غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیقی» ثبت شده است

به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی

چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست

یه عمری راهه و در قدرت ما نیست

باید پارو نزد، وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودش می بَرَدت هرجا دلش خواست

به هرجا برد بدون ساحل همون جاست

به امیدی که ساحل داره این دریا

به امیدی که آروم میشه تا فردا

 به امیدی که این دریا فقط شاماهی داره

به عشقی که نمی بینی شباشو بی ستاره

دل ما رفته مهمانی به یک دریای طوفانی...

باید پارو نزد وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودش می بردت هرجا دلش خواست

به هرجا برد بدون ساحل همون جاست...

۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۲
صبا ..

امیدم را مگیر از من خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا 
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
از حریر دلم رفته رنگ هوس درد خود به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس
آه ناله خیزد و بس
میزنم فریاد هرچه باداباد وای از این طوفان وای, وای از این بیداد

 

آخرین تیر ترکشم وقتی کم میارم، وقتی خسته ام، وقتی ناامیدم، وقتی میخوام فرار کنم، اینه که با یک کامیون کتاب برم تو کلبه جنگلی دور از آبادی زندگی کنم. شبیه فانتزی می مونه ولی خیلی دقیق به همه چیزش فکر کردم. البته به این زودی ها عملیش نمیکنم، گذاشتم واسه روز مبادا. فقط یه مشکل وجود داره، سر همه تصمیم گیری ها می رسم به اینجا:

چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم

گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

و تو این موضوع، همیشه می رسم به اینکه آیا مأموریتت این بوده که بیایی تو این کره خاکی و بخزی تو یه گوشه سبز و خوش آب و هوا و کتاب بخونی!! یعنی تا این حد بی مصرف!!ناراحت 

-------------------------

دخترانم که معرف حضورتون هستند! همون هفت هشت تایی که تو فانتزی هام عاشقشون هستم! اسم دوتاشون رو گفتم اینجا: باران و دل آرام، البته مهرشید و دریا و مهرسا، ساحل هم هستند. دقیقا دارم به این فکر میکنم که از حالت فانتزی به واقعیت تبدیلشون کنم. خیلی وقت پیش ها به این فکر کرده بودم که وقتی 35 سالم شد برم 2 تا بچه رو به فرزندی قبول کنم. ترجیحا دو تا خواهر، و بیارم و بزرگشون کنم. ولی خب با کارمند بودن و دست تنها و البته خونه پدری زندگی کردن جور در نمیاد! به این فکر کردم که اون بچه ها می تونند تو یک خانواده دو والدی بزرگ بشن و من اگر بیارمشون یه جورایی دارم بهشون ظلم میکنم. حالا دارم به این فکر میکنم که یک روزی به جای اینکه دو تا بچه بیارم و بزرگ کنم، من برم پیش اون بچه ها و یک شیرخوارگاه بزنم، واسه نگهداری فرشته هایی که معصومند و بی پناه. مدام این میاد تو ذهنم که هر چیزی که درونت بهش احساس نیاز داری یا تجسم میکنی یک پاسخ در دنیای بیرون واسش وجود داره. و دختران فانتزی من هم قطعا تجسم خارجی دارند.

-----------------

طبق شناخت مختصری که از خودم دارم، آدم مادی و پول پرستی نیستم، تمام عقده ها و حسرت های زندگیم از بچگی بر میگشته به چیزهایی که با پول نمی شده خریدشون، (البته که خیلی چیزهای  مادی رو دلم میخواست یا میخواد داشته باشمشون ولی حسرتشون رو ندارم) با تلاش هم نمی شده بدستشون آورد. یه چیزایی نبودن و من هم نقشی تو نبودشون نداشتم، بودنم هم نقشی تو بوجود آمدنش نداره، نبودشون هم درد داره، اینجور نیست که به سادگی بشه ازشون چشم پوشید یا فراموششون کرد، هر تقی به توقی میخوره، همشون خبردار جلوم صف میکشن. هر موقع خواستم حرص مادی و مالی بزنم آخرش رسیدم به اینکه خیلی چیزها رو نمیشه خرید، پس حرص نزن و دنبالش هم نرو. تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که خودم میشم منبع جایگزین اون نبوده ها. نمی گذارم حسرت ها و عقده هام تکرار بشه. ولی دستم خیلی کوتاه تر از این حرفاست...

----------------

ولی یه روزی یک کلبه سبز و مجهز یه جای بکر فراهم میکنم و میشنیم واسه دخترانم کتاب می خونم و نمی گذارم حسرت های من تو اونا تکرار بشه. اون روز شاید دور باشه ولی می رسه.


۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۸
صبا ..

خیلی وقته که میخوام این شعر رو بگذارم تو وبلاگ ولی مصادف شد با مود پایین روحی خودم، و خب خیلی مسخره بود که کسی که دنیا رو با یک عینک دودی تیره می بینه بخواد از پیام ظفر، نور و صبح شعر بگذاره، واسه همین صبر کردم تا زمانی که بتونم عینک دودی سیاه رو از روی چشمام بردارم و نور مستقیم بخوره تو چشمام. و البته صبح هم باشه.

صبح جمعه تون بخیر باشهلبخند

 

چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم

گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.

چه زیباست، چو خورشید، درافشان و درخشان

زآفاق 
پر از نور، 
جهان را خبر آریم .

همانگونه که خورشید، بر اورنگ زر آید،

خرد را بستاییم و
بر اورنگ زر آریم.

چه زیباست، که با مهر، دل از کینه بشوییم.

چه نیکوست 
که با عشق،
گل از خار برآریم.

گذرگاه زمان را، سرافراز بپوییم.

شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.

اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم

وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.

بیایید،
        بیایید،
                  ازین عالم تاریک

دل‌افروزتر از صبح،
                      
                      جهانی دگر آریم

فریدون مشیری

 

پی نوشت: می تونید این شعر رو با صدای همایون خان شجریان نیوش کنید.

۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۳
صبا ..

و را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها ....

خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بیکسی، ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

 

گوش دادن به این تصنیف با صدای همایون شجریان خالی از لطف نیست.


۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۵
صبا ..

هر از گاهی از ضبط ماشین آهنگ "بازم تابستون اومد"  شهرام شب ... پخش میشه و من همیشه به پارادوکسی که توش هست کلی میخندم، گفتم این قسمت رو تو روز اول تابستون واسه شما هم بگذارم یه کم بخندیم با هم:


بیا درهارو واکنیم با هم بشیم مهربون

بیا با همسایمون برقصیم تو خیابون

بیا که سبزه کوه و دشت و بیابون

بیا با هم سفر کنیم پر بکشیم به آسمون

هوا هوای تازه،وقت راز و نیازه

از اینجا تا شهر غم راهی دور و درازه

بیا نگو نمیشه،سنگو نزن به شیشه

که وقت عاشق شدن تابستونه ،تابستونه،تابستونه همیشه


بعدا نوشت این قسمت: امروز روز جهانی موسیقه، برای همین پستم رو با موسیقی شروع کردمچشمک


---

یک چهارم از سال و نیمی از رمضان گذشت. روزه گرفتن امسال من شده سوژه! دو روز روزه میگیرم بعد در حد مرگ!! مریض می شم بعد خیلی سریع خوب میشم! دو باره دو روز روزه میگیرم از دوباره به مرگ نزدیک میشم و ... تا امروز که نیمه رمضانه 3 بار این اتفاق افتاده، روز اولی که روزه گرفتم کلی خدا رو شکر کردم که سالمم و بهم اجازه و فرصت روزه داری داده شده، معلوم نیست قرار بوده چه بلایی سرم بیاد که اینجوری از سرم می گذره.


---


پارسال همین موقع ها تقریبا بود که متوجه یه دروغ بزرگ شدم! دروغی که شاید مستقیما تو زندگیم تاثیری نداشت ولی از اینکه سال ها از اعتمادم سوء استفاده شده دچار شوک بودم و مدام منتظر بودم مثل این فیلم های "کلید اسرار" یه اتفاقی بیافته که منجر بشه به اینکه ازم معذرت خواهی بشه! امسال تو سالگرد بر ملا شدن اون دروغ متوجه شدم که عمق اون دروغ خیلی فراتر از اون چیزی بوده که من فکر میکردم، و خب با اینکه من هیچ نقشی تو دروغ شنیدنم نداشتم، احساس حماقت میکنم! حس شکست! و کلی حس بد دیگه! و جالب اینجاست که اون دروغ هایی که سال ها شنیدم اینقدر واسم شیرین بوده، که هنوز که هنوزه دلم نمی خواد تصویر اون آدم دروغگو را خراب کنم فقط دلم میخواد ازم دلجویی و معذرت خواهی باشه. خیلی در مورد این مساله تو دفترم نوشتم که بتونم سنگینی موضوع رو واسه خودم کم کنم. یا شاید بتونم فراموش کنم ولی خب نشد... اینجا نوشتم شاید اثری داشته باشه!


۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۸
صبا ..

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت.

این چه جهانیست؟!

این چه بهشتیست؟!

این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟!

این چه جهانیست؟

این چه بهشتیست , در آن خوردن گندم خطاست؟!

این چه بهشتیست؟

آی رفیق این ره انصاف نیست

این جفاست.

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟

راستی آنجا هم

هرکس و ناکس خداست؟

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟

بر همه گویند که هشیار باش

بر در فردوس نشیند کسی

تا که به درگاه قیامت رسی

از تو بپرسند که در راه عشق

پیرو زرتشت بدی یا مسییح؟

دوزخ ما چشم به راه شماست

راست بگو راست بگو راست

آنجا نیز

باز همین ماجراست؟!؟!

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟!

این همه تکرار مکن ای همای

کفر مگو شکوه مکن بر خدای

پای از این در که که نهادی برون

در قل و زنجیر برندت بهشت

بهشت همان ناکجاست

وای به حالت همای

وای به حالت

این سر سنگین تو از تن جداست

نه , نه, نه

توبه کنم باز حق با شماست

 

پی نوشت: شعر بالا متن ترانه "این چه جهانیست" از همای هست. خیلی زیاد می دوستمشلبخند


۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۲
صبا ..

سلام.

1) موزیک پیشنهادی این هفته آهنگ خدا از بهنام صفوی هست:

مثل کوه پشت منی هر دقیقه

به جز تو کسی تکیه گاهم نبوده

تو بالاتر از قله های زمینی

به تو فکر کردن شبیه صعوده

همین که حواست به من هست خوبه

همین خوبه که تو منو دوست داری

همه میرن از زندگیه من اما

محاله تو یک روز تنهام بزاری

 

2) محل کارم کلا جابه جا شد! روزی که آمدم اینجا به قول خودشان یه بحران پیش آمده بود! امروز مسئولم گفت با آمدن شما تونستیم بحران را کنترل کنیم! نه اینکه من کار خاصی کرده باشم ها! نه! جناب مدیر من را فرستاد اینجا که مثلا دمم قیچی بشه! ولی انگار اینجا بهتره! آدم هاش توهم خدایی ندارند و مدیریتشان به مراتب انسانی نزدیکتر است (البته تا الان و البته شعارشان هم این است که مدیریت بر پایه تعامل باشد.)

3)همکاران آنجایم! هر روز یکی شون زنگ زده و حالم را پرسیدند، همکارانی که فقط 40 روز باهاشون همکار بودم! (تو پرانتز بگم: من درخواست داده بودم که جابه جا بشم و روز اخر کار تو قسمت قبلی در حال آموزش نیروی جایگزین بودم که وقابع یادداشت پیشین اتفاق افتاد و جناب مدیر در کسری از ثانیه مقصد جابه جایی من را تغییر دادلبخند)

4) کمی کش آمدم. ظرفیتم را می گویم. 

5) دارم به در حال زندگی کردن نزدیک میشم. البته از جهت لذت بردن از زندگی. بحران های زندگی که دست بردار نیستند. اینکه یک لحظه بخاطر دیدن تصویری، شنیدن صدایی، دیدن محبت و احترام خالصانه ای لبخند بر روی لبم می نشیند، همانجا سعی می کنم که شکرش را بجا بیاورم، به خودم هم یاداوری میکنم که دم را غنیمت دان، هر چند می دانم که مثلا یک ساعت بعد اتفاق های خوبی نخواهد افتاد، ولی به خودم متذکر می شوم که تو فقط همین ساعت را دریاب، شاید اصلا ساعت دیگری در کار نباشد، تو لذتت را ببر. 

6) خدا را شاکرم که شماها رو دارمخجالت

۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۳
صبا ..

موزیک پیشنهادی این هفته!! آهنگ "ممنونم" از حامد محضرنیا ست در راستای این یادداشت (+):

 

تا تو رو دارم حس می کنم دنیا تو دستامه

وقتی که عشقت مثل نفس همیشه همرامه

دیگه باور کن که بودنت تموم دنیامه

به تو نزدیک وقتی که تنها زیر بارونم

خیلی دلتنگم تو این روزایی که پریشونم

چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم

ممنونم واسه این زندگی و هوای تازه

واسه هر چی که من و یاد تو می ندازه

واسه امروز که نمی زاری تموم شه

من تو رو دوست دارم بی حد و اندازه

۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۸
صبا ..

چند سال پیش که سخنرانی های دکتر الهی قمشه ای را گوش می دادم ، یک جایی از سخنرانی گفتند: «مرحوم پدرم می‌فرمود هیچ شعری (حتی اگر مبتذل و پیش‌پاافتاده به‌نظر برسد) نیست که بارقه‌ای از عشق الهی و عرفانی در آن نباشد. از او پرسیدند: مثلا این شعر عامیانه (اومد لب بوم قالیچه تکون داد / قالی گرد نداشت خودشو نشون داد) چه مضمون عرفانی دارد؟ ایشان فرمودند: معشوق ازلی (خداوند) کارهائی انجام می‌دهد که ظاهراً مقصود دیگری دارد (مانند آفرینش جهان) ولی منظور اصلی، جلوه‌گری ذات زیبای اوست تا دیگران او را بشناسند، ببینند و از جلوه‌ی جمال او روشنی بگیرند» 

حداقل 5 سال از شنیدن حرف ایشون می گذره ولی خب خیلی زیاد برام پیش میاد که شعرها و ترانه های عادی را می شنوم و یک دفعه فازم عوض می شه، به قول این پیام های تلگرام و واتزآپی توی شعر یا ترانه میگه عزیزم بیا سر کوچه با هم بریم بستنی بخوریم ولی با این وجود من یک دفعه از زمین کنده می شوم، تو این هفته چند بار این مساله تکرار شد:

*ترانه جدید محسن چاووشی (کجایی) اصلا به نظرم نمی تونه مخاطبی غیر از "تو" داشته باشد. با اینکه از صدای محسن چاووشی خوشم نمیاد ولی این ترانه ش واسم انگار مناجاته و خیلی دوستش دارم.

 

*تو ماشین نشستم و ضبط ماشین در حال خوندنه که می رسه به یک ترانه ی شیش و هشتی :

عجب حال خوشیه وقتی که مستی
میگن بیخیالشی کی بودی کی هستی

چه حال خوشیه مستی
نه غم داره نه شکستی

و من فکر میکنم عجب حال خوشیه وقتی که مست "تو" باشی وقتی که غرق عظمتت بشی بی خیال اینکه کی بودی و کی هستی میشی و چه حس خوبی هست وقتی که فقط "تو" باشی قطعا همه ی غم ها و شکست ها دود می شود و می رود هوا.

 

* من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم

عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم

من که مدام گله از حرکت ساعت میکنم و دلم می خواهد یک سنگ بزرگ سر راه همه ی عقربه های جهان بگذارم، برای این است که من به دنبال "تو" با عقربه ها نمی چرخم، من حواسم به این دنیاست به ما فیهاست بهم کمک کن که روزی برسد که من هم گله از حرکت ساعت نکنم.


۲ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۴
صبا ..

در شرایط حساس کنونیچشمک که قرار دارم باید خیلی حواسم به خودم باشه و هی خودم را از جاده خاکی به سمت جاده اصلی هدایت کنم.

وقتی من و لب تاپم با هم هستیم همیشه موسیقی هم هست و 90% آهنگ های لیستم سنتی هستند و بخاطر شعرشون انتخابشون کردم.

اما امید حاجیلی یه ترانه ای داره به اسم امروز که قشنگ مناسب شرایط حساس کنونی من هست و مانع انحرافم به جاده خاکی میشود. چیز خاصی هم نمی گه جز :

امروز امروز ، امروز نشه دیروز باید کاری کنی زندگی بهتر بشه هر روز

امروز واسه تو روز جدید ، شروع شد روزی که پر از امیده

امروز تو فرداتو می سازه واسه فردا تلاش تو نیازه

امروز و یه فرصت دوباره ، فردات با تو فاصله نداره

امروز واسه تو شروع راهه ، یوقت راهی نری که اشتباهه

امروز دیگه نوبتت رسیده ، هر لحظه بهت یه ایده میده

امروزو پر از انرژی باشو دو برابر باید کنی تلاشو

 

اگر از این دست ترانه ها سراغ دارید، ممنون میشوم که معرفی بفرمایید.

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۹
صبا ..