بعضی از مواقعی که یه راه حلی رو تو پروژه م تست کردم و جواب نگرفتم اومدم اینجا یه چیزایی نوشتم! حالا اومدم بگم چند روزه که راه حل هام خوش رفتار شدن و انگار دارن روی خوش نشون میدن! البته که هنوز جای کار بسیار داره و خیلی چیزها باید تست بشه ولی خب به نظرم حق شما هست که بدونید :)
ولی خب این همه ی حرفم نیست! من هر دو سوپروایزرم رو واقعا دوست دارم و خیلی ازشون یاد گرفتم! آدم های کمی هم نیستند! هر دوشون تو دنیا به اندازه کافی مطرح هستند! تقریبا دو سال و یک ماه پیش اینجا نوشتم که چقدر ترسناک هستند! بله ترسناک بودن! تا همین چند مدت پیش هم من پر از ترس بودم! ولی همه چیز از وقتی بهتر شد که من اعتمادم رو بهشون از دست دادم! چون همه راه حل های پیشنهادیشون غلط بود! چون از زاویه ی پیچیده ای به مساله نگاه میکردند! دیروز با هری و متیو جلسه داشتیم و سوالام رو که پرسیدم و جواب هاشون رو که شنیدم تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که چرا اینقدر چرت و پرت میگید!!! خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که مسیری که من این پروژه رو شروع کردم اشتباه بوده و اگر همون روزهای اول از یه سمت دیگه وارد میشدیم تا الان خیلی چیزها حل شده بود! و من در تمام این مدت فکر میکردم من ضعیفم/ ناتوانم/ خنگم و در حد اینا نیستم!
بعد حالا که داره مساله حل میشه هی به خودم میگم اینکه اونقدرا سخت نبود! پس چرا من زودتر نتونستم! چرا زودتر به اینجا نرسیدم! و البته منتقد سرزنشگر بی رحم درونیم هم مدام میگه هه هه! تو کافی نیستی و تلاش هات هم کافی نبوده! اگر خوب بودی و به اندازه کافی مستعد بودی خیلی زودتر به اینجا می رسیدی! ولی حالا میخوام در حضور شماها به اون منتقد بی رحم بگم که لطفا حرف مفت نزن! که اونایی که ترسناک و خدای این فیلد بودن هزار بار لقمه رو دور سر من و خودشون چرخوندن! و هنر من این بود که یه جایی از اون هزارتویی که خودم به اونا اجازه داده بودم برام بسازند کشیدم بیرون! هنر من این بود که به خودم جرات دادم که تلاش نکنم چرت و پرت هاشون رو اثبات کنم!
الان دیگه واقعا اونقدرا مهم نیست واسم که نتیجه این پروژه چی میشه! چون الان خودم رو قبول دارم!
نتیجه این درس خوندن هر چی باشه مهم نیست! نتیجه اصلیش صبایی هست که از هیچ چیز و هیچ کسی خدا نمی سازه و منتظر هیچ کس نمی مونه!
دیروز حس مادر موسی بهم دست داده بوده که بچه ش رو گذاشت تو سبد و سپردش به نیل! پروژه من برای من نقش فرزند رو داشته و داره و تا همیشه خواهد داشت!
امروز اما حس ابراهیم رو دارم که تبر گرفته دستش و همه بت ها رو شکسته!
حس ابراهیمی که تا پای قربانی کردن فرزندش هم رفت ولی در نهایت فرزندش قربانی نشد!
وقتی میگم تو خود حجاب خودی! یکی از مصادیقش همین هست! حجاب من بودم تو این تز! حجاب ترس های من بود تو این تز! وقتی اون ترس ها رو قربانی کردم فرزندم هم زنده موند! :)
پ.ن: دوباره بارونیه هوا! و احتمالا فقط فردا ۱۰۰ میلیمتر بارون میاد! یعنی حس میکنم ما تو اسفنج زندگی میکنیم! تمام آب های کره زمین رو جذب میکنیم :)) والا با این ابراشون!