۱۱ جولای ۲۰۲۵!
دیروز رفتیم به یه مهد دیگه سر زدیم و حسم خیلی خیلی بهتر بود به این یکی. قوانینشون واسه شروع هم خیلی بهتر و انسانی تر و دوستانه تر بود.
هر چند که من برای همه شون میرم تو لیست انتظار و در نهایت تصمیم میگیریم.
دخترک از همون روزی که ۱۰ ماهه شد دستش رو میگیره به مبل و چند قدمی به تنهایی راه میره و خب این کار رو برای ما خیلی سختتر میکنه!!!
وقتایی که یهو گریه میکنه! من ازش می پرسم چی شد مامانی؟ و خودم هم جواب میدم هیچی نشد :) حالا دخترک هر از گاهی میگه: شی شد؟ و وقتی ازش می پرسیم چی شد؟ میگه هیشی!
در راستای تمرکزش رو ه و ش خیلی پرقدرت میگه هشت :))
از پیشرفت های دخترک اینجا می نویسم چون جای دیگه ای نمی نویسم! بیشتر برای خودم هست تا خواننده ها! اگر براتون حوصله سر بر هست دیگه ببخشید. از این کتابچه هایی که رفتار و تغییرات بچه ها رو رکورد میکنن داره ولی من از وقتی که دنیا اومده تونستم فقط یک صفحه توش بنویسم و دیگه وقت نکردم و از این بابت هم عذاب وجدان داشتم ولی الان دیگه فرصت همون عذاب وجدان هم ندارم و همین جا می نویسم.
برم کار کنم که خیلی خیلی کار دارم.
من شخصا که دوست دارم مراحل رشد دخترک رو مینویسی هم شیرینه، هم با پسر خودم که چند ماهی کوچیکتره مقایسه می کنم.
در مورد حس متناقضت می فهمم چی میگی. دست تنها واقعا سخته و اجازه نمیده اونطور که باید آدم از بودن بچه لذت ببره. باز خوبه عمه بچه هست برای موارد ضروری.
صبا جان اگر امکان داشتی بیشتر مرخصی بگیری این کارو می کردی؟ من میتونم تا سه سال مرخصی بگیرم ولی فعلا یک سال گرفتم. از طرفی فکر می کنم یک سالگی هم خیلی زوده برای مهد، از طرفی احساس می کنم هم برای خودم هم برای بچه خوبه چند ساعتی بره مهد.