غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

سلام،


این چند مدته بخاطر نادانی و عدم تسلط فشار بسیاری رو متحمل شدیم.


کار به جایی رسیده بود که بعضی شبا گلایه می کردیم که خدایا خودت رو ببخش که من اینقدر باید زجر بکشمدل شکسته بعد از چند روز دیدیم آن اعمال زجرآور که مربوط به سلامتیمان هم بود انچنان هم سخت و طاقت فرسا نیست و ما ناشی بودیم.


در مورد آن مهم هم فعلا در loopi ابدی گیر کردیم که هر روز متوجه کج نهادن خشت اول خودمان می شویم، که اگر روز اول عین فرزند آدم( قابیل نه ها، هابیل ) خشت اول را درست نهاده بودیم اکنون از این loop با سربلندی و غرور بیرون آمده بودیم و گام های انتهایی رو می پیمودیم 


خلاصه که از ماست که بر ماست.


و پروردگارمان این وسط هیچ پدرکشتگی با ما ندارد، و اصلا هم اینطور نیست که هر که در این بزم مقرب تر باشد، جام بلای بیشتری به او عطا نمایند. که جام بلاها حاصل جهل خودمان است.


و آنچنان که از شواهد بر می آید نیز:


لهم البشرى فی الحیاة الدنیا وفی الآخرة لا تبدیل لکلمات الله ذلک هو الفوز العظیم


 

پی نوشت:


یادمان باشد جوگیر نشویم. چه خبر خوشی به ما رسد چه و اندوهی. که بارها آزموده ایم که مصیبت ظاهرش دردآور و ملول کننده است و گرنه در اغلب اوقات سرآغاز نیکی ها بوده و آن شادی کزایی یکی از نقاب های این دنیای الوان.

۱۰ تیر ۹۲ ، ۲۲:۱۷
صبا ..

"آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى‏شوند."  سوره یونس. آیه 62


 


چقدر با دوستی با تو فاصله دارم.!!!

۰۲ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۳
صبا ..

این بلاها و رنج ها وسیله ی آزمون شماست. 


 

 کمکم کن از پس آزمون هات بربیام.


۲۸ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۱
صبا ..

این چند روزه بدجور استرس داشتم خدا رو شکر که بخیر گذشت.


اصلا دلم نمی خواست تصور کنم که اگر غیر از این میشد چه بر سرمان می آمد.


 

امروز جواب مهمترین آزمایشم هم اومد خوشبختانه مشکلی که نگرانش بودم نیست ولی


یک عمر هر دردی به من دادی    حس میکنم عین نیازم بود 


لازم بود این روزا رو تجربه کنم. 


 

استاد1 تماس گرفت و یه جورایی عذرخواهی کرد.


 

نتیجه اخلاقی: شنبه زیبایی بود، خدایا شکرت.

۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۹
صبا ..

صبح امروزم رو استاد1 با یک اس ام اس مزین کرد سبز


کاش می شد دیروز رو Cut کرد و در زباله دان تاریخ Paste  کرد.


کاش می شد از این ماشین حمل زباله پیاده شد. بوی مشمئز کننده ی اوضاع حالم رو دگرگون کرده. کاش میشد همه ی حقیقت های تلخی رو که این روزها می بینم قی کرد. 


دلم می خواد فریاد بزنم  "کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست!"


دلم می خواد فریاد بزنم به چه قیمتی! آخرش که چی؟


دلم می خواد هجرت! کنم به ناکجاآباد! 


 

۲۱ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۸
صبا ..

در این خاک زرخیز ایران زمین

نبودند جز مردمی پاک دین


ھمه دینشان مردی و داد بود

وز آن کشور آزاد و آباد بود


چو مھر و وفا بود خود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان


ھمه بنده ناب یزدان پاک

ھمه دل پر از مھر این آب و خاک


پدر در پدر آریایی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نھاد


بزرگی به مردی و فرھنگ بود

گدایی در این بوم و بر ننگ بود


کجا رفت آن دانش و ھوش ما

چه شد مھر میھن فراموش ما


که انداخت آتش در این بوستان

کز آن سوخت جان و دل دوستان


چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟

خرد را فکندیم این سان زکار


نبود این چنین کشور و دین ما

کجا رفت آیین دیرین ما؟


به یزدان که این کشور آباد بود

ھمه جای مردان آزاد بود


در این کشور آزادگی ارز داشت

کشاورز خود خانه و مرز داشت


گرانمایه بود آنکه بودی دبیر

گرامی بد آنکس که بودی دلیر


نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت

نه بیگانه جایی در این خانه داشت


از آنروز دشمن بما چیره گشت

که ما را روان و خرد تیره گشت


از آنروز این خانه ویرانه شد

که نان آورش مرد بیگانه شد


چو ناکس به ده کدخدایی کند

کشاورز باید گدایی کند


به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سر انجام بد داشتیم


بسوزد در آتش گرت جان و تن

به از زندگی کردن و زیستن


اگر مایه زندگی بندگی است

دو صد بار مردن به از زندگی است


بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم

برون سر از این بار ننگ آوریم

 

"فردوسی"

۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۷
صبا ..

سلام،


چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده، این روزا شدیدا سرم شلوغه، تو همه ی ابعاد زندگی دنیویم هر روز یه اتفاق جدید و غیرقابل پیش بینی می افته، البته تقریبا همه ی اتفاق ها خوب هستند، مریضی های اخیر و فکر کردن یا شاید لمس کردن مرگ نگاهم رو به زندگی یه تکون هایی داده، همه چیز می تونه شیرین باشه وقتی حس می کنی ممکنه آخرین باشه. درس خوندن بزرگترین ویژگی که برای من داشته این بوده که من زندگی دنیا رو با شب امتحان یا تحویل پروژه مقایسه می کنم. خیلی شبا تا صبح بیدار بودم و هنوزم وقت کم آوردم. وقتی که به این فکر می کنم که مرگ فقط واسه دیگران نیست و همونطور که اینجا نوشتم روز آخر می تونه مثل بقیه روزا باشه می بینم که بدجوری تو امتحان زندگی هم وقت کم دارم. خیلی کارا هست که باید انجام بدم، خیلی چیزها هست که باید بدونم، خیلی لحظه ها هست که باید قدرش رو بدونم . خلاصه که وقت تنگه.


 دنیا واسه من مثل دانشگاه می مونه.


می دونی چی می خوام بگم؟ شرک یا چند خدایی یا بت پرستی هیچوقت برچیده نشده فقط رنگ بت ها عوض شدند، ربطی هم به متدین بودن و مذهب و ... هم نداره.  البته هندوها و بوداها اسمشون بد دررفته به چند خدایی اما خود من بارها و بارها ردپای شرک رو تو  اعتقادات خودم ،اعتقادات نه تو اعمال خودم به وضوح دیدم.


بوضوح اطرافم می بینم که خیلی ها رهبر یا پیشوای سیاسیشون رو اینقدر قبول دارن که بیشتر از خدا بهش توجه دارند، اصلا چرا راه دور بریم، همین نزدیکی ها خیلی ها اعتقاد به امامت رو بالاتر از توحید می دونند و آنچنان به ائمه استغاثه می ورزند که انگار ....


یاد اون بنده خدا می افتم که ازش می پرسند خدا کجاست؟ می گه هر جا هست ابوالفضل یارش باشه لبخند


بشر هر چقدر هم قدرت و علم داشته باشه، حتی هر قدر هم که مقرب درگاه تو باشه تا تو نخوای نمیتونه ذره ای رو جا به جا کنه. برای من و برای مردم کشورم قدرت تعقل و تفکر بخواه.


۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۶
صبا ..

سلام


این روزا یعنی این شب ها تعداد شب زنده داری هام در حال افزایشه.


خیلی ها الان در حال مناجات هستند، مناجات اولیه شب جمعه ماه رجب یا شب آرزوها...


دلم می خواست باهات خلوت کنم و بیام خونه ت،یه مناجات امیرالمومنین با یه دعای کمیل(چقدر دلم پر کشید)  بخونم


از دیروز دارم فکر می کنم که آرزوهام چی هستند؟ اما فکرام به نتیجه نمی رسه...


نه اینکه خواسته یا آرزویی نداشته باشم، نه اتفاقا مملو از خواسته ام، اما نمی دونم تحقق کدوم یکی از این آرزوها یا خواسته ها برام بهترینه، اصلا شکل تحقق پیدا کردنشون هم واسم جای سوال و ابهام داره


خلاصه ش کنم، من کاملا بهت اعتماد دارم، قدرت شناختم فوق اندک هست واسه همین هر چی تو بگی قبول، فقط بهم صبر بده که اگه اون چیزی که تو برام پسندیدی واسم سختی داره، بهم جنبه بده که اگه اون چیزی که تو برام می خوای فراتر از انتظاراتم هست، بهم اینقدر درک بده که همیشه یادم باشه من هیچ کاره ام، اصلا من و تو نداریم، همش تویی و تو هم که بهترینی. 


دیدی آرزوهام چه شکلی میشن!! 


فقط نگذار از تو دور بشم، از تو که بهترینی از تو که غایه آمال عارفینی.

۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۵۵
صبا ..

سلام


بالاخره موفق به جلب رضایت استاد 2 شدم.


من تا حالا استاد2 رو ندیدم، چون از موقعی که من دانشجوش شدم ایران نبوده، اکثر ارتباطاتمون نوشتاری هست. واسه همین خیلی باهاش رودروایسی دارم و وقتی گزارش یا کاری رو با تاخیر انجام میدم و ارسال می کنم، به شدت عذاب می کشم، هر موقع هم مشکلی داشته باشم با اینکه دانشجوهای اینجاش رو بهم معرفی کرده ولی در نهایت مشکل بدست خودش حل میشه. خلاصه که استرس های فراوانی رو متحمل می شویم ما.


در ایام نوجوانی "رب" رو برای خودم مربی ترجمه میکردم بعدها تو ذهنم مفهوم پرورنده یا همون پروردگار غالب شد. مهندس بازرگان رب رو ارباب یا Boss ترجمه می کنه، من همیشه رابطه ی رب و مربوب رو یه رابطه ی عاشقانه تصور میکنم، یعنی عاشق به احترام عشق به معشوقه ش خیلی کارها رو نمی کنه و خیلی سختی ها واسش آسون میشه اما برای رسیدن به اون عشق باید مراحل بسیاری رو پشت سر بگذاری


نفسم سوخت٬ دلم سوخت٬ پر و بالم سوخت


کاش پروانه شدن این همه آداب نداشت


در برخورد با ارباب یا رئیس یا Boss شاید عشقی در کار نباشه(من که بدون عشق تا حالا نتونستم کار کنم)  اما یه جور احترام و کرنش وجود داره که خیلی موقع ها نیاز به توبیخ نیست. وقتی به رابطه ی خودم و استاد2 نگاه می کنم درک خشوع واسم آسونتر میشه، هر چقدر هم که معاد جسمانی باشه اما لذت و عذاب روحانی قابلیت جایگزینی با هیچ نهر عسل و سرب داغی نداره. اینکه ببینی یه نفر بدون هیچ چشمداشتی بهت کمک می کنه و تو هستی که اهمال می کنی از سرب داغ هم داغتتر هست و یه جمله یا نگاه حاکی از رضایتش از نهر شیر و عسل هم گواراتر هست.


بازم خدارو شکر که این درس خوندن ذره ای به افزایش دیدم کمک کرد.

۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۵۳
صبا ..

سلام،


بدجوری احساس ناتوانی میکنم، یعنی یه جورایی نا امید شدم. استاد2 اصلا راضی نیست. خودم ناراضی تر از همه. نمی دونم چرا اینقدر کند پیش میرم. بیکار نیستم اما موقع مکتوب کردن کارام می بینم که هیچی پیش نرفته و هیچ کاری نکردم ناراحت


امدادهای غیبی هم معمولا درون خود آدم اتفاق می افته. 


همه میگن در اوج نا امیدی به درک یا راه حل می رسی. شود آیا؟


اصلا نمی دونم باید چیکار کنم؟


فردا یک گزارش و کلی پرسش برای استاد2 می فرستم شاید گشایشی پیشامد ما را.


خوب شد این استاد2 هست و گرنه از استاد1 که هیچ بخاری بلند نمیشه. استاد2 فکر میکنه من به این فیلد علاقه ندارم، نمی دونه من چقدر تلاش کردم تا بتونم تو این زمینه کار کنم.


اگر روزی گذرتون به اینجا افتاد و دیدید از آخرین نوشته من یک ماه گذشته لطفا فاتحه بخونیدگریه برای این حقیر. وضعیت جسمانیمان از روزی که بر آن مهم تمرکز کرده ایم سر ناسازگاری گذاشته و هر روز به سوی یک طبیب حوالمه مان می کند.

۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۴۹
صبا ..