27 فوریه ۲۰۲۵
دیروز رفتیم همون کلاس شعرخوانی نزدیک خونه مون. مدت ها بود نرفته بودیم چون این کلاس چهارشنبه هاست و چهارشنبه ها تمام جلسات کاری من بود و هست و این هفته چون مرخصی بودم تونستم بریم. خدا رو شکر که یه دانشجو داشتیم و از این هفته دیگه جلسه با اون رو نداریم.
اما واکنش خانم کوچولو به بچه های دیگه خیلی جالب بود. خیلی با دقت به همه نگاه می کرد و مامان های اونا که براشون شعر می خوندن براش خیلی جذاب بود و بهشون لبخند می زد.
دخترک چهره خیلی شیرینی داره. چشماش هم شبیه گربه های تو کارتن ها هست وقتی به آدم نگاه میکنه ناخودآگاه لبخند می زنی و این رو من به عنوان مامانش نمیگم به عنوان ناظر بیرونی میگم.
فکر کنم دخترک خودش زودتر رفته به استقبال تغییرات ۶ ماهگی. چرت های دیروزش رو خودش تبدیل به دو تا کرد و با فاصله سه ساعت و البته طولانی تر هم خوابید. دیشب هم با اینکه هم ساعت دو بیدار شد و هم سه ولی هیچی شیر نخورد تا صبح.
هنوز نوبت تراپیست نگرفتم. واسه فردا یه نوبت از gp نزدیک مون گرفتم که برم و اون منو ارجاع بده.
دیگه دیروز کار مفید خاصی نکردم. دیشب شاید بیشتر از دوساعت با جناب یار حرف زدم و گریه کردم.
گربه های تو کارتن ها :)) چقدر دوست داشتنی باید باشه...