سلام سلام
هر روز منتظرم یه فرصت طولانی دست بده و بیام مفصل بنویسم ولی خب وقتی هم فرصت طولانی دارم حس نوشتن ندارم🤨😃🤦🏻♀️
الان گفتم بیام تیتروار بنویسم طلسم شکسته بشه!!
میوه ی عشق ما، فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتتی مون صبح دوشنبه ۹ سپتامبر -۱۹ شهریور به دنیا اومد😍
هفته های آخر بارداریم پر از چالش و استرس و سونوگرافی و CTG و هی بیمارستان رفتن بود! در نهایت زایمان سزارین شد و خب اون بخش پذیرش شدن و اتاق عمل و بعدش تولد دختر کوچولو جزو خاطرات خوبم هست که خیلی سریع و بهتر از انتظارم پیش رفت!
قرار بود سه روز بیمارستان باشیم که روز دوم بهم گفتن می تونی مرخص بشی و ما هم دیدیم خونه خودمون راحتتریم و مرخص شدیم! اما قرار شد فرداش دخملک رو ببریم برای چکاب و وزن و ... و وزن کردن دخملک همانا و بستری شدنش به مدت ۶ شب هم همانا!! خیلی خیلی خیلی زیاد تجربه سختی بود!و بادآوریش هم دردناکه!! ولی خدا رو شکر که بخیر گذشت!
فرشته کوچولو ده روزش بود که برگشتیم خونه!
از اول برای پروسه شیردهی خوب پیش نرفت! و وقتی بستری شد مجبور شدیم شیرخشک رو شروع کنیم! با وجود انواع مشاوره ها و راهکارهایی که بکار گرفتم ولی در نهایت فقط یک ماه به صورت ترکیبی تونستم دخترک رو از شیرمادر هم تغذیه کنم و در نهایت و متاسفانه همون چند سی سی در روز هم استاپ شد!
عروسک خانم تا الان که بچه خوش قلقی بوده و بجز عصرها که درگیر evening fussiness هست معمولا خوش اخلاقه و همکاری خیلی خوبی داره😍
از نظر ظاهری هم تا حد زیادی شبیه پدر بزرگوارش هست! اخیرا که چشممون به جمال چشم های مبارکش هم باز شده دیده شده که چشم های درشتی داره که البته چشم های پدرش هم درشته ولی خب امیدواریم حداقل چشماش به مامانش شبیه بشه😊
و اما جناب یار پدر نمونه ای هست و همسری فداکار! این مدت در مراقبت از من و دخملمون سنگ تمام گذاشت و بدین سان ما تونستیم این مرحله ی مهم و پرچالش رو بخیر و خوشی پشت سر بگذاریم!
و اما در مورد مادری و احساسم:
خب به تجربه ی خیلی متفاوت هست، یعنی پر از احساس مسئولیت و به همراه نگرانی و تلاش! یه جور عشق یه طرفه هست که حاضری هر کاری کنی که اون موجود معصوم و بی گناه حالش خوب باشه!
گاهی که عمیق فکر میکنم باورم نمیشه که من بودم که اون روزهای بارداری و زایمان رو گذروندم و این فرشته ی ناز مهمان وجود من بوده و ۹ ماه در بدن من رشد کرده! هنوزم هضم این اتفاق بزرگ آسون نیست!