غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

می گویم فلان چیز باید در ساختار کلی اطلاح شود.

می گوید: برو خدا را شکر کن که اینجایی که همین هم هست!!

و سالهاست که مردم سرزمین من خدا را شاکرند و ذره ای به خودشان سختی نمی دهند که خطاهای گذشتگان را اصلاح کنند که مبادا مغایر با تفکرات و اعتقاداتشان باشد که به خدایشان بربخورد که چرا انتقاد کرده اند به حماقت بندگانش. انگار تو سری خور بودن در این سرزمین فضیلت اخلاقی ست. انگار مردم این سرزمین حسین (ع) را نمی شناسند.

و عجب صبری خدا دارد.

۰۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۴۹
صبا ..


این روزا وقت ثبت نام کنکور ارشد وزارت علوم هست. من هم بواسطه ی همان چند ساعت معلمی در جریان اعمال شنیع سازمان سنجش و وزارت علوم قرار میگیرم. هفته پیش بچه ها نالان و گریان می گفتند که دو تا از گرایش های رشته شان را برده اند زیر گروه یک رشته دیگه قرار داده اند و بواسطه این امر نیکو عملا برای آن دو گرایش باید 6 تا درس جدید خوانده شود (دو ماه مانده به کنکور و حتی کنکورهای آزمایشی خود سنجش هم از این تغییر مطلع نبوده و اما وزارت علوم اعلام کرده ماهها پیش این تغییرات تصویب شدهخنثی) و خیلی از بچه ها سرخورده و افسرده  کتبشون را به گوشه ای پرتاب نموده و سر به بیابان نهاده اند و عده ای دیگر هم با زمین و زمان  رایزنی کردند و کلیه خبرگزاری ها و ... رو مطلع نمودند و نهایتا تعداد کمی از آنها از غربال ناامیدی و بی همتی گذشتند و شنبه به سازمان سنجش و وزارت علوم مراجعه کردند و آن قدر خوب از حق طبیعی و مسلم شان دفاع کردند و پی گیری و پافشاری نمودند که بالاخره سازمان  سنجش قبول کرد که این تغییرات موکول شود به سال آینده و اصلاحیه و ... را ابلاغ فرمودند.

----

مدتی بود که اینترنت منزلمان زرت و زرت قطع می شد، عملا در هر یک ساعت ربع ساعتش قطع بود، و سرعت دانلودمان هم با وجود پهنای باند فراخ نهایتا به 20 کیلو می رسید. روزی بر آن شدیم که تا ته ماجرا را در نیاورده ایم از پا ننشینیم. لذا با پشتیبانی محترم تماس گرفتیم و مشکل را بیان نمودیم. همان موقع سیستمشان قطع بود حواله کرد به نیم ساعت بعد. نیم ساعت بعد عملیات تکرار شد و جواب انها همان قبلی بود، یک ساعت بعد مجددا تماس گرفتیم و باز ماجرا تکرار شد. نهایتا بار چهارم کسی جواب داد که من خطتان را بررسی کرده ام. اما شما هم اکنون با خط دیگری با ما تماس بگیرید تا وضعیت نویز خطتان چک شود، علت قطعی ها نویز است!! ما هم اینچنین نمودیم و اپراتور بعدی که جواب داد و شرح ماوقع که برای بار پنجم گفتیم فرمود که همکارمان گویا اصلاحات را بر روی خط شما انجام داده (همکارش به من گفت از اینجا مشکلی نیست!!) اما خط شما نویز دارد و مودمتان را ببرید سر خط تا وضعیت نویز باز هم چک شود. حالا سر خط ما در حیاط  مشترک با چند واحد دیگر است و اصلا سر خط به این آسانی ها قابل پیدا شدن نیست. ما هم گفتیم اوکی. و با پدر جان وعده کردیم که یک روز که بیکار بودیم برویم سرخط و ... را بجوییم و دنباله ماجرا. 

اما اتفاق جالبی که پس از چند روز توجهمان را به خودش جلب کرد، سرعت دانلودمان بود که از 20 کیلو به یک مگ رسید و تعداد دفعات قطع شدن به هفته ای یکبار یا حتی کمتر کاهش یافت. و پس از کشف این یافته بود که آه از نهادمان بلند شد که  نویز خط خودتان هستید و تشکیلاتتان خنثی.

 

نتیجه اخلاقی داستان های فوق به عهده خواننده.

۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۴۲
صبا ..

قبل از ماه رمضان بود  که کتاب خواجه ی تاجدار را شروع کردم به گوش دادن، هنوز به گمانم 100 صفحه ای از جلد دومش باقیمانده!! شخصیت آقا محمد خان قاجار شخصیت خاصی است، گاهی آنقدر جمع نقیضین بوده است که آدم می ماند چطور ممکن است که یک آدم اینقدر چندگانگی داشته باشد. 

آمار شکنجه ها و کشتارها و کورکردن هایش آنقدر زیاد و مشمئز کننده است که بعضی از صفخات کتاب را نشنیده می گذشتم. اما یک چیز کتاب روی اعصابم است، اینکه خواجه ی تاجدار فردی مذهبی و مقید محسوب میشده، ضریح حضرت علی با طلای بسیار به سفارش او ساخته شده بوده ، نمازش هچ گاه قضا نمی شده، عزاداری هایش برای امام حسین و احترامش به عزادارن و عزاداری ها جلب توجه کننده هست. 

و همچنان تاریخ در حال تکرار است. دین ما خلاصه شده در دو نخ موی زنان و نماز خواندن در محافل عمومی و عزاداری. هنوز عید غدیر تمام نشده که بساط تکیه های عزاداری محرم به پا شده، همه جای شهر پر از اطلاعیه جلسات روضه و عزاداری. تکیه ها را که می بینم، پارچه های سیاه، پوسترها و تبلیغات خونین دلم می خواهد زار بزنم به حال خودمان، به حال جامعه مان، به حال دینمان، به حال باورهایمان، دلم رخت سیاه می خواهد نه برای حسین که برای مرگ عقل، مرگ صداقت، مرگ غیرت. در گلویم بغضی می نشیند به اندازه تمام دیگ های نذری. مغزم به مرز انفجار می رسد وقتی آمار آش ها و گوشت های خورشت های نذری شان در گینس ثبت می شود. 

دلم باران تند می خواهد، بارانی که حس کنم آسمان هم می گرید به حال من و سرزمینم.

۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
صبا ..

رابطه صمیمی من و ه (دختر بچه هفت ساله یکی از بستگان) تا جایی پیش رفته که دیروز تمام مدت پیاده روی را برایم درد و دل کرد و از گلایه هاش نسبت به مادرش گفت (با بغض ناراحت). ه دختر بچه فوق العاده تیزی هست که در جمع های خانوادگی به شدت حاضرجواب و مجلس گردان هست اما همین بچه تمام یکسال اول دبستانش را با استرس طی کرد، بدون مادر حاضر نبود در مدرسه بماند و کل سال تحصیلی گذشته مادرش در مدرسه حضور داشت. مشاوره ها و ترفندهای مختلف هیچ کدام افاقه نکرد و ترس بی دلیل دخترک حاضرجواب و جسور باعث دردسر و تعجب شده بود. مادر ه اما یک زن کاملا خانگی است، اهل مطالعه نیست و تمایل دارد با روش هاس سنتی بهترین نتیجه تربیتی را بگیرد. اعتقاد من این است که 90% مشکلات رفتاری کودک تا قبل از سن بلوغ به نحوه تعامل والدین و علی الخصوص رفتارهای مادر بر میگردد. و چیزی که در تمام صحبت های دیروز ه مشهود بود این بود که مادر توقع رفتارهایی را از ه دارد که خودش فرسنگ ها از آن رفتارها فاصله دارد و ه در این زمینه بجز اموزش کلامی هیچ آموزش عملی ندیده است. این توقعات آنقدر زمخت وشدید بیان شده که ه تصور می کرد در نگاه مادر کودک طرد شده، کم هوش، تنبل و دوست نداشتنی است و استرس سقوط جایگاهش بیش از این او را اذیت می کرد. 

به آدم های دور و بر که خوب نگاه میکنم می بینم اکثر افرادی که در تعاملات اجتماعی شان دچار مشکل هستند، اکثر کسانی که دیگران اغلب از آنها فراری هستند افرادی هستند که توقعات یکطرفه دارند. توقع دارند که دیگران  اصولی را در برخورد با آنها رعایت کنند که خودشان در همان موقعیت و جایگاه هیچ توجهی به آن اصول ندارند و شاید تا به حال تجربه رعایت کردن آن اصول را به عمرشان نداشته اند. 

کمی با مادر ه صحبت کردم و به او گفتم که ه در دوست داشتنش دچار تردید شده و بیشتر نسبت به او ترس دارد، از ترسی که ه نسبت به او دارد راضی بود!! و من شدیدا نگران آینده ه هستم و به این فکر می کنم که کاش می شد چشمانت را ببندی و نبینی چنین (+) چیزهایی را !!


۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۶
صبا ..

40 روز پیش مدیر گروه یکی از این دانشگاه های قارچی!! تماس گرفت که فلان ساعت فلان درس را برای ما می توانی بگویی. من هم گفتم با اندک تغییر در ساعت بله. مدیر گروه محترم در موسسه ای که تدریس میکنم همکار بنده است. گفت باید بیایی یک سری فرم پر کنی و یک روال اداری را انجام بدهی و برای این کارها بعدا تماس میگیریم من هم گفتم: منتظرم تماستان هستم. دیگر هیچ خبری نشد و من قضیه را کان لم یکن تلقی کردم (اصطلاحی که سازمان سنجش علاقه شدیدی به مصرفش داردلبخند) تا امروز ساعت 2:15 دقیقه وسط ناهار خوردن از آموزش زنگ زده اند که چرا نمی آیی سر کلاس. من حقیقتا این شکلیتعجب شدم. امروز 15 مهر هست. این دانشگاه 3 تا ساختمان دارد، دو هفته گذشته کلاس ها شروع نشده بوده به کنار من باید علم غیب می داشتم که کدام ساختمان و سر کدام کلاس بروم. در جواب تعجب من می گوید ما هیچ شماره ای از شما نداشتیم. (الان هم بر اساس علوم ماوارالطبیعه با شما تماس گرفته ایم چشمک) برای هفته آینده هم خودتان با مدیر گروه هماهنگ کنید که کجا برویدخنثی

تحلیل وضعیت آموزشی و برنامه ریزی در مملکت شریفمان به عهده خواننده محترمخنثی

۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۱
صبا ..

سال هاست که به این فکر میکنم که چرا وقتی به آدم ها می گویی داری اشتباه می کنی، ازت متنفر می شوند، جبهه می گیرند و رفتارهای عجیب و غریب نشان می دهند؟ قبل ترها فکر میکردم که شاید از لحن صحیحی استفاده نمی کنم، سالها روی لحنم کار کردم، ولی انگار مردم این سرزمین همگی معصومند و وقتی اشتباه واضح انها را متذکر می شوی قتل کرده ای که اینگونه برخورد می کنند. واقعا پذیرش اینکه داری قانون را زیر پایت له می کنی، داری شخصیت و غرور افراد را هدف قرار می دهی، داری تلاش های یک انسان را نادیده می گیری اینقدر سنگین و حقارت آمیز است که آدم ها این چنین می کنند؟

دلم می خواهد روزه سکوت هم داشتیم جلوی زبان خودم را می توانم بگیرم ولی ایکاش روزهایی بود که هیچ کس حرف نمی زد مگر در ساعات خاصی از روز. 

۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۷
صبا ..

-چند هفته ای است که در یکی از کلاس های فنی و حرفه ای شرکت میکنم. دوره ها رایگان است و اکثر افراد به بهانه یادگیری مهارت جهت ورود به بازارکار در دوره ها شرکت میکنند، من هم برای اینکه این روزها صبح هایم خالی است فرصت را غنیمت شمردم. ولی از همان ابتدا که کلاس ها شروع شد مربی محترم شروع کرد به اینکه هزینه ی حق التدریسی که به من می دهند پول کرایه ام هم نمی شود، و خلاصه به هر نحو ممکن منت گذاشتن که اگر بیرون این دوره را می گذارندید باید میلیونی هزینه می کردین و .... طول دوره 100 ساعت است اما به اندازه 20 ساعت مفید مطلب نگفته و وقت صرف کلاس هم نکرده اما به اندازه 80 ساعت باقیمانده منت گذاشته و توقع داشته بعد کلاس هزینه ای به او پرداخت کنیم.

- کلاس خصوصی شنا می رویم با این هدف که دقیقا حرکت های غلطمان تذکر داده شود و مواردی را که سال ها رعایت نمی کردیم و نمیدانستیم را بیاموزیم اما مربی محترم یک جلسه در میان حتی پایش را هم در آب نمی کند. روز اول که برای ثبت نام رفته بودیم قرار بود همان پول ثبت نام ما را به عنوان حقوق به پرسنل استخر بدهند!!

- سوار اتوبوس هستم راننده قبل از ایستگاهی که پیاده شوم فریاد می زند، ایستگاه!!زنگ می زنم و همزمان می گویم نگه دار، نمی شنود او باز فریاد می زند و من باز هم فریاد می زنم. وقتی که پیاده می شوم که کارتم را بزنم غر می زند که 50 بار باید بگویم ایستگاه، می گویم شما وظیفه تان است در ایستگاه بایستید می گویم خانم وظیفه چیه؟ و در را می زند و می رود!!

و من به این فکر میکنم که دلیل این همه منت گذاشتن و بی مسئولیتی چیست؟ می دانم که وضع معاش مردم خراب است، می دانم که معاشت که خراب باشد به 1000 راه غلط منحرف می شوی که اولینش کم کاری و دزدی از کارت است، اما به این فکر میکنم که آن روزها که اینقدر وضع خراب نبود این همه بی مسئولیتی و منت هم نبود!! اصلا اول معاش خراب شد یا اول کم کاری و بی مسئولیتی باب شد؟ تخم مرغ اول بود یا مرغ؟


۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۹
صبا ..

-زمانی که نتیجه های کنکور آمد، مادرش زنگ زد که بپرسد با رتبه پنجاه هزار کشوری کجا قبول خواهد، گفتم رتبه منطقه اش چند است؟ گفت چون از سهمیه جانبازی پدرش استفاده کرده، رتبه در سهمیه فقط دارد که آن هم 1200 است، برای انتخاب رشته با پسر عمویش که او هم کنکوری بود آمدند خانه مان، دروس تخصصی اش همه زیر 10 درصد بود، دروس عمومی هم بجز زبان همه زیر 30. اما سازمان سنجش تخمین زده بود که یکی از دانشگاه های تهران را خواهد آورد. هیچ کس باورش نمی شد کسی که در طول یکسال چهارمش در شبانه روز کمتر از 12 ساعت نخوابیده باشد!! و ساعت مطالعه اش به دو ساعت در روز هم نرسد به این آسانی تهران قبول شود، اما شد. شهید بهشتی هم قبول شد در رشته مورد علاقه اش!! که یک رشته فنی هم می باشد.

-پسرعمویش اما سهمیه نداشت، از ده سالگی هم مادر نداشت، طبق برنامه ریزی خودم در سال چهارمش کمتر از 8 ساعت در روز درس نخوانده بود، به دلیل مشکلات بی مادری پایه درسیش ضعیف بود، اما درصدهایش به پسرعمویش نزدیک بود، با این وجود پیام نور شهرستان و حتی نه مرکز استان قبول شد.

- دخترک می گوید شما هم از طرف بنیاد معرفی شده اید، می گویم نه، من آزمون داده ام، می گوید استخدام ما رسمی است اما شما که آزمون داده اید پیمانی هستید!!

و من به این فکر میکنم که چرا ما 8 سال جنگ را در منطقه جنگی زندگی کردیم و آنها در یک جای امن، اما بواسطه اینکه پدرشان چند ماهی در جبهه بوده و ترکشی خورده و پدر من 8 سال در منطقه عملیاتی بوده و ترکشی نخورده، باید جان بکنیم تا به خواسته هایمان برسیم باید شب زنده داری کنیم، باید 1000 جا درخواست بدهیم، آزمون بدهیم که شاید یک جایش بگیرد؟ آرمان امام و شهدایشان این بود؟

۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۵
صبا ..

هی می خوام اخبار نخونم، اخبار نبینم، اخبار نشنوم ولی نمیشه!! چشم و گوشم رو هم که ببندم ، کرکره عقلم رو نمی تونم بکشم پایین.  

تو یکی از ایالت های شیطان بزرگ پلیس یه سیاه پوست رو کشته، اون وقت اخبار کل مملکت ایران در هر وعده خبریش یه تصویر یا فیلم از شورش مردم علیه پلیس نشون میده، هدف اون کسایی که این اخبار رو هر سری پخش می کنند بر من آشکار نیست، از اون طرف ماموران سد معبر لطف کردن یه دست فروش رو تو تهران کشتند، اون وقت امروز برای اولین بار تو اخبار شبکه تهران (نه سراسری) یه گزارش از خانواده مقتول و نارضایتی شون پخش می کنند (شاید قبلا هم چیزی پخش شده باشه اما اینقدر تعداد دفعات پخشش کم بوده که من ندیدم).  اخبار اعتراض سیاهپوست های آمریکا که پخش میشه مثل پتک می مونه واسه من، که  ای مردم مسلمان و نوع دوست، غیور ایرانی یه ذره یاد بگیرید!!

این همه خدا پیامبر فرستاد تو خاورمیانه، که به مردم بفهمونه تا خودتون نخواین هیچ کس هیچ کاری واستون نمی کنه، بعد از هزاران سال مردم خاورمیانه هنوز نشستند منتظرن خداشون از تو آسمون بیاد پایین اینها رو نجات بده. از اون طرفم زمامدارشون با پول نفت این ملت بچه هاشون رو می فرستند بلاد کفر که ادبیات فارسی بخونند!

 

 

نمی خواستم پست بگذارم ولی احساس می کردم اگه هیچی ننویسم، خواهم ترکید. 

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۰
صبا ..

امروز آخرین جلسه از کلاس این ترم بود، با اینکه دومین باری بود که داشتم این درس را تدریس می کردم و با اینکه ترم پیش جانم به لبم رسید تا ترم تمام شد (بس که برای جزوه و اسلاید و ... وسط کارهای پایان نامه ام وقت گذاشتم) اما این ترم برای آخرین جلسه لحظه شماری می کردم، گروه نچسبی بودند، هیچ ذوقی برای سر کلاس رفتن و درس دادن نداشتم. بر عکس ترم پیش که وقتی از سر کلاس بر می گشتم یه حس خوشحالی زیر پوستم بود. وقتی امروز یک سوال خیلی ابتدایی پرسیدم و هیچ جوابی نگرفتم، گفتم به جواب این سوال توجه کنید و اگر فقط این یک جمله را از کلاس من یاد بگیرید من کاملا از شما راضیم، در جوابم می گویند در امتحان می آید؟؟(میانگین سنی کلاس 30 سال است و دانش آموز هم نیستند ناراحت) رسما امروز حس کردم به چشم سوال امتحانی متحرک دیده می شوم، یعنی از اول ترم دیده می شدم و امروز تازه دوزاریم افتاد و این در حالی ست که بر همگان آشکار است که من در طراحی سوالات امتحان هیچ کاره ام. خیلی حس بدی بود، بارها شده که در نگاه افراد خودم را به شکل دلار، به شکل مقاله، به شکل سخنگو و ... دیده باشم ولی این یکی را امروز تجربه کردم و تجربه شیرینی نبود و برکناری وزیر علوم تلخ ترش کرد. 

دلم می خواهد وقتی معلم هستم ، موتور انگیزه باشم، پر از شور و شوق و بتوانم مصداقی باشم برای درس معلم ار شود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را. جمعه هم به مکتب بردم این طفلان!! گریز پا را، اما نه برای شنیدن زمزمه محبت، که برای نمره. 

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۹
صبا ..