غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ اگست ۲۰۲۵

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۵۴ ق.ظ

یه نیم ساعت دیگه قرار هست پرستار جدید بیاد تا با دخترک آشنا بشه. یه خانم ایرانی هست. 

 

دیروز از جمله روزهایی بود که جنون همین جا بود و هیچ فاصله ای باهاش نبود. دخترک دلش درد میکرد و بی قرار بود. شب قبلش میشه گفت نخوابیده بودیم اصلا. روز اول پریود من بود و جلسه داشتم! یکی از راههای شکنجه یه مادر این هست که بگن برو تو اتاق کار کن و بچه ت هم اون بیرون گریه کنه!!‌

 

بگذریم.

 

دخترک بخشی از اعضای بدن رو می شناسه و بهشون اشاره میکنه. وقتی بهش میگیم موهات کو به سرش دست می زنه. از خیلی قبلتر هم ایشون عادت داشت موهای من رو می کشید و من هر بار این کار رو میکرد بهش میگفت وقتی مو میکشیم درد میگیره! خودشم تکرار میکرد درد. حالا اون روز یه دسته موهای من تو دستش هست بدون اینکه بکشه میگه درد! من یه لحظه شک کردم!!! یک ساعت بعدش خودم به موهام اشاره کردم و گفتم این چیه؟ میگه: درد :)))))) هنوزم ازش بپرسیم این چیه؟ میگه درد :)) 

 

کلا هر صوتی بشنوه از ماها تقلید میکنه. مثلا بگیم آخ میگه آخ. بگیم هی میگه هی! من از خیلی کوچولو که بود جلوش نفس عمیق میکشیدم. اونم تکرار میکنه. حالا وقتی میخواد بخوابه بهش میگم نفس عمیق بکش آروم آروم خوابت ببره. طفلکم خودش نفس عمیق میکشه بدون اینکه بخواد ادای من رو در بیاره :) 

 

تلفنی با جناب یار حرف میزدم رو اسپیکر بود. دیگه خداحافظی کردیم. دخترک هم دستش رو تکون میده یعنی خداحافظ.

 

شب ها با همه چیز بای بای میکنیم تا بخوابیم. یه وقتهایی نصف شب بیدار میشه و تو بغل من هست باباش میاد تو اتاق و میره. براش همون نصف شب هم دست تکون میده یعنی بای بای. 

 

۰۴/۰۵/۲۱

نظرات  (۱)

۲۲ مرداد ۰۴ ، ۱۲:۵۹ آقای هیـــوا

مو یا درد ؟
مسئله این است :دی

پاسخ:
دقیقا :)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی