پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه ی موهای سفید
سال ها مثل درختی که دم نجاری ست
وقت روشن شدن اره وجودم لرزید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه ی راهید اگر، برگردید
کاظم بهمنی
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه ی موهای سفید
سال ها مثل درختی که دم نجاری ست
وقت روشن شدن اره وجودم لرزید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه ی راهید اگر، برگردید
کاظم بهمنی
۹۶/۰۴/۲۶
چه ماشاءالله پرکار و پرپست هستی همین اول کاری.
خانهات مبارک
چه جالب که بلاگ استیکر ندارد. مرا بسی خشنود ساخت.
البته کاش گلی برای هدیه دادن میگذاشت. خواستم خانهنوییات دست خالی نباشم که نشد