفر رسیده! بعد از هر جلسه م با متیو هم دلم می خواد خودم رو پرت کنم پایین! جواب همه سوالام نمی دونم هست! دیگه اون سری خودش گفت ببخشید که هیچ کمکی نکردم! دارم میرسم به اون نقطه ای که فقط همه چیز رو جمع کنم که تموم بشه! بعد دارم فکر می کنم اگر بخوام همین پروژه رو یه بار دیگه انجام بدم ته تهش ۶ ماه وقت لازم دارم. الان همه چیز رو با خون دل و به صورت قطره ای یاد گرفتم! تازه اینقدرم به خودم اطمینان ندارم که بگم به یه سری مباحث مسلط هستم! فقط در حد الفبا بلدم! هدف انگار فقط این بوده که من بفهمم هیچی نمی دونم! دقیقا هی میرسم به این نقطه که <تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم>
پاسخ به پیام خصوصی:
دوست عزیز سلام.
متاسفم که تو شرایط بدی هستید! روح اون مرحوم شاد.
چقدر شما انسان خوش قلب و با معرفتی هستید. امیدوارم که به زودی آروم بشید.
متاسفانه دنیا پر از بی انصافی و بی عدالتی هست!
و البته امیدوارم در حالت کلی الان در وضعیت بهتری نسبت به گذشته قرار داشته باشید و مشکلات حل شده باشه.
مرسی که بهم اعتماد کردین و درد دلتون رو واسم نوشتید. فکر نمی کردم هیچوقت کسی اینجوری بخواد باهام حرف بزنه :) و البته که کار خوبی کردید که نوشتید. امیدوارم کمی سبکتر شده باشید.
مراقب خودتون باشید.