غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

10 ژانویه ۲۰۲۵

جمعه, ۲۱ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۳۸ ق.ظ

سلام سلام

 

دیگه حداقل ماهی یه بار اینجا نوشتن رو باید واسه خودم حفظ کنم.

میزان نوشتنم برای خودم یه کم بهتر شده ولی همچنان خیلی خیلی کم هست.

از دفعه پیش تا حالا از آخر برگردم عقب:

دیروز عروسک خانم ۴ ماهه شد و واکسن ۴ ماهیگیش رو هم گرفت. دخترک شدیدا صبور هست تو این جور مواقع و خیلی کم بدقلقی داره خدا رو شکر.

هر روز شیرین تر و جذاب تر و هشیارتر میشه و من هر موقع تو بغلم میخوابه با تک تک سلول هام برای داشتنش خوشحال و سپاسگزارم. 

 

دیگه این مدت تعطیلات آخر سال و کریسمس بود. من که یه هفته بیشتر تعطیلات نداشتم و هیچ مرخصی اضافه ای هم نگرفتم چون جناب یار مرخصی اجباری داشت و بهتر دیدیم که من کار کنم و مرخصیهای من بعدتر استفاده بشه.

تو تعطیلات دوستانمون رو دیدیم. چند روزی عمه دخترک پیش مون بود و غیر از اون من به اندازه اپسیلون کارای کاریم رو جلو بردم که یه ذره از استرسم کمتر بشه و اگر فکر کنید که تونستیم کمی استراحت کنیم باید بگم هیچی! فقط خوبیش این بود که من استرس کار کردن نداشتم! 

کار کردن با دخترک اصلا آسون نیست و متاسفانه از اواخر سال پیش تعداد روزهایی که جناب یار میتونه از خونه کار کنه به سختی به یه روز در هفته می رسه. 

چند باری من و دخترک با هم رفتیم جلسه :) 

 

دیگه چی؟ 

بابام فکر کنم این مدت خودش متوجه شده بود که در ارتباط با خانم کوچولو زیاده روی کرده بود. تو مکالمه شب یلدامون تمام حس های منفی سری های قبل از بین رفت خدا رو شکر. 

 

یه روز که با دوستامون رفته بودیم بیرون یکی از دوستام میگفت الان حس نمیکنی که اون صبای قبلی رو گذاشتی تو کمد و درش رو بستی و تبدیل به یه صبای جدید شدی؟ 

واقعیتش نه! من اصلا فکر نمیکنم تغییر خاصی کرده باشم. یعنی مادر شدن هم مثل همه رویدادهای زندگی در درازمدت قطعا یه تغییراتی در من ایجاد میکنه ولی اینکه من فکر کنم الان با اون آدم قبلی خیلی فاصله دارم! اصلا اینطور نیست. یه سری فعالیت هام تغییر کرده ولی خب من گله ای ندارم! همیشه همین بوده وقتی کنکور داشتم! وقتی سرکار رفتم! وقتی مهاجرت کردم وقتی داشتم رو پروژه دکتریم کار میکردم! وقتی وارد رابطه شدم و ازدواج کردم همیشه یه تغییراتی بوده! مادری هم در ادامه اونهاست!

برعکس من فکر میکنم یه وجه از شخصیتم تو کمد بود که رفتم از تو کمد درش آوردم و احساس وسعت و رشد دارم تا محدودیت! 

در اینکه نگهداری از نوزاد کار آسونی نیست و استرس و نگرانی همیشه همراهت هست شکی نیست! و خب این نگرانی ها ماههای اول همراه با تغییرات هورمونی هم هست ولی در کل شالوده شخصیتی و رفتاری و تصمیم گیری من همون بوده که هست و من تغییر بزرگی حس نمی کنم! 

 

وبلاگ هاتون رو میخونم و خیلی ممنونم از زری و مهسا که این مدت وبلاگهاشون خیلی زود به زود آپدیت میشد. برای من خیلی حس خوبی داشت خوندن نوشته هاشون. 

دوست دارم یه کتاب رمان خوب و سبک که حال آدم رو خوب کنه (داستانش بدبختی و مصیبت نباشه) و گیرایی داشته باشه بخونم! اگر پیشنهادی دارین لطفا تو کامنت ها بهم بگید. 

 

 

الان یادم اومد که باید سال نو میلادی رو هم تبریک بگم :)

امیدوارم سال جدید سال بهتری برای همه مردم دنیا و علی الخصوص مردم سرزمینم باشه.

اهداف سال ۲۰۲۴ رو که نگاه میکردم دیدم کلا همه باید ۲۰۲۵ منتقل بشه! :)) 

 

پارسال این موقع ها هنوز نمی دونستم میزبان دخترکوچولو هستم! هنوز هم که بهش فکر میکنم از معجزه ای که اتفاق افتاده بسیار در شگفتم! 

۰۳/۱۰/۲۱

نظرات  (۱۰)

کتاب خاکسترهای انجلا طنز تلخی داره. فوق‌العاده زیبا نوشته شده ممکنه دوست نداشته باشی. یه خانواده که پدر الکلی هست پدر و مادر سیگار میکشن و بچه ها بعضی وقتها غذا برای خوردن ندارن. از اون کتاب‌هایی هست که  موقع خواندن دوست ندارم کنار بذارم و برم سراغ کاری که باید انجام بدم 

ایرج پزشک زاد نویسنده کتاب دائی جان ناپلئون رو که میشناسی. بعضی از انتشارات خارج از کشور کتابهاشو چاپ کردن که تو ایران این کتاب‌ها مجوز چاپ ندارن 

کتاب خانواده نیک اختر ناشر شرکت کتاب

پسر حاجی بابا جان نشر کتاب(سهراب) این انتشارات توی آمریکا هست

پاسخ:
کتاب اولی رو که گفتی مناسب الانم نیست اصلا. من الان نیاز دارم یه چیز گوگولی بخونم بیشتر. البته واقعیتش اصلا فرصت به کتاب خوندن نکشیده این چند وقت.

مرسی از معرفی بقیه کتاب ها. حتما بررسی شون میکنم و اگر دسترسی داشتم و به روحیاتم میخورد میخونم. 


سلام. فرشته کوچولو 4 ماهه شد. تبریک میگم. من از غافله عقب بودم. وبلاگهای بلاگ اسکای رو که آپدیت میکنن میبینم و میام سر میزنم. بقیه وبلاگها رو نمیفهمم که آپدیت شدن یا نه.

سال نو هم مبارک. منهم فکر میکنم مادر شدن بخشی از مراحل تکاملی هست.

اینطوری نیست که عوش شدی، میشه گفت که آدم کامل تر میشه.

پاسخ:
سلام ترانه جان.

الان ایشون ۵ ماه و ۱۱ روزش هست. مرسی عزیزم.

متشکرم.

دقیقا عوض شدنی در کار نیست. حتی من نگاه میکنم آدم هایی که خودخواه یا مثلا حسود بودن. بعد از بچه دار شدن همون ویژگی رو علاوه برخودشون در مورد بچه شون هم دارن! 
من حتی فکر میکنم آدمی که نخواد  هم کامل تر نمیشه برای کسی که دنبال رشد هست هر فرصتی زمینه رشد هست و برای کسی که تو این وادی نیست به احتمال خیلی کم مادر شدن بتونه انگیزه ای باشه برای حرکت و تغییر. 
۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۱۹ ام اسی خوشبخت

سلام

سال نوتون با تاخیر مبارک. ان شالله سال خوبی باشه برای هممون :)

دختر کوچولوتون هم ان شالله زیر سایه شما همیشه سلامت باشه :*

همیشه همین بوده، بقیه که از دور میبینن فکر میکنن هر اتفاقی که میوفته اون شخص باید تغییر کنه، در صورتیکه به نظرم برای اون شخص فقط چالش های جدیده، به ندرت اتفاقی میتونه آدم رو دگرگون کنه. ان شالله همیشه اتفاق های زندگیمون جوری باشه که به رشدمون کمک کنه و حال دلمون رو خوب کنه. :)

پاسخ:
سلام عزیزم.

ممنونم گلم.

لطف داری عزیزم به ما و دخترمون :*


دقیقا همین طور هست که میگی عزیزم. منم امیدوارم همیشه اتفاق های زندگیمون اینجور باشه که شما گفتید. چون خیلی موقعها شاید به رشدمون کمک کنه ولی حال دلمون رو خوب نمیکنه!!‌ 

صبای عزیزم از آخرین دفه ک اومدم وبلاگت با جناب یار تازه اشنا شده بودی 

پاسخ:
سلام دوست عزیز

مجددا خوش آمدید. خوشحالم خواننده هایی دارم که بعد از این همه مدت بازم به یادم هستن. 

دقیقا منم تغییر بنیادی در خودم احساس نمیکنم. فقط حس میکنم قدر وقت رو بیشتر میدونم و بیشتر سعی میکنم روی رفتار  و افکارم تمرکز کنم تا اشتباهاتم کمتر بشه.

اگه دنبال رمان خوب و سبک هستی بهت مجموعه آبنبات های مهرداد صدقی رو پیشنهاد میدم. پنج جلده و خیلی شیرین و دلنشینه 

پاسخ:
نمی دونم واقعا تغییر که یه شبه اتفاق نمی افته! شاید بیشتر منظور دوستم تغییر اولویت های زندگیش بوده! 

چه خوب که بیشتر قدر وقت رو میدونی و گل پسر واست باعث تغییرات مثبت شده. 
من همچنان هیچ تغییری در خودم نمی بینم از این جنبه ها! همین که سعی میکنم روتین زندگی رو حفظ کنم واقعیتش خیلی به خودم افتخار میکنم :)) 

مرسی از پیشنهادت عزیزم. 
یکی از این آبنبات ها رو چند سال پیش خوندم و اصلا با سلیقه من جور نبود متاسفانه! 
نمی دونم سلیقه م از چند سال پیش تغییر کرده باشه یا نه! ولی ریسک نمیکنم! بیشتر دنبال رمان عشقولانه طور هستم یا از این کتاب هایی که میگیری دست دیگه نمی تونی زمین بگذاری و هی فکرت رو مشغول میکنند. 

به همین سرعتی که جهارماه گذشت یک ساله میشه دخملی و بزرگ میشه واقعا که معجزه است معجزه خلقت موفق باشی صبا جون

پاسخ:
درسته عزیزم. خیلی سریع میگذره و به عکسای روزای اول و مثلا دو ماه پیش که نگاه میکنیم این معجزه رو بیشتر و بیشتر می بینیم و لمس میکنیم. 

تو هم موفق باشی دزیره مهربون و هنرمند و توانمند. امیدوارم روزهای پیش رو واست پر از فرصت جدید و دلخواه باشه. 
۲۴ دی ۰۳ ، ۰۷:۵۵ آوای درون

حس و حالی که در پستت منتقل کردی خیلی خوب و دوست داشتنی است.. مخصوصا صبایی که نرفته تو کمد :))

خدا را شکر که صحبت های شب یلدا خوب بوده برات

با اینکه گفتی مادر شدن آن طور که کلیشه ای در موردش گفته میشه نیست، موافقم

سال 2025 خوبی پیش رو داشته باشی

پاسخ:
فکر کنم چون حال خودم خیلی بهتره و نسبت به قبل مسلط تر هستم به اوضاع و اضطرابم خیلی کمتر هست.

یکی دیگه از دوستام هم یه مدل دیگه بود. تا قبل از اینکه بچه دار بشن هیچ علاقه ای به بچه نداشته ولی الان میگه عاشق بچه و نوزاد هست و حاضره هزار تا بچه داشته باشه. 
من همیشه اما به مادر شدن فکر میکردم - از نوجوانی - شاید هم من سالهاست با نقش مادری زندگی کردم و پذیرشش برام یه چیز خیلی متفاوت نبوده که یهو بخوام با ابعاد جدیدی از شخصیتم روبرو بشم. 

ممنون عزیزم. همچنین.

به وبلاگ خودت بیشتر سر بزن. چند وقت یه بار که بنویسی دستت دوباره راه می افته برای نوشتن. 

خداروشکرررر

خوشحالم ک خوشحالی

سعی کن زود به زود بیای بنویسی مامان مهربون

پاسخ:
مرسی مهوش مهربون.

چشم سعی میکنم عزیزم :) 

سلام صبا جان خولی عزیزم 

دخملت خوبه انشاالله.  الهی مادری همچنان شیرین و راحت و به سلامتی پیش بره برات . دختر گلی زیر سایه پدر مادرش بزرگ بشه

من الان هم عمه شدم هم خاله دختر تو و خاله یکی دیگه از دوستان وبلاگی 

و خدا این دخمل ها رو شیرین و خوردنی آفرید قربونشون 

امروز تونستم بیام چند تا وبلاگ بخونم . چقدر دور بودم

ببخش که نبودم ...

پاسخ:
سلام گلم.

قربونت عزیزم. محبت داری. 
همچنین باشه برای برادرزاده قشنگت عزیزم.

باعث افتخار ماست که خاله دخترک ما هستی عزیزم. 

این چه حرفیه گلم. هر وقت دوست داری بیا. 

مانا باشی. 

عزیزم ماشالله دخترمون چهار ماهه شده، خدا قوت به مامان و باباش. 

 

چقدر خوشحالم حس خودت و بابات بهتر شده. زندگی همینه ..... چقدر تغییرات داریم ماها:)) 

 

عزیزززززم من هم خوشحالم که من را میخونی:)) ماچ بهت چقدر هم جای کامنتهات خالی هست ولی میدونم بخاطر سر شلوغی هست:) حالا دخترک بزرگ‌تر بشه، دستت بازتر میشه. 

 

در مورد اینکه با مادر شدن، یهویی خیلی عوض بشویم، من هم باهات موافقم. من هم یک بخشی به بخش‌هایم اضافه شد، اینجور نبود که خود قبلی ام را بذارم تو کمد :))) 

 

سال نو میلادی بر تو هم مبارک باشه، آمییییین سالی بهتر باشه برای همه مردمان 

پاسخ:
مرسی زری جونم محبت داری گلم.

درسته عزیزم.

من هی به عدد جلو نوشته هات نگاه میکنم. دوست ندارم نزدیک به ۴۰ بشه :)) دوست دارم همین جوری به نوشتن ادامه بدی. 
 خیلی دلم هم میخواد یه زمانی خودم همچین چالشی رو شرکت کنم و بنویسم. 

بگذار اینجا صادق صادق باشم. این دوستم زمانیکه باردار بودم و حتی قبلش هم خیلی از مادر شدن تعریف میکرد که یه حس ناب هست. اصلا بهترین حس دنیا و قشنگترین تجربه زندگی و ... ولی به نظر من این مدل حرف زدن خیلی کلیشه ای هست. مادر شدن قشنگ هست ولی ناب ترین حس دنیا نیست. اصلا من تا حالا تو زندگیم تجربه ای نداشتم که بخوام بگم این ناب ترین و قشنگ ترین هست! همه بخش های زندگی با هم و در کنار هم قشنگه! 

من صبا ترکیبی از همه نقش هایی که دارم هستم و همه تجربه هایی که تا حالا از سرم گذشته چه سخت و چه آسون در نوع خودشون قشنگ بوده و شخصیت من رو ساخته! 
خلاصه این حرفها رو به اون نمی تونستم بزنم و البته به خیلی های دیگه گفتم بیام اینجا بگم.


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی