غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

بواسطه محیط کارم و کلا ارتباط با آدم های بیشتر به نظر خودم و در مقایسه با چند سال پیشم، آدم بدبینی شدم، به نظر خودم وقتی حرفی، خبری و اتفاقی و ... پیش میاد بدترین وجه ممکنش رو هم می تونم تصور کنم ولی معمولا به ذهنم اجازه نمیدم قسمت منفی ها رو شیار کنه و ... سعی میکنم سکوت کنم!! البته فعلا در مرحله سعی هست و هنوز تا عملی شدن کامل فاصله داره!! 


یه مدت که میگذره به بدبینی خودم که فکر میکنم خنده ام میگیره! واقعیت اتفاقات و پشت پرده ماجراها اینقدر کثیف هست؛ اینقدر دورویی و آدم فروشی و منفعت طلبی شخصی و بی ثباتی هست، که اون چیزی که من فکر میکردم بدبینی نسبت به اون آدم یا اون حادثه یا اون گروه هست، انگار عروسک بازی بوده! چه شب ها که خودم رو بخاطر این بدبینی مواخذه نکردم و احساس واقعیم بعد از کشف حقیقت این هست که یک ابله حرفه ای هستم. 


-------------------


دارم سعی میکنم روابط خصمانه ام رو با خدا بهبود بدم! آخه اونی که ضرر میکنه منم!! خشم درونی نسبت به این دنیای دنی رو هیچ کار نمی تونم بکنم! به نظرم راهی نداره! به نظر شما داره؟؟


دست مزن! چشم , ببستم دو دست


راه مرو! چشم , دو پایم شکست


حرف مزن! قطع نمودم سخن


نطق مکن! چشم ببستم دهن


هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن


خواهش نافهمی انسان مکن


لال شوم کور شوم کر شوم


لیک محال است که من خر شوم


چند روی همچو خران زیر بار؟


سر زفضای بشریت برآر              


 


-----------------------------------


برای اینکه بتونم با خودم و خدا در صلح بمونم، برای اینکه بتونم یه امتیاز مثبت تو سیستم ارزشیابی همیشه فعالم به خودم بدم! (سیستم ارزشیابی من از کله صبح تا نصف شب فعاله و وظیفه ذاتیش این هست که بصورت لاینقطع! بگه: هی دختر!! تو تا حالا هیچ کار مثبتی تو زندگیت نکردی و تمام افعال زندگیت صرف فعل پوچی بوده!! افسوس) اول که توقعم رو از خدا به صفر رسوندم و دیگه منتظر معجزه نیستم! اصلا فکر میکنم از اول هم نباید چنین انتظاری می داشتم و این تفکر که :


هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند! 


یه جور خودفریبی هست، تقرب خاصی بواسطه بلا دیدن صرف در کار نیست؛ وظیفه من به عنوان یک انسان؛ که از دیدگاه تفکر دینی اشرف مخلوقات هستم این هست که تلاش کنم دنیا را جای بهتری برای زندگی کنم و این مفهومش این نیست که کار خاصی انجام بدم! مفهومش اینه که اتفاقا کار خاصی انجام ندم و فقط سعی کنم آروم باشم و با آرامش با آدم ها، مشکلات و اتفاقات برخورد کنم و این چالشی است بسی سنگین!! که با وجود خشم شدید درونی از دنیا و مافیها و با وجود تحمل بار سنگین ابله بودن بخوای آروم باشی!! 


۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۴
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۴
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۷
صبا ..

**فیلم فروشنده رو دیدم و اصلا از دیدنش راضی نیستم. کاری به نقدها و غیره ندارم مناسب گروه روحی من نبود!! 


**آدم ها، خیلی یه جورین یا من خیلی یه جوریم؟!! این سواله خیلی مهم و فلسفیه به ظاهر اینجوریش نگاه نکنید!!


**طرف امروز در توجیه بی اخلاقیش و اینکه به قول خودش سر ملت گول می کنه! میگه طبق نظریه داروین اونایی که زرنگ تر هستند تکامل پیدا میکنند و عملا میرن مرحله بعد و ساده لوحان از چرخه حیات حذف می شوند!! و این قانون طبیعته!


**کلا فضای حقیقی و مجازی شده پلاسکو! حادثه به شدت دلخراشی هست! وطبق نقدهای روانشناسانه چون ناجیان فداکار در این حادثه آسیب دیدن و از بین رفتن! مدت و شدت سوگواری طولانی تر و بیشتره! و انگشت اتهام هم که همیشه به سمت دیگری هست! در اینکه م ملکت داریشون باید توی گینس ثبت بشه که شکی نیست اما:


«انّ الله لا یُغیِّرُ ما بقوم حتّی یغیّرو ما بانفسهم» خداوند سرنوشت هیچ قومی و «ملّتی» را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر دهند.


**خدایا  کلا میشه خودت ظهور کنی! خدایا، این خواسته قلبیم هست، دیگه دعا هم نمی تونم بکنم! چون کلا انگار کرکره رو کشیدی پایین رفتی یه جای جدید! لطفا ظهور کن دیگه! 

۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۷
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ دی ۹۵ ، ۱۴:۲۴
صبا ..

خیلی وقت هست که درست و حسابی ننوشته ام، وقتی که اینجا زود به زود آپدیت می شود یعنی یک جورهایی تحت فشارم و راه برون رفتم نوشتن هست. 


این چند وقت که ننوشته ام قطعا فشار کمتر بوده، کلی تلاش کرده ام که خوش بگذارنم! و عملا به روحم و جسمم استراحت بدهم. تا حدودی هم موفق بوده ام. 


اما نیاز به صحبت دارم! خیلی وقت است که دارم فکر میکنم! احساس میکنم خاکستر زیر آتشم! هر روز یک بعد از اعتقاداتم را به چالش میکشم! با خودم در صلح نیستم! در جنگ هم نیستم! ولی پر شده ام. با جهان پیرامونم اما احساس میکنم در جنگم! با خدا هم در وضعیت بسیار خصمانه!! تمام مسکن ها، خیلی زیاد جواب دهند دو هفته هست. و همه اینها در حالی ست که ظاهرم آرام هست! و هنوز از دید خیلی ها محرم اسرار!


خب من هیچ وقت اهل درد و دل نبوده ام! ولی بعضی حرف ها را باید زد! به خود افشایی نیاز دارم! به یک جای امن! که حداقل بخشی از افکارم شنیده شود! و این افکار زائیده رویدادهای محل کارم هست.


به عنوان درمان تصمیم گرفته ام که اینجا از محیط کارم بنویسم. هنوز هم به تصمیمم شک دارم اما ...


ساعت 44 دقیقه بامداد دوشنبه 27 دی ماه هست.


نمی دانم چقدر می توانم به این تصمیمم اعتماد کنم. 


این نوشته شاید بعداً حذف و یا شاید کاملتر شود!


...


پی نوشت:


خب یه پست آزمایشی گذاشتم؛ برای خودم که ببینم چه احساسی بهم دست میده

 وقتی که می نویسم! در واقع الان نمی دونم که حتی پست رو منتشر میکنم یا نه

 یا قسمت های بعدی هم داره یا نه!

به دلایل امنیتی! و حقوق سایر شهروندان مجبورم پست رو رمزی کنم!

 هر کسی دوست داره بخونه بگه رمز رو تقدیم میکنم!

 البته به کسانی که می شناسمشون! و البته اینکه چیز خاصی هم نیست! 

۲۷ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۹
صبا ..


صبح داشتم به این فکر می کردم که "غار تنهایی من" دارد تغییر کاربری می دهد،

 اسیر سکوت شده ام، می خواهم بنویسم ولی چیز مثبتی در حرف هایم نیست!

 احساس میکنم توی رینگ کشتی کج افتاده ام، تا می آیم بلند شوم و تکانی به روح

 و روانم دهم، تا فکر میکنم که سرازیری تمام شد و وقت صعود رسیده!

 یک ضربه سهمگین تر از قبلی ها نثارم می شود. خوبی اش این است که از آن

 حالت اشک آلود خارج شده ام، دیگر بغض هم نمیکنم. 

 


چند دقیقه پیش این پیام را توی تلگرام خواندم:


"انگار بزنی تو گوش یه بچه سه چهار ساله و بعد بگی،خاله بازیت دروغه،

کسی خونه ی تو مهمونی نمیاد،تو اصن خونه نداری،

عروسکت اصلا جون نداره که بخواد تورو دوست داشته باشه،پلاستیکیه،

نگاه کن این پاشه!کنده میشه،اینم دستشه!ببین اینم کنده میشه،

چشماش نقاشیه....

تو اصن چجوری با این حرف میزنی؟

و اون فقط زل بزنه تو چشاتو با صورت سرخ هیچی نگه...

فقط اشک بریزه...

هر حقیقتی رو نباید با سیلی تو صورت طرف مقابلت بکوبی

گاهی وقتا آدما ظرفیت شنیدن حقیقتو ندارن

میشکنن...."


دقیقا اوضاع من، اوضاع اون بچه 3- 4 ساله هست که خدا داره دست و پای عروسکام رو 

میکنه ، میگه ببین همش الکیه، دلت به چی خوشه!! دل خوشی جدیدم اما این هست

 که لابد ظرفیت شنیدن حقیقت رو داشتم که اینجوری باهام برخورد میکنه! نه که

 نشکستم! ولی چینی بند زده شده ام! چینی بند زده قوی تر نیست ولی ... واقعیتش

 این هست که فقط رونمایی از عروسک ها انجام نمیشه! از بعدهایی از خودم 

پرده برداری میشه و میبینم که چقدر ظرفیتم کم بوده و توهم قوی بودن داشتم

 و خب قطعا وقتی با تخمین هاش اشتباه درباره خودت روبرو میشی شوکش بیشتر

 از مواجهه با سایر سراب ها نباشه کمترم نیست.

البته که هنوز امیدوارم به فرداهایی بهتر! همیشه امیدوار بودم هر چند که با عقل جور 

در نیاید! هر چند که با سوابق پیشین همخوانی نداشته باشد! ولی مهم نیست! 

همین امید است که بهم قدرت مبارزه می دهد.

۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۷
صبا ..

خیلی وقته که فرصت کافی برای تمرکز کردن و نوشتن ندارم. البته چند باری نوشته ام ولی ارزش عمومی کردن نداشته! اوضاع روحی و متعاقبش جسمی ام چندان جالب نیست! وضعیت گوارشی ام چند هفته ایست که دوباره بحرانی شده؛ سرماخوردگی و خستگی هم که اضافه اش کنیم؛ تبدلیم کرده به یک آدم شکننده! اشکم به راحتی جاری می شود! تحملم کم شده و خیلی دلم می خواهد پرده دری کنم و رک بی پرده و بی ملاحظه جواب آدم ها رو بدهم عملا بپرم!!! به این و آن!! و جلوگیری از این رفتارهای تهاجمی انرژی زیادی ازم می گیرد.

البته که با مشاور هم صحبت کردم ولی حوصله فکر کردن و عملی کردن راهکارهایش را ندارم. وقتی حالم خوب نیست کتاب هم نمی خوانم و این اصلا خوب نیست. شده ام پر از انرژی منفی. البته می دانم که دره موج سینوسی هست و به زودی اوج گرفتن و نفس عمیق کشیدن شروع می شود و مشکلات جسمی هم کنترل می شود. کاش زودددتر باران ببارد. وقتی باران می بارد حتی شده چند قدم بدون چتر زیر باران راه می روم و می ایستم و از خدا می خواهم که کمکم کند که مثل خودش که دانه های رحمتش را بدون توجه به ظرفیت و لیاقت ما؛ بر سر ما می باراند من هم بتوانم رحمت باشم برای اطرافیانم؛ من هم بتوانم ببخشم و بدون خشم و کینه! با تک تک قطره های باران خاطرات خوب آدم ها را به یاد می آورم و برایشان سلامتی و خیر می خواهم.

کاش زودتر باران ببارد و مرا رها کند از بند این همه فکر ؛ خشم؛ دل نگرانی.

 

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها را تا ناکجا تر کند

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۰
صبا ..

واکنش دفاعی این روزهایم خندیدن است، سعی میکنم به ترک دیوار هم بخندم، خداوند مرا از همکارانم نگیراندچشمکنیشخند اما واقعیت امر این است که اوضاع اداره بسیار بد است، بدتر از بد. معاونمان بیشتر از یک ماه هست که عوض شده، و معاون جدید با پست های متعددی که دارد حجم انبوهی نکبت!! برایمان به ارمغان آورده است. واقعیت هایی آشکار می شود و از حقایقی پرده برداشته می شود که آدم تا مغز استخوانش می سوزد. خیلی روزهاست که قبلم تیر می کشد و گاهی نمیدانم دلم باید برای که و برای چه بسوزد. بخش عمده اش بر میگردد به از ماست که برماست ولی ... . با چشمانم دارم می بینم که چطور می توان طوری رفتار کرد که مردم لجام گسیخته رفتار کنند که عقده ای شوند که ... . و فکر کنید در بین این همه فشار روانی تو فقط تصمیم بگیری که بخندی!! و البته به نوشتن خاطرات کاری این روزها هم می اندیشم و همکاران محترم نیز تشویق نموده اند که اثری از این روزهایمان بجا بماند.

بگذریم

آسمان با ابرهای گوگولی و سفیدش این روزها به شدت دلربایی میکند. وزش بادهای پاییزی شروع شده و نوید یک پاییز رنگارنگ را میدهد، به برگ های روری زمین که نگاه میکنم، به این می اندیشم که هیچ چیز ابدی نیست، غم و دردها هم مثل این برگ های پاییزی می ریزند و یک روز دوباره همه جا پر از شکوفه و سبزی می شود و من پر از امیدم در هر سال و در هر فصل و در هر ماه و روز و ساعت و ثانیه ای. تلاش میکنم و امیدوارم که دقایق پیش رویمان بهتر شود. 

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۱
صبا ..

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آماده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۰
صبا ..