غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

امیدم را مگیر از من خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا 
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
از حریر دلم رفته رنگ هوس درد خود به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس
آه ناله خیزد و بس
میزنم فریاد هرچه باداباد وای از این طوفان وای, وای از این بیداد

 

آخرین تیر ترکشم وقتی کم میارم، وقتی خسته ام، وقتی ناامیدم، وقتی میخوام فرار کنم، اینه که با یک کامیون کتاب برم تو کلبه جنگلی دور از آبادی زندگی کنم. شبیه فانتزی می مونه ولی خیلی دقیق به همه چیزش فکر کردم. البته به این زودی ها عملیش نمیکنم، گذاشتم واسه روز مبادا. فقط یه مشکل وجود داره، سر همه تصمیم گیری ها می رسم به اینجا:

چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم

گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

و تو این موضوع، همیشه می رسم به اینکه آیا مأموریتت این بوده که بیایی تو این کره خاکی و بخزی تو یه گوشه سبز و خوش آب و هوا و کتاب بخونی!! یعنی تا این حد بی مصرف!!ناراحت 

-------------------------

دخترانم که معرف حضورتون هستند! همون هفت هشت تایی که تو فانتزی هام عاشقشون هستم! اسم دوتاشون رو گفتم اینجا: باران و دل آرام، البته مهرشید و دریا و مهرسا، ساحل هم هستند. دقیقا دارم به این فکر میکنم که از حالت فانتزی به واقعیت تبدیلشون کنم. خیلی وقت پیش ها به این فکر کرده بودم که وقتی 35 سالم شد برم 2 تا بچه رو به فرزندی قبول کنم. ترجیحا دو تا خواهر، و بیارم و بزرگشون کنم. ولی خب با کارمند بودن و دست تنها و البته خونه پدری زندگی کردن جور در نمیاد! به این فکر کردم که اون بچه ها می تونند تو یک خانواده دو والدی بزرگ بشن و من اگر بیارمشون یه جورایی دارم بهشون ظلم میکنم. حالا دارم به این فکر میکنم که یک روزی به جای اینکه دو تا بچه بیارم و بزرگ کنم، من برم پیش اون بچه ها و یک شیرخوارگاه بزنم، واسه نگهداری فرشته هایی که معصومند و بی پناه. مدام این میاد تو ذهنم که هر چیزی که درونت بهش احساس نیاز داری یا تجسم میکنی یک پاسخ در دنیای بیرون واسش وجود داره. و دختران فانتزی من هم قطعا تجسم خارجی دارند.

-----------------

طبق شناخت مختصری که از خودم دارم، آدم مادی و پول پرستی نیستم، تمام عقده ها و حسرت های زندگیم از بچگی بر میگشته به چیزهایی که با پول نمی شده خریدشون، (البته که خیلی چیزهای  مادی رو دلم میخواست یا میخواد داشته باشمشون ولی حسرتشون رو ندارم) با تلاش هم نمی شده بدستشون آورد. یه چیزایی نبودن و من هم نقشی تو نبودشون نداشتم، بودنم هم نقشی تو بوجود آمدنش نداره، نبودشون هم درد داره، اینجور نیست که به سادگی بشه ازشون چشم پوشید یا فراموششون کرد، هر تقی به توقی میخوره، همشون خبردار جلوم صف میکشن. هر موقع خواستم حرص مادی و مالی بزنم آخرش رسیدم به اینکه خیلی چیزها رو نمیشه خرید، پس حرص نزن و دنبالش هم نرو. تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که خودم میشم منبع جایگزین اون نبوده ها. نمی گذارم حسرت ها و عقده هام تکرار بشه. ولی دستم خیلی کوتاه تر از این حرفاست...

----------------

ولی یه روزی یک کلبه سبز و مجهز یه جای بکر فراهم میکنم و میشنیم واسه دخترانم کتاب می خونم و نمی گذارم حسرت های من تو اونا تکرار بشه. اون روز شاید دور باشه ولی می رسه.


۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۸
صبا ..

کاش یه قرصی، قطره ای ، پمادی ، آمپولی وجود داشت برای درمان لجبازی، بعد هر کی لجبازیش عود می کرد، می رفت مستقیم می زد تو رگ تا نیم ساعته جواب بده! البته خود فرد لجباز که اصولا اگر درک این رو داشت که داره لجبازی میکنه و به خودش و بقیه ضرر می زنه که 90% مشکلات حل بود، ولی به هر حال میشد چند قطره ریخت تو آب میوه بخوردش داد!

کاش از همین قرص و دواها واسه سایر امراض دلی و فکری و روانی وجود داشت!!

بعضی موقع ها خود فرد هم متوجه بیماری دلش و روحش هست و آزار هم می بینه ولی ناتوان تر از اونی هست که بتونه از پس خودش و بیماریش بر بیاد. اینجور موقع ها اگر تزریق وریدی انجام میشد ، چه محشری میشد!!

پس این دانشمندا چی کار میکنند؟؟؟

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۳
صبا ..

اصطلاح صدق کردن رو از سارا یاد گرفتم. آدم وقتی صحیح زندگی کنه تو این دنیا صدق میکنه، مثل پیدا کردن جواب یه معادله چند مجهولی! که مثلا میگیم ایکس اگر 2 باشه تو این معادله صدق می کنه، یعنی معادله برقرار می مونه یا جواب معادله میشه 2. 

وقتی استرس دارم، تنش دارم، یعنی تو این دنیا صدق نمی کنم. یعنی یه چیزی اضافه یا کمه! می دونم چیا اضافه هستند! ولی می ترسم کمشون کنم و حسرت بخورم که چرا کمشون کردم، یعنی این وجدان لعنتی نمی گذاره! میگم لعنتی چون از صحت عملکردش مطمئن نیستم! جامعه و فرهنگ ما یک سری حس گناه اشتباهی یا زیادی به ما تحمیل کرده !  باید تو رابطه خودم با خودم هم به حالت win- win برسم.

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۰
صبا ..

از تفریح برگشتم و یک روز در جوار طبیعت که کمک کنه بتونم از پس این همه انرژی منفی بربیام. از هیچ کاری که کمک بکنه بتونم انرژیم رو حفظ کنم کوتاهی نمی کنم. ولی واقعیت این هست که من تو محیط شدیدا منفی کار میکنم، خوشبختانه همکارانم خوب هستند، نه اینکه همکار غیر خوب نباشه، اما نیمه پر لیوان خوبی همکارانم رو نشون میده، اتاقمون شده شبیه گلخونه، هر کی میاد به به و چه چه می کنه و از گل هامون تعریف میکنه! و هر کی میاد با این درخواست من مواجه میشه که اگر گل جدیدی دارین که ما نداریم، واسمون بیارید. سرکار کم پیش میاد که کسی منو بدون خنده ببینه، راحت می خندم، چند روز هست که قراره عود ببرم و گاهی عود روشن کنیم که کمی انرژی منفی فضا گرفته بشه. به اصرار و پیگیری من شروع کردیم با همکارا میریم کلاس یوگا، من تجریه خوبی از یوگا دارم و واقعا ضرورتش رو حس می کردم.

اما، اما، گاهی علت سردردهای شدیدم  فقط و فقط  از کیس های مختلفی که سرکار پیش میاد و قدرت هضمش رو ندارم، هست. گاهی دلم می خواد به معنای واقعی کلمه زار بزنم، ولی قدرتش رو ندارم. مدام به خودم تلقین میکنم که من از پسش بر میام، من نمی شکنم و ... ولی واقعیت اینه که دارم کم میارم. بعضی دردها خیلی سنگینه، خیلی.

------------

اخبار در مورد فیش های نجومی و التزام دستگاه غذا(قضا) برای برخورد میگه، بیشتر از یکساله که با همه وجودم تلاش میکنم اخبار رو پیگیری نکنم. ولی نمیشه کر و کور شد. از اینکه احمق فرض میشیم احساس انزجار دارم، احساس خشم دارم از اینکه تو شهر ما که اسمش شهر گل و بلبله فقط 5% پزشکای فقط یکی از بیمارستان های دولتیش حقوق ماهیانه شون بالای یک میلیارد تومان هست. بیشتر از 60% پزشکانش کارانه ای بالای 300 میلیون میگیرند و بقیه کف حقوقشون 60 میلیون تومان هست. احساس خریت دارم که اونقدر سر مردم رو گرم کردند به 100 تا مدیر و فیش حقوقی شون و حق و سهمشون از سفره انقلاب!!

-----------

به این فکر میکنم که با حقوق 1.5 میلیاردی یک ماه یکی از پزشکای شهرم چقدر میشه از دردهای هر روزه ای که سرم رو به مرز انفجار می بره جلوگیری کرد! دلم برای بچه ها می سوزه! دلم نمی سوزه، گاهی احساس میکنم نکنه دلم از سنگه که میتونم هر روز همچین چیزهایی ببینم و هیچ کاری نکنم!

-----------

پیرزن 80 ساله ای که سالها تو بلاد شیطان بزرگ زندگی کرده میاد اشک میریزه و بس که بغض داره قدرت حرف زدن نداره ! به ما میگه شما نمی فهمید کجا زندگی میکنید! کشور من اینطوری نبوده! 

---------

هر روز صبح که بیدار میشی حتما یه انفجاری، یه کشتاری، یه انقلابی، یه جای دنیا اتفاق افتاده و کاش سهم کشور من توشون هیچ بود. به خودم دلداری میدم، که خدا داستان خلقت آدم رو که الکی تو کتاب های آسمانیش تکرار نکرده! اون موقع که نهایتا 5 نفر آدم!! رو این کره خاکی زندگی میکرد، هابیل و قابیل نتونستند در صلح و آرامش به سر ببرند و آخرش یه سوژه واسه کشتار پیدا کردند. خدا برای چی این داستان رو گفته؟ یعنی توفع صلح و سازش بین آدم ها نداشته باشید! از اولش قرار به جنگ و کشتار بوده! الانم نه وضع بدتر شده و نه هیچ چیز دیگه ای! سرعت رسانه بالا رفته و خبرا زود پخش میشه!

----------

جدیدا به این نتیجه رسیدم که به جای اینکه فکر کنم، دعاکنم! چی بهتره که خدا بهم بده! به این فکر کنم که من چه کاری می تونم برای خدا انجام بدم! با تمام حس های منفی که هر روز باهاش میجنگم! بعلاوه مشکلات فردی و خانوادگی و غیره و غیره و با وجود اینکه شدیدا با علی (ع) موافقم که ارزش این دنیا  و حکومت و قدرتش از آب بینی بز هم کمتر است. اما همین که به من فرصت تجربه هستی داده شده ازش ممنونم و عملا نعمت بر من تمام شده، ایمان دارم که آدمیزاد پکیج کاملی هست که از پس این دنیا که عجوز هزار داماد هست بر میاد و با وجود همه بدبختی هاش قابلیت لذت بردن و عشق بازی هم درون پکیجش تعبیه شده. پس بجای اینکه دنبال نقص و کاستی این پکیج بگردم و اینکه چطوری به خدا حالی کنم که چیزی که خلق کرده بنجل هست و بهتره به فکر چاره واسه پکیجش باشه، تمرکزم رو بگذارم رو اینکه قابلیت های مختلف پکیجش رو تو عمل بهش نشون بدم و هم خودم کیف کنم و هم احتمالا او!!

----------

به این فکر میکنم، که اصولا چه کاریه که از بنی آدم انتظار داشته باشم! هر موقع که کاری از دستم برمیاد براشون انجام میدم، فقط این نکته فراموش نشود که انتظار نداشته باشی که نیکی هایی که در دجله انداختی و رو ایزد در بیابان بازت دهد! اما اینجا پاشنه آشیلم هست! آدمیزاد بذر نفرت، خریت و هزار کوفت زهرمار دیگر همیشه همراهش هست! نه که من آدم کینه ای باشم! ولی بعضی ها گاهی طوری می چرزاننت، گاهی طوری خریت و جفتک پرانی می کنند! که اگر کاری هم از دستت بربیاد از ترس جانت جرات انجامش را نداری. و احتمالا این قضیه در مورد خودم هم در شرایط مشابه برقرار است!!

---------

از منفی نویسی نفرت دارم. ظاهرا این نوشته تمام آیتم های یک نوشته منفی را دارد اما چیزی که برای من روشن است این است که من امید دارم. نه امید به تغییر دنیا! نه امید به رسیدن به صلح و سازش در نهایتا چند سال باقیمانده از زندگی من! نه تعدیل حقوق مدیران و پزشکان. نه! من امیــــــــــــــد دارم که از پس این دنیا برمیام.


۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۸
صبا ..

یکی از مهمترین فاکتورهایی که برای موفقیت افراد در نظر می گیرم، نوع ارتباطشان هست. کمیت ارتباط چندان برایم مهم نیست ولی کیفیت ارتباط مهم است. و این کیفیت در ذهنم به این شکل نمود پیدا می کند که آدمی که تعداد زیادی از رابطه هایش برد - برد (یا به قولی فرنگی ها win-win)  است ، آدم موفقی است. حالا منظورم دقیقا از رابطه چیست؟ همه چیز است: رابطه فرزند با والدین و بالعکس. اینکه پدر یا مادری ادعا میکند که همه زندگیش را برای فرزندانش گذاشته و از خواسته ها و آرزوهای خودش گذشته و در خیلی موارد حس گناهکار بودن را به فرزند و قربانی را به خودش القا می کند، حتی اگر نتیجه چنین تربیت و زندگی ای فرزندی ظاهرا موفق در اجتماع باشد، از دیدگاه من اما آن رابطه موفق نیست، هستند پدر و مادرهایی که با وجود فداکاری احساس برنده بودن می کنند و معتقدم اگر قرار است فداکاری صورت گیرد حس قربانی شدن و ... نباید در کار باشد. حس اینکه به یک طرف رابطه ظلم شده، و فقط نقش سرویس دهنده خدمات را بعهده دارد، از نشانه های شکست رابطه است. از آن طرف هم فرزندانی هستند که از خواسته هایشان بخاطر خواست و یا ظاهرا احترام به والدین می گذرند و خود را قربانی سنت می دانند هم قطعا حتی اگر پزشک یا مهندس و مدیر ظاهرا موفقی شوند، اما از دیدگاه من موفق واقعی نیستند.

رابطه دوستی، رابطه زوجیت و حتی رابطه های خیلی عاشقانه در صورتی موفق و با دوام خواهد بود که طرفین احساس برد نسبت به رابطه داشته باشند. آویزانی در همه ی این روابط، گریزانی به همراه دارد. و البته رابطه هایی زالو وار هم دوامی نخواهد داشت. خیانت و عدم صداقت از آفت های برد دو طرفه است که رابطه را سریعا به سمت هلاکت!! هدایت میکند.

رابطه ی همکاری ، شاگرد و استادی و ... هم در صورتی که به صورت win-win باشد بهره وری بالاتر و رضایت بیشتری در پی دارد. و حالا آدمی موفق، یا موفق تر است که در همه یا بیشتر روابطش بتواند شرایط برنده-برنده را حاکم کند.

یک یا چند سطح که بالاتر برویم، می رسیم به دولت و حکومت موفق و با دوام، چه در روابط داخلی و چه در روابط خارجی، زمانی که مردم یک کشور (قشرعام و اکثریت و نه آقازاده ها و نورچشمی ها) احساس برد نکنند، احساس رضایت نکنند، و دقیقا در رابطه زالووار باشند، امید کمرنگ و کمرنگ تر می شود، تا زمانی که آن رابطه دچار مرگ شود. حکومت هایی مردم بانشاط و موفق دارند که بتوانند این برد دو طرفه در همه عرصه های خدمت رسانی به مردم متبلور کنند. و البته در روابط خارجی زمانی مردم و نه فقط دلتمردان موفق خواهند بود که مردم دو کشور تجربه رابطه برنده - برنده را داشته باشند. 

 

و هر روز کشور من شاهد تعدادی زیادی مرگ دلخراش، انفجار، افشای فساد مالی و صد البته خبر خوش گذارنی آقازاده هاست و فردا روز قدس است!! و من همه تلاشم این است که تئوری موفقیت خودم را عملی کنم.

۱۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۲
صبا ..

هر از گاهی از ضبط ماشین آهنگ "بازم تابستون اومد"  شهرام شب ... پخش میشه و من همیشه به پارادوکسی که توش هست کلی میخندم، گفتم این قسمت رو تو روز اول تابستون واسه شما هم بگذارم یه کم بخندیم با هم:


بیا درهارو واکنیم با هم بشیم مهربون

بیا با همسایمون برقصیم تو خیابون

بیا که سبزه کوه و دشت و بیابون

بیا با هم سفر کنیم پر بکشیم به آسمون

هوا هوای تازه،وقت راز و نیازه

از اینجا تا شهر غم راهی دور و درازه

بیا نگو نمیشه،سنگو نزن به شیشه

که وقت عاشق شدن تابستونه ،تابستونه،تابستونه همیشه


بعدا نوشت این قسمت: امروز روز جهانی موسیقه، برای همین پستم رو با موسیقی شروع کردمچشمک


---

یک چهارم از سال و نیمی از رمضان گذشت. روزه گرفتن امسال من شده سوژه! دو روز روزه میگیرم بعد در حد مرگ!! مریض می شم بعد خیلی سریع خوب میشم! دو باره دو روز روزه میگیرم از دوباره به مرگ نزدیک میشم و ... تا امروز که نیمه رمضانه 3 بار این اتفاق افتاده، روز اولی که روزه گرفتم کلی خدا رو شکر کردم که سالمم و بهم اجازه و فرصت روزه داری داده شده، معلوم نیست قرار بوده چه بلایی سرم بیاد که اینجوری از سرم می گذره.


---


پارسال همین موقع ها تقریبا بود که متوجه یه دروغ بزرگ شدم! دروغی که شاید مستقیما تو زندگیم تاثیری نداشت ولی از اینکه سال ها از اعتمادم سوء استفاده شده دچار شوک بودم و مدام منتظر بودم مثل این فیلم های "کلید اسرار" یه اتفاقی بیافته که منجر بشه به اینکه ازم معذرت خواهی بشه! امسال تو سالگرد بر ملا شدن اون دروغ متوجه شدم که عمق اون دروغ خیلی فراتر از اون چیزی بوده که من فکر میکردم، و خب با اینکه من هیچ نقشی تو دروغ شنیدنم نداشتم، احساس حماقت میکنم! حس شکست! و کلی حس بد دیگه! و جالب اینجاست که اون دروغ هایی که سال ها شنیدم اینقدر واسم شیرین بوده، که هنوز که هنوزه دلم نمی خواد تصویر اون آدم دروغگو را خراب کنم فقط دلم میخواد ازم دلجویی و معذرت خواهی باشه. خیلی در مورد این مساله تو دفترم نوشتم که بتونم سنگینی موضوع رو واسه خودم کم کنم. یا شاید بتونم فراموش کنم ولی خب نشد... اینجا نوشتم شاید اثری داشته باشه!


۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۸
صبا ..

عزیز خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چاره‌ای نیست ... صبور باش!

یار! نمی‌شود عمری نشست و حسرت خورد که:

«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، 

و آن یار که می‌طلبیدم، زودتر به دیدارم می‌آمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است،

 پارسال می‌گرفت.» نمی‌شود یارا! 

اینها که حسرت خوردنی‌ست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کم‌عقل است. 

باید دوید، رسید، حادثه‌ای دیر را در آغوش کشید و گفت: 

دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست.

تو هرگز دیر مکن یارا! بگذار که حوادث دیر کنند. 

اگر که ناگزیر، دیر کردنی هستند. تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند؛ 

بگذار که راه‌بندان، اگر بیرون اراده‌ی توست، کار خودش را بکند. 

آنگاه تو بشتاب و بگو:

اگر من خطا کرده بودم، هرگز نرسیدن بسیار خوب‌تر از کمی دیر رسیدن بود، 

اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است؛ 

چرا که تاخیر، خارج از اراده‌ی من و تو بوده است...!


برگرفته از کتاب "بر جاده‌های آبی سرخ" / نادر ابراهیمی --- و کانال دکتر حلت در تلگرام.

-------------------------------------------

 

یکی از اساتید دانشکده مون فوت کردند. 44-45 سالشون بود. سرطان داشتند. 2-3 ماه 

پیش دیده بودمشون، آثار شیمی درمانی کاملا مشهود بود.

چند روز پیش هم یکی از شاگردای خواهری فوت کرد. دخترک بهمن ماه فارغ التحصیل 

شده بود و خواهری چقدر ازش تعریف کرده بود. در عرض 10 روز سرطان خون دخترک را از

پا درآورده بود. 

 و مرگ از هر چیزی به ما نزدیک تر است. چرا باور نمیکنیم؟

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۶
صبا ..

دلم می خواد یکی رو پیدا کنم بهش بگم همش تقصیر توعه!! اصلا با یکی دعوا کنم، بعدشم بشینم کلی گریه کنم، وسط دعوا هم همه ناکامی هام رو بندازم گردن اون، اونم ساکت واینسته نگاه کنه،  از خودش دفاع کنه ولی در نهایت حق رو به من بده!!

ولی تقصیر هیچ کس نیست جز خودم، با هیچکی نمی تونم دعوا کنم جز خودم!!

خدایا خسته شدم از خودم!

۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۱
صبا ..

و از نشانه های آدم ضعیف این است که استاد 1 بعد از این همه مدت می تواند اشکش را در آوردخنثی


۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۲
صبا ..

گاهی حس می کنم بی احساس ترین موجود زمینم، سنگ تر از سنگ و دقیقا همان گاهی ها می شوم شکننده ترین و حساس ترینم.

مجسمه متبلور جمع اضدادمخنثی

۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۷
صبا ..