این مدت!
از خیلی قبلتر از اینکه تزم رو سابمیت کنم که دانشگاه نمی رفتم و تمام جلساتم با متیو آنلاین بود. امروز در آخرین فرصت قبل از شروع کارم قرار شد که جلسه حضوری داشته باشیم! رفتم اتاقش! اتاقش قبلا اتاق هری بود! بعد که هری از دانشگاه رفت به متیو به ارث رسید!
می گفت داره خاطراتت مرور میشه؟! گفتم آره! اولین بار که اومدم تو این اتاق و همه فکرم این بود که اشتباه کردم اومدم استرالیا ولی بعد از حرف زدن با هری همه چیز تغییر کرد. الان دلم میخواد از این بالا داد بزنم که من دیگه دانشجو نیستم و تموم شد همه اون روزهای سخت!
بعدش در مورد ژورنالی که قرار هست مقاله م رو چاپ کنیم حرف زدیم و من یه ژورنال سطح بالا رو پیشنهاد دادم. میگه احتمال داره همون اول مستقیم ریجکت کنند! با یه لحنی که توش میگفت غلط کردن گفتم اگر مستقیم رد کنند من قبول نمیکنم برای اینکه متد قبلی ما تو همین ژورنال چاپ شده! میگه میخوایی بجنگی پس؟! گفتم من تا حالاش هم داشتم می جنگیدم و اصلا برام مهم نیست که در نهایت ریجکت بشه ولی میخوام تلاشم رو کنم.
تو دلم گفتم:
ما را ز سر بریده می ترسانی؟!
ما گر ز سر بریده میترسیدم در محضر عاشقان نمی رقصیدیم!
از دوشنبه کارم شروع میشه در یک مرکز تحقیقاتی! پوزیشنم میشه پست داک! و قرار هست که رو یه پروژه بسیار با حال کار کنم.
از پارسالی که هری از دانشگاه رفت من شروع کردم شرکت های مختلف رو بررسی کردن و دوست داشتم تو شرکت ایکس کار کنم! از روز اولی که شروع به دنبال کار گشتن کردم هم ۴ چشمی شرکت ایکس رو زیر نظر داشتم و برای ۳ تا پوزیشن مختلف تو زمان های مختلف اپلای کردم. در نهایت پذیرفته شدم ولی خب پیشنهادشون رو رد کردم:)) و تصمیمم این شد که برم تو این مرکز کار کنم. بخاطر تیمش! بخاطر سوپروایزرم که از نوع نگرشش و ساپورتش حس خوبی گرفتم و خب احتمالا برای آینده کاری بهتر!
تو این دو ماه گذشته که تزم رو سابمیت کردم هر چی دکتر و چکاب میشد رو انجام دادم. شونصد بار دندونپزشکی- چند بار آزمایش و کولونوسکوپی و دکتر واسه آلرژی و ... . قشنگ یه دور سرویس شدم!! این وسط جناب یار یه کوید سخت گرفت و من در کمال تعجب همگان نگرفتم! البته خب سیستم ایمنی بدن من کلا این مدت در حال جنگ علیه دشمن فرضی بوده و هست گویا تو همین حین تونسته با دشمن واقعی هم یه نبردی داشته باشه! واقعا ازش توقع نداشتم! ولی خب به هر حال دستش درد نکنه!
دیگه از کارهای مفید دیگه م این بوده که گلهامون رو سروسامون دادم و یه گوجه گیلاسی رو بزرگ کردم که الان به مرحله داشت محصول رسیده :))
غیر از اینا کار مفید دیگه ای نکردم!! قبلنا نصف شبا که بیدار میشدم پادکست گوش میدادم. این مدت نصف شبا هم اخبار چک میکردم! البته واقعیت این هست که من به شدت به این هیچ کاری نکردن نیاز داشتم!
پ.ن: بعد از ۱۰ سال وبلاگ نوشتن که همیشه کامنت ها باز بود الان کامنت ها اول تایید میشه و بعد نمایش داده میشه و فقط هم کامنت هایی رو تایید میکنم که یا آدرس وبلاگ داشته باشه یا ایمیل.
خوشحالم صبا جان .
موفقیتت روز افزون و حال دلت همیشه خوب باشه .
ما یک ملت وبلاگ خوان ایمان داریم بهت :))