پست های چند روز گذشته م خیلی تلخ بود، ولی واقعیت این هست که من روزهای خیلی خیلی سخت تر رو پشت سر گذاشتم و اصلا الان مساله اونقدر حادی وجود نداره!!! بخشی از این سیاه نمایی درون ذهن من بخاطر همون سگه سیاه هست :) و بخش دیگرش بخاطر این هست که آینده بسیار بسیار نامعلوم هست و متغیرهای خیلی زیادی همزمان با هم در حال تغییر هستند و خب تا یه ثبات نسبی برسیم احساس اضطراب طبیعی هست و بخش بعدی ش هم عذاب وجدان و احساس ناکارآمدی هست.
از همه اینها که بگذریم من فعلا فقط میتونم اون سگ نامحترم رو چخ :)) کنم بره و بقیه قسمت ها رو زمان حل میکنه ؛ البته الان میدونم که حل میکنه معنیش این نیست که همه چیز گلستان میشه البته شایدم شد ولی منظورم این هست که به هر حال با گذشت زمان حساسیت ها کمتر میشه؛ به یه چیزهایی عادت میکنیم ، مسائل جدیدی پیش میاد و ...
اهان این رو هم بگم؛ من سالهاست زمانم فول تایم پر بوده و اکثر روزها می دونستم چه برنامه ای دارم و کی وقت خالی دارم و مثلا امروز نوبت حمامه؛ یا فیلم دیدن یا ... . تو 20 روز گذشته من عصرهام نسبتاً خالی بوده و همین خالی بودن جا رو برای اون سگ سیاهه باز کرده :) عملا جنبه اوقات فراغت ندارم :))
خدا رو شکر میکنم بخاطر همه مشغله هایی که داشتم.
این پست رو نوشتم اولا که حال و هوای اینجا کمی عوض بشه و بگم من در حال چخ کردن اون سگه هستم و اگر خدا بخواد دره موج سینوسی رو پشت سرگذاشتم و دارم سعی میکنم به حالت نرمال برگردم.
ممنونم که همراهم هستید. یه باغ گل تقدیم به دوستای گلم.