غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

5 اگست 2025 - اون روی سکه مادری

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۴۸ ق.ظ

خب دیروز که پرستار دخترک رو نداشتیم. جناب یار گفت من می مونم خونه ولی من موافقت نکردم و منم دیروز رو مرخصی گرفتم با اینکه با مدیرم جلسه داشتم! اینجوری استرسش واسم کمتر بود خیلی. بجاش امروز که سه شنبه باشه و همیشه کار نمیکردم رو کار میکنم. 

یکشنبه هم مهمون داشتیم و خسته بودم خیلی. 

 

 

گاهی حس میکنم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم! از خستگی زیاد و گاها بدقلقی های نیمه شب و موقع خواب دخترک.

 

کلا تجربه من از مادری ۹۰٪ خستگی هست و ۱۰٪ شیرینی و لذت. و هنوزم درک نمیکنم با وجود این همه سختی چرا ۹۹٪ مادران ایرانی تا یه زن ازدواج میکنه ازش توقع دارن بچه دار بشه! در واقع من هنوز متوجه نشدم بچه داشتن چه مزایایی داره که اینقدر روش مانور میدن ؟!!‌ شایدم هنوز زود هست و دخترک باید بزرگتر بشه! این در حالی هست که  دخترک جزو بچه های سخت نیست, یعنی ما نوزادی کولیک و ریفلاکس و آلرژی و گریه شبانه روزی رو نداشتیم و الان هم بچه خوشرو و شیرینی هست ولی خب بچه آسون به اون معنا هم نیست!

 

از اون طرف هم یکی مثل من از بچگی خودش رو در نقش مادر میدیده! یعنی من کاملا خودخواسته و با علم به خیلی چیزا و نه از سرهیجان و بیکاری و حوصله سر رفتن و فشار جامعه تصمیم به بچه دار شدن گرفتم! آدم وابسته و کند و کم توانی هم نبودم!  ولی تو این نزدیک ۱۱ ماه بارها کم آوردم! و به تصمیم مون شک کردم! می دونم که باز هم برگردم به عقب تصمیمم به بچه دار شدن خواهد بود ولی وقتی خودم رو میگذارم جای زنی که به اجبار و ناخواسته مادر شده! واقعا همه وجودم میشه درد! 

 

یا مثلا این ور و اون ور میخونم و میشنوم که طرف میگه من به محض اینکه زایمان کردم و بچه م رو گذاشتن تو آغوشم عاشقش شدم و همه چیز یادم رفت!! تجربه من به شخصه حس خوشحالی از این بود که دخترک سالم هست! اون لحظه اصلا تو فاز عشق نبودم و بیشتر حس نگرانی و مسئولیت داشتم! شاید هم این تجربیات از اونجا ناشی میشه که ما در تمام این مراحل تنها بودیم و حتی یه لحظه هم حس فراق بال و آرامش خاطر نداشتیم که بچه پیش فلانی هست و ما خیالمون راحته یا مثلا فلانی حواسش به من هست و چیزی لازم باشه میگه!! 

 

شاید باید صبر می کردم این یادداشت رو بعدا مینوشتم ولی دوشب پیش که دخترک حسابی از خجالتم در اومد داشتم به این فکر میکردم که میگن بهشت زیر پای مادران هست چون شب های زیادی رو تو جهنم گذروندن و برای تسلی خاطرشون وعده سرخرمنی بهشون بدیم برای اینکه بتونند ادامه بدن! 

 

همه ی اینها در حالی هست که جناب یار به شدت همراه هست و ما رابطه ی سالمی داریم. 

 

تجربه دیگه م این هست که انگار حداقل زنان ایرانی جسارت صحبت از سختی ها و حس های متناقض رو ندارن! انگار که تابو باشه بگی مادری فقط لذت نیست! ولی وقتی من جسارت کردم و گفتم که من دارم روزهای خیلی سختی رو میگذرونم تازه سر دردودل خیلی ها باز شده که آره ما هم خیلی سختی داشتیم! ولی تا قبلش همون آدم مثلا چپ می رفته و راست می اومده به من میگفته از بوی نوزاد لذت ببر! زیباتر از مادری تو دنیا نداریم! عمیق ترین عشق دنیا مادری هست! و من هر بار به خودم شک کردم که حتما من یه مشکلی دارم که چنین احساسات اتشینی رو تجربه نمیکنم! یا من مادر خوبی نیستم و یا من خیلی ضعیفم و توانایی هام کم هست و ... 

 

خود من به شخصه الان اگر کسی ازم بپرسه بچه دار بشم یا نه! نه بهش میگم آره! نه میگم نه! چند تا اپیزود از سختی ها میگم و چند تا هم از شیرینی ها! به هیچ وجه به هیچ کس توصیه نمیکنم بچه دار بشو یا بچه دوم و سوم رو بیار! قبلا هم این کار رو نمی کردم البته ولی الان اکیدا این کار رو نمیکنم :) مادرها رو بیشتر درک میکنم! یعنی اگر کسی از دید الان من هم برای بچه ش کم گذاشته سعی میکنم درکش کنم! چون شاید مادری انتخابش نبوده و ناچار شده! 

به هیچ تازه مادری هم نمیگم لذت ببر و قدر این لحظات رو بدون. باهاش همدردی میکنم بخاطر سختی هاش و اگر جایی کمکی از دستم بربیاد بهش پیشنهاد کمک میدم! 

 

آهان یه چیز دیگه هم یادم اومد: تا مثلا بگی خسته ام و سخته یا ... یکی هست که بگه خدا رو شکر که بچه ت سالم هست!

من احساس میکنم تو فرهنگ ایرانی یه آیتمی هست که اگر کسی حرفی زد تا میتونی باهاش همدلی نکن و حس گناه بهش بده! اینجوری دیگه خیالت راحته راه رو برای ادامه گفتگو بستی و اون آدم هم بخاطر حس گناه و آگاهی که بهش دادی از همین لحظه از داشته هاش قطعا لذت می بره و شکرگزاری رو سرلوحه زندگیش میکنه! و تو هم بخاطر این موفقیتت در امر به معروف می تونی به خودت افتخار کنی. 

 

بخوام خلاصه حرفام رو بگم تو فرهنگ ما (من در مورد فرهنگ اینجا صحبت نمیکنم چون من بجز جنی و یکی دونفر دیگه کسی که مادر باشه رو نمی شناسم ) بین روایاتی که از هر چیزی می شنوی تا اونچه در واقعیت اتفاق میافته یه فاصله شدیدا معنی داری هست. چون تو فرهنگ ما ماست مالی کردن - حفظ ظاهر - اگر مردم بفهمن و ... خیلی پررنگ و مهم هست. حالا در مورد مادری این مساله پررنگ تر هم هست. چون فقط جامعه زنان سالها درگیرش بودن! و راهی برای بیان خیلی چیزها نبوده! و اگر هم بوده توسط  جنبش <زنان علیه زنان> سرکوب شده! 

 

و البته یه گروهی هم از زنان هستن که ذاتا مادر به دنیا اومدن و شاید هدفشون از زندگی و بزرگترین لذتشون مادری باشه (دیمیتر صرف هستن طبق نظرات یونگ اینا:) ) شاید این تجربه های سراسر لذت و عشق بدون خستگی روایت های این گروه از زنان هست. 

۰۴/۰۵/۱۴

نظرات  (۶)

سلام."مادری بدون فیلتر" سرچ کن.خیلی وقته از سختی ها و احساسات متناقض ما مادرها میگه،بدون رتوش و واقعی.

پاسخ:
سلام.

بله. حرف های من هم بخشی از همین مادری بدون فیلتر هست. 

وقتی هنوز نیاز به سرچ هست تا واقعیت مادری رو دید یعنی هنوز تابوهای زیادی وجود داره!!

دو سه سال اول بچه داری خیلی خیلی سخته صبا ، منم چقدر تو وبلاگ از کم آوردن هام نوشتم . مخصوصا که احسان  بچه سختی بود تو همه چیز . 

ولی وقتی سه سال رد می شه آروم آروم بهتر می شه و می بینی تو پنج شش سالگی که تو همه چیز مستقل می شه جای اون نود درصد ، ده درصد عوض می شه . 

من یادمه دو سه سالگی اش انقدر حالم بد بود چند ماه به صرف وظیفه تحملش می کردم فقط ، یعنی به سرم زده بود خودم رو یه جایی گم و گور کنم ، ولی وقتی بعد یک سال از پوشک گرفتنش تموم شد و مشکلاتش هم تموم شد دیدم دوسش دارم و چقدر خوشحال بودم که خدایا شکرت من پسرم رو دوست دارم و شاید خیلی از مادرها که کمکی داشتن یا بچه سختی نداشتن هیچ وقت نمی تونستن بفهمن اوج این احساس و تلخی اش چقدره. خیلی لحظات سختی بودن . 

ولی الان دو سه سالی هست تو روند خوب بچه داری هستم و مطمئن باش بعد چالش راه افتادن و حرف زدن و از پوشک گرفتن و خودش مستقل  دستشویی رفتن ، خیلی خیلی بهتر می شه و شاید اون موقع کسی رو ترغیب بکنی به بچه دوم :))

باور می کنی بعد یکی دو سال سختی ها فراموش می شن و بیشتر همون حس لذت یادت می مونه؟ امیدوارم دخترکمون تو همه مراحل آسون پیش بره و بعد این زیاد اذیت نشی و پسر کوچولوی منم برعکس داداشش باشه. 

پاسخ:
مرسی از پیامت رویا جون.

دقیقا همیشه همسرم میگه آدمها سختی ها رو فراموش میکنن و اینجوری هست که نسل بشر ادامه پیدا کرده و گرنه که منقرض میشدیم :))) 

منم امیدوارم پسر کوچولو اولا که به سلامتی و آسونی به دنیا بیاد و بعدش هم کاملا برعکس احسان باشه و بچه آسونی باشه! 

البته باید اعتراف کنم بخش عمده ای از سختی های مامان اولی بودن بخاطر استرس و بی تجربگی هست. 

وقتی آدم تجربه داشته یه مقدار خیلی زیادی کار راحتتر میشه. 

امیدوارم روزهای شیرینی در انتظارت باشه و خستگیت این سری خیلی کمتر باشه. 

تو ایران مادر بودن ظلمه ، پدر بودن ظلم،  فرزند بودن ظلمه 

یک کلام ....

پاسخ:
عزیزدلم. می فهممت دختر صبور خانواده. 
تو در واقع داری مادری میکنی عزیزم. 

من از خیلیا شنیدم ک ۲سال اول بچه داری سخته

بعدش دیگه کم کم راحتتر میخوابی و...

ولی از نظر من زندگی با بچه هی هر برهه چالشهای خودش رو داره

راه رفتنش

حرف زدنش

یادگیریش

دوست خوب پیدا کردن

مدرسه خوب رفتن

پاتنر خوب پیدا کردن

خرید وسایل زندگیش

و....

کلا برا مادر و پدرها کلا همیشه بچهاشون چالش دارند تو هر برهه

یادمه یه بار مامانم ک همه رو ترقیب میداد ب بچه داری

یه بار از دست داداشم اذیت بود

داشت میگفت چیه بچه همش درسره :)

ولی با این حال من ک خودم میدونم مامان حساس و اینکه برام خیلی چیزای بچه آیندم مهمه و...(ک خیلی بده این حالت میدونم و امیدوارم ک بتونم کنترل کنم خودمو و رها باشم، اما دوست دارم تجربه کنم مادری رو(میدونم ک عملا دو سال اول خوابم تنظیم نداره و... اما دوست دارم صدای بچه تو خونمون بیاد دیگه)

پاسخ:
یکی دوسال اول خیلی انرژی جسمی لازم داره. نخوابیدن ها میتونه رو همه چیز تاثیر بگذاره. 

منم موافقم که هر سنی چالش های خاص خودش رو داره. الان مثلا مامانای ما مگه بدون فکر و خیال در مورد ما هستن؟! نه!

بعد دقیقا بچه هم مثل هندونه در بسته هست. همه چیز به تربیت تو بستگی نداره! یه سری چیزا ذاتی هست و باید خیلی خوش شانس باشی که بچه کم چالش داشته باشی. 

امیدوارم هر موقع مادر دوست داری مادر بشی و بتونی لذت هم ببری.  

گفتم اینرو هم برات تعریف کنم شاید یکم روحیه ات عوض بشه،  یه بار قرار بود یه بچه رو ۳ـ۴ شب نگه دارم، پدر و مادرش هم نبودند هیچکدوم، از این بچه ها بود که سرویس بهداشتی هم میرفتی گریه میکرد همش. مامان باباش هم هی آمدن رو انداختن عقب شد ۵ شب، بعد وقتی داشتن می آمدن مامانش بهم پیام داد ما توی راهیم قبل خونه میریم غذا بگیریم، تو چی میخوری برات بگیریم. بهش گفتم من هیچی نمی‌خوام فقط بیا بچه ات رو بگیر، می‌خوام برم خونه ام. یعنی مامانش کاملا خراب بودن اوضاع رو درک کرد و سریع اومد😅😁

پاسخ:
عزیززززم. ۵ شب! خداییش خیلی زیاده! واقعا خیلی صبوری میخواد بچه خودت نباشه و دوووم بیاری. 

دخترک ما همین هست. من یه دستشویی هم با هزار ترفند میرم! 

برای منم طلب صبر کن :))

سلام صباجون. 

باحرفت در مورد فرهنگ ما کاملا موافقم، اینو ماهایی که مهاجرت کردیم هم تجربه کردیم، اینکه تا خواستیم درددل کنیم و از احساسمون حرف بزنیم صدتا حرف شنیدیم‌‌ که ناشکریم یا میتونیم برگردیم‌ . مادری که حتما سختتره چون یه حالت مقدس سازی هم توی فرهنگ ماشده‌.

راستش عزیزم به نظرم تو در مورد همه چیز دید منطقی داری و همه جوانب یک موضوع رو میگی و الکی ظاهرسازی نمیکنی. یادمه اون موقع که در مورد مهاجرت و دانشگاه هم میگفتی از معدود آدمهایی بودی که همه جوانب رو می‌گفت و الکی همه چیز رو گل و بلبل نشون نمیداد. 

من میتونم بگم جز دخترهایی بودم که از اول مادر بودم. برام هم فرقی نمیکنه بچه مردم یا خودم، حتی اگر ازدواج هم میکردم بخاطر مادری بود بیشتر نه همسری ولی بارهاشده وقتی چند شب با یه بچه بودم و نتونستم بخوابم، فقط منتظر بودم مامانش بیاد بگیردش تا من برم خونه خودم توی سکوت به آرامش برسم. اینجور مواقع از اینکه مادر اون بچه نیستم و همیشه نباید نگهش دارم خوشحالم😁

پاسخ:
سلام عزیزم. 

درست میگی عزیزم. 

آخه وقتی همه چیز گل و بلبل نیست برای چی باید اینجوری حرف زد؟! من واقعا قدرت درک خیلی چیزا رو ندارم و دلیل رفتار آدم ها رو خیلی اوقات نمی فهمم و بخاطرش اذیت میشم. 

مرسی از پیامت عزیزم. دقیقا نشون میداد که درک کردی چی میگم. برات بهترین ها رو آرزو میکنم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی