غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹ جون ۲۰۲۲!‌

پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۲۵ ق.ظ

خب از پست قبلیم من اصلا نرفتم رو دور تند :) 

یعنی یه بررسی کردم دیدم همین طور شل شل هم که جلو میرم جواب میده! چه کاریه که الکی سرعتم رو ببرم بالا :)) والا به خدا!

 

هوا سرد شده خیلی زیاد ولی خدا رو شکر بارون نمیاد و همش آسمون آفتابی هست :) 

دیگه دانشگاه نمیرم عملا بجز روزهایی که با متیو جلسه دارم. سرمای هوا بهانه دانشگاه نرفتنم هست. ولی واقعیتش دوستان بهم استرس وارد میکنند. یعنی دوستای من از ۶ ماه پیش دارن تز مینویسند و مقاله هاشون هم نوشتن و آماده هست ولی هر وقت باهاشون حرف میزنی دارن از استرس و شدت فشار کاری له میشن! من ۱۰٪ اونها هم آماده نیستم ولی خب اندازه ۱۰٪ اونها هم استرس ندارم!!  من هنوز نتایج نهاییم هم آماده نیست! همینقدر خجسته ام :)  و البته مساله این هست که فقط هم من بین اونها دانشجوی بین المللی هستم و مشمول شهریه خدا دلاری میشم :)) کاملا متوجه خجسته بودنم شدید یا بیشتر توضیح بدم؟! 

یا هر کی رد میشه میپرسه نوشتن خوب پیش میره؟!‌ و خیلی سخته! میدونیم! ما میایم هر روز ازت می پرسیم که واست انگیزه باشیم! آغا خب من خودم میدونم باید چطوری مدیریت کنم اوضاعم رو! اگر کسی دور و برتون داره تز می نویسه هی ازش نپرسید اوضاع چطوره! خب؟ 

چند روز دیگه متیو هم یه سفر میخواد بره که دیگه کلا دانشگاه نمیرم. 

 

دیروز بعد از کلی وقت جنی رو دیدم! چقدر خوبه آخه این زن! چقدر فهمیده و بالغ هست! هر چی براش توضیح میدادم بعدش یه جمله میگفت که دقیقا اگر ترجمه ش میکردی میشد همون کلمات و اصطلاحات مورد استفاده من در فارسی. هی میخندیدم و بهش میگفتم وایییی من دقیقا از همین اصطلاح استفاده میکنم :)

خونه ای رو که با هم توش بودیم گذاشتن برای فروش! بعد میگفت رفتم تو پیچ اینستاگرامت و عکسهایی که از اتاقت گرفته بودی رو اسکرین شات گرفتم و فرستادم برای املاکی :)  

 

دیگه هم اینکه اگر خدا بخواد آنیتا و مامانش هفته دیگه میرن مالزی! (دوبار تا حالا پروازشون کنسل شده) و این سری آنیتا تنها برمیگرده! و مامانش اینا انشالله برای عروسی میان دوباره! دلم برای مامانش قطعا تنگ خواهد شد و خوشحالم از اینکه این مدت اینجا بود. حضورش نقش پررنگی داشت تو اینکه مامان خودم رو بهتر ببینم و قدرش رو بیشتر بدونم :)

۰۱/۰۳/۱۹

نظرات  (۱۴)

چقدر احساس خوبی داشت اشنا شدن با پیجتون :)

قلمتون مانا :)

پاسخ:
خوش آمدید و البته لطف دارید شما :)

خوشحالم رگ شیرازی بالاخره یک جایی به کار آمد.شل شل راه رفتن بهتر از دویدن و زمین خوردن است

پاسخ:
من کل زندگیم به سبک شیرازی هست😁 ما خودمون میگیم ناشتا خوشحال😀
الکی سرخوش و خجسته ام😊
یه پست باید بنویسم در مورد یافته های جدیدم در مورد خوشحالی🙂

عجیبه، دکترای دوم (احتمالا با بورس) اونم توی استرالیا (که همه میگن اغلب مشکل داره با این قضیه..) 

اینایی که میگی دکترای دومشونه چند سالشونه؟؟ 

پاسخ:
بله با بورس! 

بین ۳۳ تا ۴۰ سال!


سلام :)) 

شما ظاهراً دوستِ چندتا از دوستان وبلاگی من هستید و این شد که اومدم اینجا عرض سلامی بکنم و کم‌کم بخونمتون :)) 

تلاش‌ها نتیجه میدن، بدون استرس هم نتیجه میدن، همین‌طور آهسته و پیوسته ادامه بدی رسیدی :))

موفق باشی🍀💚

پاسخ:
سلام بر آرامش بانوی عزیز.

خیلی خوش آمدید دوست جدید :) 

خوشحالم از آشنایی باهاتون :)

انشالله که همین طور هست. من استرس هام رو قبلا کشیدم و به اندازه کافی اشک ریختم!!  دیگه همیشه که نباید حال دوران یکسان باشه و فکر میکنم درستش هم همین هست و قرار نیست از لحظه اول تا آخر درسم همش خون دل بخورم. 

ممنونم. همچنین شما :) 

سلام. مشکل از اینترنت من بوده احتمالا.. اینقدر قطع و وصل شد که احتمال می دادم کامنتم ثبت نشده باشه..

شل شل :))) آفرین همینجوری با طمانینه ادامه بده، انشاالله نتیجه خیلی خوبی میگیری و گیر شهریه خدا دلار نمیفتی..

من باشم از سوالات مکرر و نابجا اینقدر بداخلاق میشم که کسی جرات نکنه بیاد بپرسه تز ات در چه حاله :)))

آخی خونه جنی.. حتما کلی خاطره از آنجا داری...

مامان آنیتا خیالش راحت شد دیگه :))

پاسخ:
سلام عزیزم. ای بابا :|

امیدوارم همه چیز در نهایت به خوبی تموم بشه بعدش میام تجربیات شل شل طورم رو باهاتون به اشتراک میگذارم :)) 

خب واقعیتش این هست که همه کسانی که می پرسند از سر لطف و محبتشون هست و اینکه زورکی میخوان تجربیاتشون رو به اشتراک بگذارند هم بخاطر خوش قلبی زیادشون هست ولی خب چون اثرش رو من معکوس هست  سعی میکنم از قرار گرفتن در این موقعیت اجتناب کنم!!

آره و همش هم خاطرات خوب :) 

آره دیگه حالا باید یه ماموریت دیگه رو شروع کنه :)) 


سلام صبا جان، نمیدونم کامنتم ثبت شده یا نه .. ؟

پاسخ:
سلام عزیزم. نه متاسفانه، من فقط همین یه کامنت رو ازت گرفتم☹️

صبا جان چقدر خوب تونستی مامانت را معرفی کنی، بنظرم آدم وقتی خودش رشد شخصیتی می‌کنه میتونه اینطوری از گارد انتقادی در بیاد و اینقدر خوب رشد و نکات مثبت اطرافیان را ببینه:) صبا تا حالا اینها را به خود مامانت گفتی ؟

پاسخ:
آره عزیززززم،  مامانم که تغییری نکرده تو این مدت، منم و زاویه نگاهم هست که تغییر کرده.
 البته هنوزم بهش انتقاد میکنم طفلک🤪 ولی خب آره، همیشه بهش میگم خیلی قوی هستی، خیلی مهربونی، هنرمندی، مستقلی، صبوری، شادی😍🤩
تازه الان ورزشکار هم هست😍🥰😍
۲۰ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۹ محبوب حبیب

سلام سلام. 

وای این جمله خیلی باحال بود. وقتی شل شل هم جواب میده چرا سرعت عاخه. 

 

یه بنده خدایی بود در دوران ارشد، ما همگی روی مد ویبره بودیم از استرس زیاد و اون ریلکسسس. در حدی ریلکس که روی اعصاب اساتید بود ولی من همیشه دلم میخواست مثل اون باشم. کلا قدر استرس نداشتن رو بدون :)‌ 

اخر و عاقبت هامون رو هم مقایسه کنیم اون الان توی جایگاه خیلیییییییییییی بهتریه از لحاظ کاری تا بقیه ماهایی که استرس الکی داشتیم. برآیند کار مهمه و کسانی برآیند خوبی می گیرن که انرژی خودشون رو این وسط با استرس و ... تخلیه نکنن. با همین فرمون به کارت ادامه بده :)‌

 

راستی مامان انیتا کل سال گذشته رو سیدنی بود تقریبا درسته؟ ببخشید حالا یه چیز بی ربط این وسط بپرسم. مالزی کلا کار و خونه زندگی و .. نداشت؟ نمی دونم قبلا گفتی یا نه ولی یادم نمیاد چیزی در مورد این گفتی که سیدنی چیکار میکرد؟ فقط به خاطر دخترش؟ 

 

پاسخ:
سلام سلام عزیزم :) 

واقعا سرعت چرا؟ :)


حالا من اونقدر هم دیگه ریلکس نیستم :)  ولی وقتی اوضاع تحت کنترل هست دیگه دوست ندارم غر بزنم و الکی کام خودم و بقیه رو تلخ کنم! جوابم به بقیه کامنت ها رو بخون تا متوجه بشی من از چی فراری هستم.

چشم عزیزم:) 


مامان آنیتا الان ۲.۵ سال هست که سیدنی هست. اومده بود ۳ ماه بمونه که خورد به کرونا و لغو شدن پروازها و...  کار که نداره بازنشسته هست ولی خب زندگی داره و سرجاش هست. ولی مامانهای این شرقی ها خیلی زیادی مامان هستند و اولویت اولشون بچه هست و بعد شوهر!!!‌ یعنی ده برابر مامانهای ایرانی کف زندگی بچه هاشون هستند و حمایت میکنند. 
آره عزیزم. ۲.۵ سال پیش آنیتا حالش خوب نبوده و اومده بود مراقبش باشه که دیگه الان من بهش میگم ماموریتت رو با موفقیت انجام دادی و دستش رو گذاشت تو دست نامزدش و حالا با خیال راحت میخواد بره. 

 

چرا من دلم گرفت که میخواند خونه را بفروشند؟

چرا با بودن مامان آنیتا باعث شد قدر مامانت را بهتر بدونی؟ بنظر میرسید مامان 

پایه ای هست! 

اوهووووم خب من همیشه یه کم استرس برام مفید بود که به خودم بیام کارهام را پیش ببرم! اما الان یه جورای خاصی داغووون طورم :( 

این روزها و همه ی فشارهاش میگذره و میایی از مصاحبه های کاری و ... برامون مینویسی :)

موفق باشی دوست جان :*)

پاسخ:
چون تو خونه رو تا حدی دیده بودی و میدونی چقدر انرژیش مثبت هست :) 

مامان پایه و مهربونی هست. در اینکه شکی نیست و من قدردان محبت هاش هستم تا همیشه. 
ولی خب اولا متوجه شدم یه سری رفتارها به ماهیت مادر شدن برمیگرده و مختص مامان من نیست! پس نقدی به مامانم وارد نیست.
بعد هم مامان من تو سن کم ازدواج کرده و تحصیلات خاصی نداره. دنیا رو نگشته! چند تا زبون بلد نیست! از لحاظ اقتصادی هیچوقت تو رفاه آنچنانی نبوده و هزار تا مشکل و سختی تو زندگیش داشته و داره! ولی اولا که خیلی قوی هست. هر روز خودش رو با زندگی اداپت کرده! همونقدری که ما به عنوان بچه هاش بزرگ شدیم اون هم پا به پای ما بزرگ شده! در حد خودش مستقل و جسور هست! (خیلی بیشتر از مامان آنیتا) مهربونیش قابل توصیف نیست. مامان پایه ای هست و خیلی بیشتر از مامان آنیتا اپن مایند هست و خیلی هنرمند هست. خیلی اهل یادگیری هست و داره هر روز خودش رو به یه شکلی ارتقا میده و خیلی صفات دیگه ... 

یه کم استرس که نمیشه نداشت! اون لازم هست! ولی اینکه هی وسط یه پروسه ای که تهش معلوم هست غر بزنی بگی خسته شدم! کی تموم میشه! وای مٌردم وای مرده شور phd رو ببرن و ... رو اعصاب من هست :|

من الان خیلی فشاری روم نیست عزیزم :)) روزهای له شدنم اگر خدا بخواد گذشت. من الان ذوق ارائه م رو دارم و واسش روزشماری میکنم. 

مرسی عزیزدلم. تو هم موفق باشی دوست جونم :* 

سلام صباجون. چقدر خوبه که برعکس من استرس بیخودی نمیگیری و در آرامش کارهات رو پیش میبری. امیدوارم در نهایت بهترین نتیجه رو بگیری . 

بعضی وقتها فقط به عنوان احوالپرسی و توجه هست که از دیگران در مورد پیشرفت کارشون سوال میکنیم یا حتی بقول اون فرد انگیزه دادن بیشتر، ولی شاید باید توجه کنیم که با این کار ممکنه به دیگران استرس بدیم. 

واقعا یه زمانهایی فکر میکنم این همه عجله و نگرانی ما بخاطر چیه؟ مثلا اینکه دکترامون یه ماه دیرتر دفاع بشه یا مقالمون دیرتر چاپ بشه چه تاثیری در زندگمون خوهد داشت؟ آخرش قراره به کجا برسیم که داریم اینقدر میدویم و حتی وقتی خودموون نمیخواهیم هم اطرافیان ترغیبمون میکنند که عجله کنیم؟ یه وقتهایی خیلی به این مسایل فکر میکنم. 

در هرحال امیدوارم با رضایت کامل از نتیجه و با حال دل خوش دفاع کنی و کارهات رو به سرانجام برسونی که درنهایت مهم همینه.

پاسخ:
سلام رها جانم.

اینطور نیست که من اصلا استرس نگیرم ولی وقتی روال کار مشخص هست دلیلی برای استرس نداره. مثل اینکه تو میخوایی بری سوار قطار بشی. بلیط خریدی و ساعتش رو هم میدونی دیگه اینکه هی بگی وای نکنه جا بمونم نکنه فلان بشه و ... که تاثیری تو حرکت قطار نداره. تو باید حواست به زمانبندیت باشه فقط. ولی یه دلشوره کوچیک ته دلت داشته باشی طبیعی هست که کمک میکنه جا نمونی :) 

من زمانهایی که روال کار مشخص نیست و همه چیز گنگ هست استرسم زیاد هست.

ببین پرسیدن مشکلی نداره! ولی اگر حین پرسیدن هی بگی واییی زود باش خب! این کار رو انجام بده! اون کار رو انجام بده! وای خیلی سخته! و ... باعث ایجاد استرس میشه. مگه من بهشون گفتم که برای تز نوشتن مشکل دارم که هی راهکار میدن؟!!‌ اگر فقط بپرسن اوضاع چطوره من میگم همه چی خوبه و تمام. مشکل وقتی هست که راهکار میدن!

من هر روز به این مسایل تو زندگیم فکر میکنم و الان میدونم اگر جایزه نوبل هم بگیرم چند روز بعد همه یادشون میره و البته تو زندگی عادیم و لذت بردن از دقایق و لحظه هام هیچ تاثیری نداره. پس چیزی رو فدای بدست آوردن چیز دیگه نمیکنم. هر چیزی در جایگاه خودش ارزشمنده و باید بهش بها داده بشه. 

مرسی عزیزدلم. امیدوارم برای تو دختر خوش قلب هم بهترین هم تو درست و هم تو زندگیت پیش بیاد عزیزم. 
۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۱۷ ربولی حسن کور

خب مگه ویزای ۵۰۰ نگرفتین؟

ببینم میتونم یه اعصاب خردی دیگه براتون درست کنم؟!

پاسخ:
اعصاب خوردی چرا؟!
خب یه ویزای دیگه میگیرم بعدش😁
کسی فعلا نه تنها که قصد نداره منو از اینجا بیرون کنه بلکه بسیار هم مشتاق هستند که بمونم همین جا!
اینکه نمیگم چه نوع ویزایی! چون خودم هنوز دقیق نمیدونم، من ۳-۴ تا آپشن جلوم هست. هر وقت نهایی شد اعلام می‌کنم.

هم آفیسی من داره تز مینویسه، بعد یکی دیگه از بچه های گروهمون هم داره مینوسه، صبح صبح این نفر دومی میاد آفیس ما، بعد از هم افیسی من میپرسه تزت چه حوری پیش میره و کلی در مورد کار و تز و استادمون صحبت میکنن، خودشون اوکی ان ولی مسئله اینه من استرس میگیرم که چه راه سختی در پیش دارم و روز به روز تصورم وحشتناک تر میشه.

پاسخ:
راستش به نظر من تز نوشتن سخت نیست!!
قبل از تز نوشتن بود که من هر روز آسفالت میشدم، اصلا صبحا نمی دونستم اون روز میخوام چیکار کنم!
موقع نوشتن که همه چیز مشخصه و فقط باید بنویسی.
۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۵ ربولی حسن کور

سلام

من نفهمیدم بیشتر توضیح بدین که چقدر خجسته این!

حالا اوضاع خوب پیش میره؟

یعنی این که بره دوتا عکس بگیره این قدر سخت بوده که رفته توی اینستاگرام شما؟

میگم وقتی تحصیلتون تموم شد چطور میخواین توی اوزی لند بمونین؟

پاسخ:
سلام.

😃

خدا رو شکر. خوبه!

نه خب الان فصل اون گلها نیست، بخاطر گلها از عکس های من استفاده کرده بود.

همین جوری که الان اینجا هستم🙃

سلاااام:)

 

آخ آخ!! امان از این استرس دادنا :)) من مدتهاست از برادرم حتی نمیپرسم تزت چی شد در کل چه برسه به جزییات :)) و واقعا کلافه میشدم وقتی کسی ازم میپرسید... چه سر تز چه سر کنکور.

واقعا بعضیا زیادی جو میدن دیگه.

 

به سلاااامتی :) کلی موفق باشی و زودتر تموم بشه ایشالااااااااا.

پاسخ:
سلام عزیزم :) 

حالا دو تا از این دوستای من دکترای دومشون هم هستا! 

البته من فکر میکنم آدمهایی که فقط درس میخونند این مدلی هستند! من هزار تا کار میکنم وسطش یه ذره هم کار میکنم و درس میخونم! از کودکی همین جوری بودم! واسه همین دقایق آخر انرژیم بیشتر هم هست :) از بس قبلش چرخیدم واسه خودم :)) 

سلامت باشی عزیزم. مرسی مرسی. خودتم موفق باشی تو کارت :*